متن،ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری به روش پرسش و پاسخ جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : سمیعی، جمشید، مترجم

عنوان قراردادی : فرائدالاصول .برگزیده .شرح

عنوان و نام پدیدآور : متن ٬ ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری« به روش پرسش و پاسخ» / جمشید سمیعی.

مشخصات نشر : اصفهان: خاتم الانبیاء، 1382-

مشخصات ظاهری : 15ج .

شابک : 15000 ریال: ج.1: 964-93839-6-4 ؛ 40000 ریال: ج.1، چاپ چهارم 979-964-93839-6-4 : ؛ 42000 ریال (ج.1،چاپ پنجم) ؛ 40000 ریال: ج.2 ٬ چاپ سوم: 979-964-938-395-7 ؛ 48000 ریال: ج.2، چاپ چهارم: 978-964-8378-43-6 ؛ 16000 ریال: ج.3: 964-93839-8-0 ؛ 35000 ریال (ج.3، چاپ سوم) ؛ 38000 ریال (ج.3، چاپ چهارم) ؛ 16000 ریال: ج.4: 964-93839-9-9 ؛ 32000 ریال: ج.4 ٬ چاپ سوم 979-964-93839-9-5 : ؛ 36000ریال(ج.4،چاپ چهارم) ؛ 15500 ریال: ج.5، چاپ دوم: 964-93839-4-8 ؛ 28000 ریال (ج.5 ، چاپ سوم) ؛ 30000 ریال: ج.6، چاپ دوم: 964-83780-5-3 ؛ 48000 ریال (ج.6 ٬ چاپ سوم) ؛ 32000 ریال (ج. 7) ؛ 48000 ریال: ج. 7، چاپ دوم 979-964-8378-12-1 : ؛ 38000 ریال: ج.8 ٬چاپ اول: 978-9648378-21-4 ؛ 60000 ریال (ج.8 ٬چاپ دوم) ؛ 50000 ریال: ج.9: 978-964-8378-24-5 ؛ 95000 ریال ( ج.9 ، چاپ دوم ) ؛ 50000 ریال: ج. 10 ٬ چاپ اول: 978-964-837-807-8 ؛ 90000 ریال: ج. 11 ٬ چاپ اول: 978-964-837-811-5 ؛ 95000 ریال(ج.11، چاپ دوم) ؛ 70000 ریال: ج.12 ، چاپ اول: 978-964-8378-45-0

یادداشت : عنوان جلد چهارم « ترجمه ،متن و شرح کامل رسائل شیخ انصاری ...» است.

یادداشت : ج.1 (چاپ چهارم: 1387).

یادداشت : ج.1(چاپ پنجم: 1388).

یادداشت : ج.2 (چاپ سوم : بهار1387).

یادداشت : ج.2 (چاپ چهارم: 1388).

یادداشت : ج.3 (چاپ اول: پاییز 1382).

یادداشت : ج.3(چاپ چهارم: 1390).

یادداشت : ج. 3و4 (چاپ سوم: 1387).

یادداشت : ج. 4 و 5 (چاپ اول: 1382).

یادداشت : ج. 4 (چاپ سوم: 1387).

یادداشت : ج.4(چاپ چهارم :1390).

یادداشت : ج.5 ( چاپ دوم : پاییز 1384 ).

یادداشت : ج.5 (چاپ سوم: 1387).

یادداشت : ج.6 ( چاپ دوم: بهار 1385).

یادداشت : ج.6 ( چاپ سوم : 1387).

یادداشت : ج. 6 ( چاپ چهارم : 1390).

یادداشت : ج. 7 (چاپ اول: پاییز 1384).

یادداشت : ج. 7 (چاپ دوم: بهار 1387).

یادداشت : ج. 7 (چاپ سوم: 1388).

یادداشت : ج.9 ( چاپ اول: 1386).

یادداشت : ج.9 ( چاپ دوم : 1389 ).

یادداشت : ج.8 (چاپ اول: زمستان 1385).

یادداشت : ج.8 (چاپ دوم: 1387).

یادداشت : ج.10(چاپ اول : پاییز 1387).

یادداشت : ج.11(چاپ اول : 1387).

یادداشت : ج.11(چاپ دوم : 1389).

یادداشت : ج.12 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج. 1. کتاب القطع.- ج.3. کتاب الظن : المقصدالثانی.- ج.4 کتاب الظن.- ج.5. کتاب الظن.- ج.6. البرائه.- ج.7. المقصدالثالث فی الشک تنبیهاه البرائه - اصاله التخییر.- ج.8. احتیاط.- ج.9. استحصاب.- ج.10.در شرایط عمل به اصول برائت ٬ تخییر ٬ احتیاط.-

موضوع : انصاری، مرتضی بن محمد امین، 1214 - 1281ق. . فرائد الاصول -- نقد و تفسیر

موضوع : انصاری، مرتضی بن محمد امین، 1214 - 1281ق . فرائد الاصول-- پرسشها و پاسخها

موضوع : اصول فقه شیعه -- قرن 13ق.-- پرسش ها و پاسخ ها

شناسه افزوده : انصاری، مرتضی بن محمد امین، 1214 - 1281ق . فرائد الاصول . برگزیده . شرح

رده بندی کنگره : BP159/الف 8ف 404225 1382

رده بندی دیویی : 297/312

شماره کتابشناسی ملی : م 82-16656

ص: 1

مقصد دوم در ظنّ

مقام دوم: در وقوع تعبّد به ظنّ

اجماع منقول

اشاره

ص: 2

متن ٬ ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری« به روش پرسش و پاسخ» / جمشید سمیعی

ص: 3

سرشناسه : سمیعی، جمشید، مترجم

عنوان قراردادی : فرائدالاصول .برگزیده .شرح

عنوان و نام پدیدآور : متن ٬ ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری« به روش پرسش و پاسخ» / جمشید سمیعی.

مشخصات نشر : اصفهان: خاتم الانبیاء، 1382-

مشخصات ظاهری : 15ج .

ص: 4

ص: 5

متن: و من جملة الظّنون الخارجة عن الأصل الاجماع المنقول بخبر الواحد عند کثیر ممّن یقول باعتبار الخبر بالخصوص، نظرا إلی أنّه من أفراده، فیشمله أدلّته. و المقصود من ذکره هنا، مقدّما علی بیان الحال فی الأخبار، هو التّعرّض للملازمة بین حجّیّة الخبر و حجیّته، فنقول: إنّ ظاهر أکثر القائلین باعتباره بالخصوص أنّ الدلیل علیه هو الدلیل علی حجّیّة خبر العادل.

فهو عندهم کخبر صحیح عالی السند، لأنّ مدّعی الاجماع یحکی مدلوله و یرویه عن الامام (علیه السلام) بلا واسطة. و یدخل الاجماع ما یدخل الخبر من الأقسام و یلحقه ما یلحقه من الأحکام.

ترجمه:

اجماع منقول و وجه خروج آن از اصل اوّلی

و از جمله ظنونی که نزد قائلین به حجّیّت خبر واحد از باب ظنّ خاص از اصل اوّلی خارج شده (و عمل به آن جایز است) اجماعی است که به واسطه خبر واحد (برای ما) نقل شده است، البته نظر به این که اجماع منقول از افراد و مصادیق خبر واحد است در نتیجه ادلّه خبر واحد نیز شامل آن می شود.

مراد از تقدیم بحث از اجماع منقول بر خبر واحد

و مراد از بحث اجماع منقول در اینجا (درحالی که مقدّم است بر بحث از خبر واحد) بیان ملازمه میان حجّت بودن خبر و حجّیت اجماع منقول است و لذا می گوییم:

ظاهر کلام بیشتر قائلین به حجیّت اجماع منقول از باب ظنّ خاصّ این است که: (دلیل) یا دلالت کننده بر حجیّت و اعتبار آن (اجماع) همان دلیل بر اعتبار و حجیّت خبر عادل است.

پس اجماع منقول نزد (قائلین به حجیّت آن) مثل خبر صحیحی است که سندش عالی است، زیرا که مدّعی اجماع مدلول آن را از امام (علیه السلام) و بدون واسطه حکایت و روایت می کند.

و آنچه از اقسام که در خبر جاری است در اجماع داخل می شود و آنچه از احکام که به خبر ملحق می شود به اجماع منقول ملحق می شود.

ص: 6

تشریح المسائل
* موضوع این بحث چیست؟

اجماع منقول یا اماره ظنیّه ای است که در حجیّت آن میان اصولیین اختلاف نظر وجود دارد.

* اقسام اجماع را بنویسید؟

اجماع: یا سکوتی است یا غیر سکوتی، یا خاصّی است و یا عامّی، یا ضروری است یا مشهوری، یا تحقیقی است و یا تقدیری، یا تقییدی است و یا غیر تقییدی، یا بسیط است و یا مرکّب، یا محصّل است و یا منقول.

* برای شناخت بیشتر اجماع منقول چه باید کرد؟

باید به ویژگیها و خصوصیات قسم مقابلش یعنی اجماع محصّل پرداخت.

* اجماع محصّل چگونه اجماعی است؟

اجماعی است که خود فقیه از راه تتبّع و تحقیق در اقوال و فتاوای فقهای یک عصر یا همه اعصار آن را به دست آورده است.

* اجماع منقول چگونه اجماعی است؟

اجماعی است که یک یا چند فقیه در اثر تحقیق و تتبع در اقوال و فتاوای فقها آن را تحصیل نموده و برای دیگران نقل اجماع می کنند.

* اجماع منقول خود بر چند قسم است؟

بر دو قسم: الف: اجماع منقول به خبر متواتر ب: اجماع منقول به خبر واحد

* مراد از اجماع منقول به خبر متواتر چیست؟

این است که: اجماع نزد جمع کثیری که به حدّ تواتر می رسند ثابت و حاصل گردیده و همه آنها برای یک فقیه نقل اجماع کنند.

* مراد از اجماع منقول به خبر واحد چیست؟

این است که: اجماع برای یک یا چند فقیه که کمتر از حدّ تواتراند ثابت شده است و از آن یک یا چند نفر برای فلان فقیه نقل گردیده است.

* کدام یک از دو قسم اجماع منقول مورد بحث است و چرا؟

قسم اخیر مورد بحث است، زیرا که قهرا این اجماع گمان آور است چون منقول به خبر واحد است.

* ذکر چه نکاتی تا اینجای بحث لازم است؟

ذکر دو نکته:

ص: 7

الف: بلاشک اجماع منقول به خبر واحد، حد اکثر گمان آور است.

ب: با قطع نظر از دلیل خاصّ، اصل اوّلی، حرمت عمل به ظنون است.

* حجیّت اجماع منقول از باب تعبّد است یا از باب ظنّ؟

برخی حجیّت آن را از باب تعبّد دانسته اند. و برخی آن را از باب اینکه مفید ظن است (چه ظنّ نوعی و چه ظنّ شخصی) حجّت می دانند.

* قائلین به حجیّت اجماع منقول دلیلشان بر تعبدی بودن این حجیّت چیست؟

این است که: چون خبر واحد حجّت است و حجیّت اجماع متفرّع بر حجیّت خبر واحد است پس اجماع منقول به طریق اولی حجّت است.

2- آیاتی که بر حجیّت خبر واحد دلالت دارند، در حجیّت اجماع منقول کفایت می کند.

* مراد شیخ از عبارت (من جملة الظنون الخارجة عن الاصل ...) چیست؟

اجماع منقول به خبر واحد است که بیشتر اصولیین آن را از جمله ظنون خارج شده از اصل اوّلی (حرمت عمل به ظن) دانسته و عمل به آن را حرام نمی دانند.

* مراد از عبارت (عند کثیر ممّن یقول باعتبار الخبر بالخصوص ...) چیست؟

رأی و نظر بسیاری از متقدّمین است مبنی بر اینکه اجماع منقول از جمله ظنون خاصّه است، پس حجّت است.

* مراد از عبارت (نظرا الی انّه من افراده، فیشمله، ادلته ...) چیست؟

دلیل متقدّمین است بر حجیّت اجماع منقول، مبنی بر اینکه، اجماع منقول نیز فردی از افراد خبر واحد ثقه است، لذا همان ادلّه ای که دلالت بر حجیّت خبر واحد دارند، دلالت بر حجیّت اجماع منقول هم دارند.

* مراد از عبارت (هو التعرض للملازمة بین حجیّة الخبر و حجیّته) چیست؟

این است که: میان حجیّت خبر واحد و اجماع منقول تلازم وجود دارد.

یعنی: نمی شود کسی اجماع منقول را حجّت بداند و خبر واحد را حجّت نداند چون حجیّت اجماع منقول متفرع بر حجیّت خبر واحد است.

به عبارت دیگر: اگر خبر واحد حجّت است، اجماع هم باید حجّت باشد، و اگر اجماع حجّت نیست پس خبر واحد هم نباید حجّت باشد.

* مراد از عبارت (فهو عندهم کخبر الصحیح علی السند) چیست؟

این است که، اجماع منقول نزد ایشان مثل خبر صحیح است و رتبه اش از خبر واحد بالاتر است.

ص: 8

* مراد از عبارت (لانّ مدّعی الاجماع یحکی ...) چیست؟

بیان علّت است برای عالی السند بودن اجماع منقول، چرا که خبر گاهی با چندین واسطه به امام (علیه السلام) می رسد و حال آنکه اجماع به طور مستقیم و بدون واسطه بیانگر حکم شرعی است.

در نتیجه: اگر خبر واحد حجّت است به طریق اولی اجماع باید حجت باشد.

* مراد از عبارت (و یدخل الاجماع ما یدخل الخبر من الاقسام ...) چیست؟

این است که: همه اقسامی که برای خبر واحد وجود دارد برای اجماع منقول نیز وجود دارد.

* اقسام اجماع را بنویسید؟

1- اجماع صحیح: در صورتی که ناقل امامی عادل باشد.

2- اجماع حسن: در صورتی که ناقل آن امامی ممدوح باشد.

3- اجماع موثق: در صورتی که ناقل آن ثقه غیر امامی باشد.

4- اجماع ضعیف: در صورتی که ناقلش فرد فاسق یا مجهول الهویّه باشد.

* مراد از عبارت (یلحقه ما یلحقه من الاحکام ...) چیست؟

همان مخصّص بودن نسبت به عام قرآنی و یا مقیّد بودن نسبت به عام قرآنی و یا تعارض میان دو اجماع منقول یا دو اجماع منقول و یک خبر واحد و هکذا ...

* چرا اصل اجماع حجّت است و قابل انکار نیست؟

زیرا بدون اجماع، اثبات حکم در برخی از مسائل مسلّمه امکان ندارد، چرا که مدرکی جز اجماع در دلالت بر آنها وجود ندارد.

فی المثل: فقها فرموده اند: (ارواث و ابوال حیوانات غیر مأکول اللحم نجس است) و این حکم را جز از راه اجماع نمی توان اثبات کرد زیرا دلیل دیگری جز اجماع در دست نیست.

* پس حدیث (اغسل ثوبک من ابوال ما لا یؤکل لحمه، از امام (علیه السلام) چیست؟

صرفا دلالت بر وجوب شستن لباس دارد و نجاست بول مدلول آن نمی باشد، الّا به تلازم عقلی.

* به نظر شما چه اجماعی بدون تردید حجّت است؟

اجماعی که یا به واسطه خبر متواتر نقل شده باشد یا به واسطه خبر واحدی که همراه با قرائنی است که مفید علم است.

* چرا خبر واحد را از ناقلین مخالفین می پذیرید و اجماع منقول را از آنها رد می کنید؟

زیرا ایشان اجماع را از باب اتفاق کلّ حجّت می دانند نه از این باب که کاشف از قول معصوم است، چرا که قائل به وجود حضرت حجّت و امام موجود نمی باشند و این خود عامل فسق ذاتی آنهاست و این

ص: 9

فسق ذاتی خود مانع از پذیرش خبر منقول از جانب آنها می باشد.

و لکن پس از تتبع و تفحّص و احراز صدق ناقل، چنانچه از اهل وثوق باشد به خبر منقول از او اعتماد می کنیم.

* کدامین اجماع از نظر شیعه فاقد حجیّت است؟

1- اجماعی که کاشف از قول معصوم نباشد، اگرچه راویانش بسیار باشند.

2- اجماعی که یکی یا چند نفر از ناقلینش از مخالفین (عامّه) باشند.

ص: 10

متن: و الذی یقوی فی النظر هو عدم الملازمة بین حجیّة الخبر و حجیّة الاجماع المنقول.

و توضیح ذلک یحصل بتقدیم امرین:

الامر الاوّل إنّ الأدلّة الخاصّة التی أقاموها علی حجّیّة خبر العادل لا تدلّ إلّا علی حجّیّة الأخبار عن حسّ، لأنّ العمدة من تلک الأدلّة هو الاتفاق الحاصل من عمل القدماء و أصحاب الأئمّة (علیه السلام).

و معلوم عدم شمولها إلّا للروایة المصطلحة. و کذلک الاخبار الواردة فی العمل بالروایات. اللّهمّ إلّا أن یدّعی أنّ المناط فی وجوب العمل بالروایات. هو کشفها عن الحکم الصادر عن المعصوم.

و لا یعتبر فی ذلک حکایة ألفاظ الامام (علیه السلام) و لذا یجوز النقل بالمعنی.

فاذا کان المناط کشف الروایات عن صدور معناها عن الامام (علیه السلام)، و لو بلفظ آخر

أیضا حکایة حکم صادر عن المعصوم (علیه السلام)- بهذه العبارة الّتی هی معقد الإجماع أو بعبارة اخری- وجب العمل به.

لکنّ هذا المناط لو ثبت دلّ علی حجّیّة الشهرة بل فتوی الفقیه إذا کشف عن صدور الحکم بعبارة الفتوی أو بعبارة غیرها- کما عمل بفتاوی علیّ بن البابویه، لتنزیل فتواه منزلة روایته- بل علی حجّیّة مطلق الظنّ بالحکم الصادر عن الإمام (علیه السلام). و سیجی ء توضیح الحال ان شاء اللّه.

ص: 11

ترجمه:

نظر شیخ پیرامون ملازمه میان اجماع منقول و خبر واحد
اشاره

آنچه قوی به نظر می رسد، عدم تلازم بین حجیّت خبر واحد و حجّت بودن اجماع منقول است.

و توضیح و تبیین این معنا (عدم تلازم) با بیان دو امر به عنوان مقدّمه به دست می آید.

امر اوّل [مستفاد از ادله متقدّمین برای حجیّت خبر واحد]
اشاره

اینکه ادلّه خاصی را که حضرات (متقدّمین) برای حجیّت خبر واحد اقامه کرده اند، دلالتی ندارند جز بر حجّت بودن خبری که صادر از حسّ است (مخبر با گوش خود شنیده و نقل می کند) زیرا بیشتر از این ادلّه اتفاق و اجماع به دست آمده از عمل قدما و اصحاب ائمه (علیه السلام) بر عمل به خبر واحد است و عدم شمول این ادلّه بر اجماع منقول واضح و روشن است و تنها شامل خبر اصطلاحی می شود.

و این چنین است اخبار وارده از ائمه (علیه السلام) در عمل به روایات، (یعنی: صرفا عمل به روایات و اخبار مصطلح را شامل می شود) مگر ادعا شود که معیار در وجوب عمل به اخبار اصطلاحی کاشف بودن این (روایات) از حکمی است که از معصوم صادر شده است. و (چون) در این کشف حکایت، نفس الفاظ صادره از امام (علیه السلام) لازم نیست پس نقل به معنا (در اخبار اصطلاحی) جایز و مشروع است.

پس وقتی مناط حجیّت کشف روایت است از صدور معنای آن و لو به واسطه لفظی غیر از نفس الفاظ صادره از امام (علیه السلام)، و با این فرض که حکایت اجماع در واقع همان حکایت حکم صادر از معصوم (علیه السلام) است، منتهی با این عبارت که ناقل لفظ (اجماع) یا عبارت دیگری شبیه به آن را استعمال کرده است.

پس عمل به آن مثل عمل به خبر، واجب است. (چون که نفس ملاک وجوب عمل به خبر، در اجماع هم وجود دارد) امّا این مناط (مزبور) اگر ثابت شود (و محرز گردد که وجه حجّیت خبر این امر است) دلالت می کند بر حجیت شهرت، بلکه فتوای فقیه، که با عبارت فتوی و یا غیر این تعبیر از حکم صادر از معصوم (علیه السلام) کشف می کند. کما اینکه به فتوای علی ابن بابویه عمل شده، بدین خاطر که فتوای او را نازل منزله روایتش قرار داده اند، بلکه بالاتر از آن مطلق ظن به حکم صادر از معصوم را هم باید بتوان با این ادله حجت نمود، و حال آنکه چنین نمی باشد. و توضیح این امر به زودی خواهد آمد ان شاء اللّه.

ص: 12

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (و الذی یقوی فی النظر ...) چیست؟

عدم تلازم میان حجیّت خبر واحد با حجّت بودن اجماع منقول است به نظر شیخ و اکثر علما متأخرین، که در نتیجه قائل به عدم حجیّت اجماع منقول شده اند.

به عبارت دیگر: میان حجیّت خبر واحد با حجّت بودن اجماع منقول هیچ گونه تلازمی وجود ندارد یعنی: اگر کسی خبر واحد را حجّت دانست ملزم نیست که اجماع منقول را هم حجّت بداند.

* جناب شیخ چه دلیلی بر مدّعای فوق اقامه می کند؟

دو امر را مقدّمة نقل می فرماید: که تا بدین جا امر اوّل مطرح گردید.

* پس مراد از عبارت (انّ الادلّة الخاصّة التی اقاموها علی حجیّة خبر ...) چیست؟

حاصل کلام شیخ در امر اوّل است، یعنی: ادله حجیّت خبر واحد اساسا شامل اجماع منقول نمی شود و از آن منصرف است، زیرا ادله مزبور عبارتند از: اجماع، اخبار و آیات کتاب و عقل که البته عمده آنها همان اجماع است.

* مراد از عبارت (عن حسّ) در متن مذکور چیست؟

اشاره به اخباری است که مستند به یکی از حواس ظاهریّه است مثل: دیدن و یا شنیدن و .. چه بلاواسطه چه مع الواسطه.

* مگر اخبار غیر حسّی هم وجود دارد؟

بله: اخبار حدسی، یعنی: اخباری که مستند به حدس و اعتقاد است نه بر حس ظاهر.

* پس مراد از عبارت (لانّ العمدة من تلک الادلّة هو الاتفاق) چیست؟

بیان علّت است برای عدم شمول ادلّه حجیّت خبر واحد نسبت به اجماع منقول.

* چرا اجماعی که از اتفاق اصحاب بر عمل به خبر واحد حاصل شده شامل اجماع منقول نمی شود؟

زیرا که مورد و مصداق این اجماع خبر و روایت، اصطلاحی است یعنی روایتی که راوی، خودش مضمون آن را بی واسطه یا مع الواسطه از معصوم (علیه السلام) شنیده است، نه اینکه بواسطه حدس و گمان مطلبی را به معصوم نسبت داده و سپس نقل نماید، همان طور که در اجماع منقول، حال ناقل بدین گونه است.

به عبارت دیگر:

اجماعی که بر حجیّت خبر واحد حاصل شده است تنها خبری را شامل می شود که از روی حس و سماع درک شده و سپس نقل گردیده است، نه خبری که مخبر به در آن امر حدسی و گمانی است و

ص: 13

مخبر به واسطه مقدماتی که برای او حاصل شده آن را از روی حدس و گمان به معصوم مستند دانسته و سپس نقلش می کند.

* پس مراد از عبارت (عدم شمولها الّا للرّوایة المصطلحة ...) چیست؟

این است که: اخبار و روایاتی که مدرک حجیت خبر واحد هستند و در آنها ترغیب به عمل به روایات شده است نیز، شامل اجماع منقول نمی شوند و تنها عمل به روایات و اخبار مصطلح را شامل می شوند.

* مراد از عبارت (الّا ان یدّعی انّ المناط فی وجوب ...) چیست؟

بیان یک توجیه است برای شمول اخبار نسبت به اجماع منقول مبنی بر اینکه بگوییم:

مناط لزوم عمل به اخبار واحد این است که کاشف از حکمی هستند که از معصوم (علیه السلام) صادر شده است، بدون اینکه برای خود الفاظ امام (علیه السلام) دخالتی در وجوب عمل باشد.

بنابراین: اگر حکم صادر را از غیر طریق خبر بتوانیم احراز نمائیم و لو به واسطه اجماع منقول که با عبارت (اجمعت الاصحاب) یا عبارتی متشابه با آن مثل (و اتفقت کلمة العلماء) و امثال این ها نقل شود، واجب العمل است، زیرا مناط وجوب عمل به خبر که کاشفیت باشد در اینجا نیز محقّق است.

* پس مراد از آن عبارت (و لا یعتبر فی ذلک حکایة الفاظ الامام ... الخ ...) چیست؟

این است که: اگرچه اخبار مذکور به دلالت لفظیّه شامل اجماع منقول و خبر حدسی نمی شوند، لکن با تنقیح مناط شامل آنها نیز نمی شوند چرا؟

چون در باب روایات مصطلحه عین الفاظ موضوعیّتی ندارد، پس نقل به معنا جایز است و حتی بسیاری از روایات طولانی منقول بالمعنی می باشند، پس خود عبارات از آن جهت که عبارتند مطرح و مورد نظر نیستند.

* پس فلسفه حجیّت عبارات به عنوان خبر چیست؟

کاشفیّت آنهاست به گونه کشف ظنی از قول امام و حکم صادره از او.

حال، مستدلین به آیه شریفه می گویند:

همین مناط (کاشفیّت) در اجماع منقول هم وجود دارد، چرا که اجماع نیز حاکی و کاشف ظنّی از حکم صادره از معصوم است، چه با آن عبارتی که معقد اجماع علما است مثل وجوب، و چه با عبارت دیگری که با معقد اجماع مترادف و هم معنا است مثل صیغه (افعل).

در نتیجه: با همان ملاک و معیاری که خبرهای حسّی و متعارف حجّت اند، باید خبرهای حدسی و نقل اجماع نیز حجت باشند.

ص: 14

* نظر شیخ پیرامون استدلال و یا توجیه مذکور چیست؟

این است که: مناط فوق (کاشفیت) مناط مسلّمی نیست، چرا که شاید حجیّت خبرهای حسی تعبّدی باشد و یا مناط دیگر داشته باشد چرا؟

زیرا اگر مناط مذکور ثابت شود، لوازم و تالی فاسدهایی دارد که خود شما هم به آن ملتزم نیستید.

* تالی فاسدها و لوازم مناط مذکور در صورت اثبات چیست؟

1- لازم می آید که شهرت فتوائیه نیز حجت باشد، چرا که کاشف ظنّی از حکم معصوم (علیه السلام) است و حال آنکه فقها برای شهرت چندان ارزشی قائل نیستند.

2- لازم می آید که فتوای یک فقیه نیز که در تعبیر، عین روایات است در حق سایر فقها حجت باشد، چرا که کاشف ظنّی از قول معصوم (علیه السلام) است مثل فتوای ابن بابویه، حال آنکه احدی از فقها به این مطلب ملتزم نیستند.

3- و لازم می آید که مطلق ظنون از هر راهی که حاصل شوند از باب ظنّ خاص حجت باشند، چرا که مناط مذکور در همه آنها وجود دارد، و حال آنکه احدی به این مطلب نیز ملتزم نمی باشد.

* حاصل مطلب چیست؟

این است که: از راه تنقیح مناط نیز نمی توان اجماع منقول را حجت دانست.

ص: 15

متن: و أمّا الآیات فالعمدة فیها- من حیث وضوح الدلالة- هی آیة النبأ(1)، و هی إنّما تدلّ علی وجوب قبول خبر العادل دون خبر الفاسق.

و الظاهر منها- بقرینة التفصیل بین العادل و الفاسق حین الإخبار، و بقرینة تعلیل اختصاص التبیّن بخبر الفاسق بقیام احتمال الوقوع فی الندم احتمالا مساویا، لأنّ الفاسق لا رادع له عن الکذب- هو عدم الاعتناء باحتمال تعمّد کذبه، لا وجوب البناء علی إصابته و عدم خطائه فی حدسه، لأنّ الفسق و العدالة حین الإخبار لا یصلحان مناطا لتصویب المخبر و تخطئته بالنسبة إلی حدسه. و کذا احتمال الوقوع فی الندم من جهة الخطأ فی الحدس أمر مشترک بین العادل و الفاسق، فلا یصلح لتعلیل الفرق به؛

فعلمنا من ذلک أنّ المقصود من الآیة إرادة نفی احتمال تعمّد الکذب عن العادل حین الإخبار دون الفاسق، لأنّ هذا هو الّذی یصلح لإناطته بالفسق و العدالة حین الإخبار.

و منه تبیّن عدم دلالة الآیة علی قبول الشهادة الحدسیّة اذا قلنا بدلالة الآیة علی اعتبار شهادة العادل.

ص: 16


1- الحجرات: 6

ترجمه:

عدم دلالت آیات بر حجیّت اجماع منقول

و اما آیاتی (که در حجیّت اجماع منقول به آنها تمسّک شده است) پس عمده در آن آیات، از جهت واضح بودن دلالت، همان آیه شریفه نبأ است که دلالت بر وجوب پذیرفتن خبر عادل دارد و نه فاسق.

و ظاهر از این آیه، به کمک قرینه تفصیل (در آیه شریفه) میان فرد عادل و فاسق هنگام خبر دادن (و جدا کردن حساب آن دو از هم) و قرینه تعلیل (به علّت) اختصاص دادن تفحّص و تبین به خبر فاسق. که همان مساوی بودن احتمال وقوع در ندامت و پشیمانی با احتمال عدم وقوع در آن است، چرا که فاسق به مقتضای صفت فسق که در اوست هیچ بازدارنده ای از دروغ در او وجود ندارد. اعتنا نکردن به احتمال تعمّد کذب در عادل است و بنا گذاردن بر اصابه او با واقع و خطا نکردن وی (عادل) در حدسش واجب نیست، زیرا فسق و عدالت در هنگام خبر دادن، برای مناط قرار دادن جهت تصویب مخبر یا تخطئه او نسبت به حدسش صلاحیّت ندارد.

چنانچه احتمال واقع شدن در پشیمانی از آن جهت که معلول خطاء و اشتباه در حدس است امری مشترک است میان عادل و فاسق، پس (این احتمال وقوع در ندم از جهت خطاء در حدس) صلاحیّت ندارد که علت فرق میان عادل و فاسق (و عمل نمودن به قول عادل و ترتیب اثر ندادن به قول فاسق) باشد.

حاصل استظهار از آیه شریفه

پس از آن (تقریری که از معنای آیه نبأ شد) دانستیم که مراد از آیه شریفه نبأ، نفی احتمال کذب عمدی از عادل در وقت خبر دادن است، نه فاسق، زیرا همین امر (نفی تعمّد کذب از عادل هنگام اخبار)، صرفا برای ملاک قرار دادنش به فسق و عدالت شایستگی دارد، پس آیه هیچ دلالتی بر حجیّت اجماع منقول که براساس حدس مبتنی است ندارد، بلکه دلالت بر حجیّت خبر اصطلاحی دارد. از بیانی که گذشت روشن می شود که آیه شریفه بر قبول شهادت حدسی هم دلالت ندارد، هرچند آن را از ادله اعتبار شهادت عادل هم بدانیم.

ص: 17

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (فالعمدة فیها ... هی آیة النّبأ ...) چیست؟

این است که از جمله آیاتی قائلین به حجیت اجماع منقول از باب ظن خاص به آن تمسک نموده اند آیه ششم از سوره مقدسه حجرات است که خدای تعالی می فرماید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید: اگر فاسقی برای شما خبری آورد، درباره خبرش تحقیق و تفحص کنید و بدون آن عمل نکنید. مبادا آنکه قومی را از روی نادانی رنجی رسانید و سپس بر آنچه انجام داده اید نادم و پشیمان شوید.

* کیفیت استدلال مستدلین به آیه شریفه را تقریر کنید؟

می گویند: مفهوم آیه شریفه این است که: اگر عادلی برای شما خبری آورد برخلاف خبر مخبر فاسق نیازی به تحقیق ندارد و باید به خبرش عمل کنید: اعم از اینکه مضمون خبرش حادثه ای از حوادث باشد یا حکمی از احکام و یا از اجماع علما بر حکمی از احکام. و لذا ناقل اجماع در صورتی که از عدول باشد اگر گفت: (اجمعت الاصحاب علی حکم کذا). این اجماع به وسیله نقل ناقل ثابت می شود و بدین وسیله موافقت معصوم (علیه السلام) با مجمعین نیز احراز می شود.

بنابراین: از آنجا که اثبات امر مذکور مستند به دلیل خاص یعنی آیه نبأ است، پس اجماع منقول از جمله ادله مظنونه ای می شود که به واسطه ظن خاص حجت گردیده و از تحت اصل اولی (حرمت عمل به ظن) خارج شده است.

* جناب شیخ چه پاسخی از استدلال مذکور می دهد؟

می فرماید: این استدلال تمام نیست و با آیه نبأ نمی توان حجیت اجماع منقول را ثابت نمود چرا که اصلا آیه مذکور ناظر به ادله ای همچون اجماع منقول نمی باشد بلکه از آنها انصراف دارد. بله آیه شریفه تنها خبری را حجت می کند که مخبر عادل از امری که محسوس بوده و خود آن را دیده و یا با واسطه یا بی واسطه آن را شنیده نقل نماید، لکن نه حدس عادل را تصویب می کند و نه در مقام اثبات حجیت آن است.

در نتیجه: از آیه نبأ تنها حجیت خبر واحد استفاده می شود. و یا به عبارت دیگر آیه نبأ تنها احتمال تعمّد کذب را نفی می کند و لا غیر.

* دلیل شیخ بر مدّعای فوق چیست؟

این است که: در آیه شریفه دو قرینه وجود دارد که با کمک آن دو قرینه معنای مذکور استفاده

ص: 18

می شود.

قرینه اول اینکه: آیه شریفه میان خبر عادل و فاسق تفصیل داده و فرق گذاشته است و حکم آنها را از هم جدا نموده است.

یعنی: خبر عادل را حجت دانست و خبر فاسق را نه.

* آیا تفصیل و تفاوت مذکور میان خبر عادل و خبر فاسق به خاطر احتمال خطا است؟

خیر، زیرا این احتمال در هر دو به طور مساوی وجود دارد و از این جهت فرقی در کار نیست.

* آیا تفاوت و تفصیل مذکور به خاطر احتمال غفلت است؟

خیر، زیرا احتمال غفلت نیز به طور مساوی در هر دو وجود دارد پس فرقی نیست.

* آیا تفاوت مذکور به خاطر احتمال قرینه است؟

خیر، زیرا احتمال قرینه در هر دو وجود دارد پس فرقی در کار نیست.

* پس فرق این دو به چه خاطر است؟

بدین خاطر است که: در خبر عادل احتمال تعمّد کذب نیست، چرا که رادع دارد پس تبیّن ندارد و بدون تبیّن هم حجت است. و حال آنکه در خبر فاسق احتمال تعمّد کذب وجود دارد چرا که رادع ندارد پس بدون تبین حجت نیست.

* مگر در خبر واحدی که از قول فرد عادلی به دست ما می رسد چند احتمال خلاف وجود دارد؟

چهار احتمال:

1- احتمال تعمد کذب 2- احتمال غفلت 3- احتمال خطا 4- احتمال اراده خلاف ظاهر.

نکته: قبلا در نتیجه یکی از پاسخها گفتیم که آیه نبأ تنها احتمال تعمد کذب را نفی می کند.

یعنی: دلالت دارد بر اینکه در خبر عادل از این جهت که شاید دروغ گفته باشد (که چنین نیست) برخلاف خبر فاسق که رادع و مانعی به نام ملکه عدالت ندارد تا جلوی تعمّد کذبش را بگیرد و لذا در خبر فاسق این نگرانی تعمّد در دروغ، وجود دارد.

* چرا آیه شریفه احتمالات دیگر را نفی نمی کند؟

زیرا احتمالات دیگر را با یک سلسله اصول عقلانیّه از جمله، اصالة عدم الخطاء و الغفلة و القرینة و ... برمی داریم.

* اصول مذکور در مورد خبرهای حسی جاری می شوند یا حدسی؟

در مورد خبرهای حسی جاری می شوند و نه حدسی.

* ذیل آیه شریفه تعلیلی آورده و آن عبارت است از اینکه: در خبر فاسق تفحّص و تبیّن لازم است به علّت اینکه احتمال ندامت وجود دارد آن هم احتمال عقلایی و قابل اهتمام. حال سؤال این است که این احتمال ندامت آیا از ناحیه احتمال خطا است؟ یا از ناحیه احتمال غفلت است یا از ناحیه احتمال اراده خلاف ظاهر؟

ص: 19

از هیچ یک از جهات و نواحی فوق نیست در نتیجه این احتمال ندامت از ناحیه تعمد کذب است که آن هم در خبر عادل وجود ندارد لکن در خبر فاسق وجود دارد و لذا در برخورد با خبر فاسق باید با تأنّی و احتیاط حرکت نمود.

* حاصل این تفصیل و تعلیل چیست؟

هم از تفصیل آیه شریفه میان فاسق و عادل، هم از تعلیل آیه برای عدم حجیت خبر فاسق، به این نتیجه می رسیم که تنها تفاوت و فرق در احتمال تعمد کذب و عدم آن است. پس: آیه نبأ سایر نگرانی ها را رفع نمی کند و باید از اصل استفاده می شود.

* با توجّه به دو قرینه مذکور و مطالبی که گذشت مقصود اصلی و مراد نهایی در آیه شریفه نبأ چیست؟

این است که بیان شود:

اگر فرد عادلی برای شما خبری آورد چون در زمان اخبار، ملکه عدالت و دوری از معاصی در او وجود دارد به احتمال تعمّد کذب در او اعتنا نکنید و خبر او را حمل بر دروغ ننمایید.

بنابراین: خبر واحدی که به وسیله عادل نقل می گردد حجت می شود و بیش از این معنا از آیه مذکور استفاده نمی شود.

لذا: در اجماع منقول که ناقل آن (رأی و نظر معصوم (علیه السلام) را حدس می زند نه اینکه خودش آن را بی واسطه یا باواسطه شنیده باشد) وقتی می گوید: (اجمعت الاصحاب علی حکم کذا) نتیجه حدس من این است که: امام (علیه السلام) نیز با آنها موافق است، نمی توان آیه نبأ را دلیل بر صحت حدس ناقل و عدم خطاء در آن گرفت، چرا که آیه مذکور تنها خبر مبتنی بر حس عادل را حجت می داند نه خبر مبتنی بر حدس وی را.

* شاهد شیخ بر مدّعای فوق چیست؟

نفس صفت فسق و عدالت در مقام اخبار از امر محسوس است که معیار قرار می گیرد و گفته می شود:

در فاسق به مناط فسقی که در او هست احتمال تعمد کذبش وجود دارد و لذا خبرش قابل اعتنا نیست لکن در عادل به ملاک عدالتی که در او وجود دارد این احتمال تعمّد کذب منتفی است و لذا

ص: 20

خبرش قابل اعتنا و باید مورد عمل قرار گیرد.

* چرا نمی توان تقریر فوق را در مورد حدس جاری نمود و گفت: در فاسق به مناط فسقی که در او وجود دارد به حدسش اعتنا نکن چرا که مطابق با واقع نیست ولی در عادل به ملاک صفت عدالت و اجتنابش از فسق، حدسش مطابق با واقع است پس به حدس او عمل کن؟

زیرا فسق و عدالت دخالتی در صحت حدس و فساد آن و مطابقت یا عدم مطابقت آن با واقع ندارد، بلکه چه بسا حدس فساق مطابق با واقع و برعکس عدول مخالف با واقع درآید.

نکته: در اعتبار حس در خبر عادل وجوهی آمده است که جهت اختصار در کلام از آنها صرف نظر می کنیم.

* پس مراد از عبارت (و منه تبیّن عدم دلالة الآیة علی قبول الشّهادة الحدسیة ...) چیست؟

این است که: ما آیه نبأ را از ادله حجیت شهادت نمی دانیم و تازه به فرض اگر دلالت آیه را بر اعتبار شهادت عادل بپذیریم، منحصرا در موردی می دانیم که مبنای شهادت بر امر حسّی استوار شده باشد و نه حدسی، که در اجماع منقول تقریر مطلب گذشت.

به عبارت دیگر: بحث در این است که آیا آیه نبأ تنها در رابطه با اخبار از احکام ارزش دارد و یا اخبار از موضوعات را نیز حجت می کند؟

بنا بر مبنای اوّل بحث کردیم و حاصل مطلب را آوردیم.

و بنا بر مبنای دوم می گوییم که: آیه نبأ بر قبول شهادت عدل واحد در خصوص شهادت های حسی (مثل: شهادت به قتل فلان شخص به دست فلان شخص) دلالت دارد و شامل شهادتهای حدسی (مثل شهادت به عدالت فلان شخص) نمی شود.

ص: 21

متن: فإن قلت:

إنّ مجرّد دلالة الآیة علی ما ذکر لا یوجب قبول الخبر، لبقاء احتمال خطأ العادل فی ما أخبر و إن لم یتعمّد الکذب، فیجب التبیّن فی خبر العادل أیضا لاحتمال خطائه و سهوه، و هو خلاف الآیة المفصّلة بین العادل و الفاسق، غایة الأمر وجوبه فی خبر الفاسق من جهتین و فی العادل من جهة واحدة.

قلت:

إذا ثبت بالآیة عدم جواز الاعتناء باحتمال تعمّد کذبه ینفی احتمال خطائه و غفلته و اشتباهه بأصالة عدم الخطأ فی الحسّ، و هذا أصل علیه إطباق العقلاء و العلماء فی جمیع الموارد.

نعم، لو کان المخبر ممّن یکثر علیه الخطأ و الاشتباه لم یعبأ بخبره، لعدم جریان أصالة عدم الخطأ و الاشتباه.

و لذا یعتبرون فی الشاهد و الراوی الضبط، و إن کان ربما یتوهّم الجاهل ثبوت ذلک من الاجماع، الّا انّ المنصف یشهد بأنّ اعتبار هذا فی جمیع الموارد لیس لدلیل خارجیّ مخصّص لعموم آیة النبأ و نحوها- ممّا دلّ علی وجوب قبول قول العادل- بل لما ذکرنا من انّ المراد بوجوب قبول قول العادل رفع التّهمة عنه من جهة احتمال تعمّده الکذب، لا تصویبه و عدم تخطئته او غفلته.

ص: 22

ترجمه:

اشکال اگر گفته شود که: صرف دلالت آیه بر امر مذکور (یعنی: نفی احتمال تعمّد کذب در عادل)، به خاطر وجود احتمال خطاء و اشتباه عادل در آنچه گزارش می کند، اگرچه عمدا دروغ نمی گوید؛ موجب قبول خبر عادل نمی شود، پس تفحّص و جستجو در خبر عادل نیز واجب است به دلیل احتمال خطا و سهو او، و حال آنکه این معنا (وجوب تبین) برخلاف تفصیل آیه میان عادل و فاسق است (که خبر عادل را مورد تبیّن قرار نداده ولی در خبر فاسق آن را لازم می داند).

نهایت امر اینکه: وجوب تفحّص در خبر فاسق از دو جهت و در خبر عادل از یک جهت می باشد.

(لکن این مقدار از تفاوت میان عادل و فاسق فایده نداشته و تنافی آن با آیه را برطرف نمی کند).

پاسخ شیخ از اشکال مذکور

اگر با آیه شریفه، اعتنا نکردن به احتمال تعمّد کذب عادل ثابت شود، احتمال خطاء و غفلت و اشتباه او نیز با اصل اصالة عدم الخطاء که صرفا در اخبار ناشی از حسّ جاری می شود نفی می شود و البته این اصل از اصولی است که عقلا و علما در تمام موارد به آن ملتزم و برآن اجماع دارند.

استدراک بله: اگر مخبر از جمله کسانی باشد که مبتلا به کثرت خطا و اشتباه است، به دلیل عدم جریان اصالة عدم الخطاء و الاشتباه (در حق او) به خبرش اعتنا نمی شود، و لذا ارباب دانش در شاهد و راوی خبر، قوّة حفظ و ضبط را معتبر می دانند.

اگرچه شخص بی اطلاع از واقع توهّم می کند که ثبوت آن به خاطر اجماع است ولی منصف شهادت می دهد که اعتبار و اشتراط این شرط در تمام مواردش به خاطر دلیل خارجی که مخصّص عموم آیه نبأ یا نظیر آن (ادله ای که دلالت بر وجوب قبول قول عادل می کند) نمی باشد بلکه جهتش همان است که ما گفتیم که مراد از وجوب قبول قول عادل در آیه نبأ، رفع اتّهام از او و عدم اعتناء به احتمال تعمّد کذب در وی است، نه آنکه عادل در تمام اخباری که می دهد به صواب رفته و بر ما لازم است او را مصاب دانسته و احتمال خطاء و یا غفلت را از او منفی بدانیم.

ص: 23

تشریح المسائل
* حاصل اشکال این مستشکل چیست؟

این است که: اوّلا: براساس مطالب خود شما در هر خبری، چه خبر عادل و چه خبر فاسق، چه نسبت به موضوعات و چه نسبت به احکام، احتمالات فراوانی از قبیل احتمال تعمد کذب، احتمال خطا و فراموشی و غفلت وجود دارد.

ثانیا: براساس فرموده خودتان، آیه نبأ تنها احتمال تعمد کذب را نسبت به خبر عادل نفی می کند.

یعنی: دلالت دارد بر اینکه از ناحیه احتمال تعمد کذب در خبر عادل تبیّن لازم نیست برخلاف فاسق که تبین لازم دارد.

امّا: آیه شریفه سایر احتمالات را نفی نمی کند. یعنی: دلالت ندارد بر اینکه از ناحیه احتمال خطاء و غفلت و ... هم تفحص لازم نیست.

در نتیجه: مطالب مذکور برای حجیت خبر عادل کفایت نمی کند، زیرا احتمال خطا و غفلت و ...

خود قرینه است بر اینکه در خبر عادل نیز تبین لازم است، منتهی: در خبر فاسق از دو جهت نگرانی وجود دارد و برای رفع نگرانی، تفحص در هر دو جهت لازم است یکی از جهت احتمال تعمد کذب، و یکی از جهت احتمال خطا و ...

و حال آنکه در خبر عادل از یک جهت نگرانی وجود دارد و آن نگرانی از جهت احتمال خطاست پس به هرتقدیر نباید طبق معنای مذکور میان خبر عادل و فاسق فرقی گذاشت و این بود حاصل گفتار شما.

حال: ما می گوییم که این نتیجه گیری مخالف با ظاهر آیه شریفه است که میان خبر عادل و خبر فاسق تفصیل داده است. یعنی: ظاهر آیه این است که در خبر عادل تفحص لازم نیست یعنی که خبر عادل مطلقا حجت است چه در احکام و چه در موضوعات، چه در خبرهای حسی مثل «قول زرارة: قال الصادق (علیه السلام) کذا و کذا»، چه در خبرهای حدسی مثل قول شیخ طوسی که: «اجمع الاصحاب علی کذا و کذا».

* پاسخ شیخ در قبال اشکال مذکور چیست؟

این است که: اولا: آیه نبأ تمام احتمالات را نفی نمی کند بلکه به حکم قرائن موجود تنها احتمال تعمد کذب را برمی دارد.

ثانیا: احتمالات دیگر از جمله، احتمال غفلت و سهو یا اشتباه را باید با اصول عقلانیه از قبیل:

اصالة عدم الخطاء و الغفلة و النسیان برداشته و نفی کنیم، چرا که این اصول در اخبار ناشی از مبادی

ص: 24

حسّیه و متعارف جاری است.

یعنی: عقلاء عالم در خبرهای حسی به این احتمالات توجهی نمی کنند و بنا را بر عدم آنها می گذارند و حال آنکه:

این اصول در خبرهای حدسی جاری نمی باشند، چرا که احتمال خطا و اشتباه در حدسیات فراوان است و احتمال قوی از جانب عقلاء نادیده گرفته نمی شود. بنابراین:

خبر صادر از عادل را به کمک آیه و اصل موافق و مطابق با واقع قرار می دهیم بدون اینکه از آن فحص و جستجو نماییم.

* پس مراد از عبارت (نعم، لو کان المخبر ممّن یکثر علیه الخطاء و الاشتباه ...) چیست؟

این است که: اصول یاد شده در خبر هر عادلی جاری نیست و چنین نیست که عقلاء در مطلق خبرهای افراد عادل از اصول یاد شده استفاده کنند.

* چرا اصل یا اصول مذکور در خبر هر عادلی جاری نمی شود؟

زیرا که مخبر خبر:

1- گاهی کثیر الخطاء و الاشتباه و النسیان و قلیل الحفظ و الضبط است و اخبار چنین کسی قابل اعتنا و اعتماد نمی باشد، هرچند که مخبر مزبور دارای ملکه عدالت است و عمدا دروغ نمی گوید و لکن وصف کثرت سهو و اشتباه در او موجب می شود که نتوانیم اصل مزبور را در مورد او جاری نمود، بدین خاطر عدم تطابق خبرش با واقع جدی است.

2- و گاهی قلیل الخطا و کثیر الحفظ است مثلا: احتمال 02/ اشتباه در اخبار او داده می شود و لذا از اصول مذکور در این قسم از خبرهای حسی استفاده می شود.

* گواه شما بر اینکه در قسم دوم از خبرهای حسّی از اصول یاد شده استفاده و تبعیت می شود چیست؟

این است که در فقه: فقهای عظام در مبحث شهادات و علمای اهل رجال در مبحث شرایط راوی، در شاهد و راوی شرط کرده اند که ایشان باید دارای قوه ضبط بوده و از کثرت اشتباه و خطا برکنار باشند.

به عبارت دیگر:

1- شاهدی شهادتش مورد قبول است که دارای قوه ضبط باشد یعنی کثیر الحفظ و (در موضوعات) فرد متعارفی باشد.

2- و مخبری خبرش معتبر است که ضابط باشد یعنی: کثیر الحفظ و (در احکام) قلیل الخطاء) باشد.

ص: 25

چرا که اگر راوی ضابط نباشد احتمال خطایش قوی است و عقلا نباید احتمال قوی را نادیده گرفت پس نمی توان اصل عدم خطا را در او جاری کرد و لذا فاقد ارزش است.

* پس مراد از عبارت (و ان کان ربّما یتوهّم الجاهل ثبوت ذلک من الاجماع ...) چیست؟

این است که: برخی تصور کرده اند که آیه نبأ بر حجیت خبر عادل (چه حسی چه حدسی، حسی هم (چه کثیر الخطا، چه قلیل الخطا، چه در موضوعات، چه در احکام) مطلقا دلالت دارد.

در نتیجه: مقتضی موجود است، منتهی اعتبار مزبور (اشتراط ضبط) توسط فقها و محدّثین به خاطر دلیل خاص و خارجی ثانوی (یعنی: اجماع و اتفاق علما) است که آیه نبأ را تخصیص داده و خصوص خبر عادل را حجت نموده که از کثرت خطاء و سهو و نسیان خالی باشد.

به عبارت دیگر: این دلیل خارجی مخصص اطلاق آیه و مانع از تأثیر مقتضی است و الّا اگر این مانع نبود آیه تعمیم داده می شد و هر نوع احتمال خلافی را نفی می کرد.

* پس مراد از عبارت (الّا انّ المصنف یشهد بانّ اعتبار هذا ...) چیست؟

پاسخ شیخ است که می فرماید: اعتبار شرط مذکور مستند به هیچ دلیل خارجی که مخصص آیه نبأ باشد نیست و اساسا آیه مقتضی ندارد، بلکه چون آیه نبأ تنها احتمال تعمد کذب را از عادل نفی می کند.

احتمال خطا و اشتباه او را مسکوت عنه گذارده است و ناگزیریم که این احتمال خطا و اشتباه را با اصول عقلائی دیگر برداریم و نفی نماییم. بدین خاطر آیه نبأ:

بدون کمک گرفتن از دلیل مخصص، تنها خبر عادل غیر کثیر الخطا را که مجرای اصالة عدم الخطإ و السهو است، حجت نموده است و تنها خبر چنین عادلی را از احتمال عدم تطابق با واقع دور می کند.

به عبارت دیگر: اصول عقلایی در خبرهای کثیر الخطا جاری نمی باشد پس مقتضی موجود نیست، نه اینکه مانع جلو آن را گرفته باشد.

ص: 26

متن: و یؤیّد ما ذکرنا أنّه لم یستدلّ أحد من العلماء علی حجّیّة فتوی الفقیه علی العامّیّ بآیة النبأ، مع استدلالهم علیها بآیتی النفر(1) و السؤال(2).

و الظاهر أنّ ما ذکرنا- من عدم دلالة الآیة و أمثالها من أدلّة قبول قول العادل علی وجوب تصویبه فی الاعتقاد- هو الوجه فیما ذهب إلیه المعظم، بل أطبقوا علیه، کما فی الرّیاض، من عدم اعتبار الشهادة فی المحسوسات إذا لم تستند إلی الحسّ و إن علّله فی الرّیاض بما لا یخلو عن نظر، من أنّ الشهادة من الشهود و هو الحضور. فالحسّ مأخوذ فی مفهومها(3).

و الحاصل: أنّه لا ینبغی الاشکال فی أنّ الإخبار عن حدس و اجتهاد و نظر لیس حجّة إلّا علی من وجب علیه تقلید المخبر فی الأحکام الشرعیّة و أنّ الآیة لیست عامّة لکلّ خبر و دعوی، خرج ما خرج.

ترجمه:

مؤیدی بر نظر شیخ

مؤیّد عدم دلالت آیه نبأ بر حجیّت اخبار ناشی از حدس و اجتهاد این است که احدی از علما بر حجیّت فتوای فقیه در حقّ عامیّ، به آن (آیه) استدلال نکرده در صورتی که به دو آیه (نفر) و (سؤال) بر حجیّت آن (یعنی: فتوای فقیه) تمسّک جسته اند. و به حسب ظاهر آنچه ما در عدم دلالت آیه نبأ و امثال آن یعنی ادلّه قبول قول عادل بر وجوب تصویب عادل در اعتقاد گفتیم، همان وجه و جهت آن چیزی شده که معظم اصحاب برآن رفته، بلکه برآن اجماع نموده اند. همان طور که در «ریاض» سخن از عدم اعتبار شهادت در محسوسات به میان آمده است در زمانی که مستند به مبادی محسوسه نباشد، اگرچه معلّل کرده است اعتبار استناد الی الحسّ را به امری که خالی از نظر و اشکال نیست و آن امر این است که شهادت از لفظ (شهود) به معنای حضور مأخوذ است، پس حسّ در مفهومش اخذ و اعتبار شده است.

حاصل گفتار

اینکه، سزاوار و شایسته نیست که در این امر اشکال شود که اخبار از حدس و اجتهاد و نظر حجت نیست مگر بر کسی که تقلیدش از مخبر در احکام شرعیّه لازم باشد (یعنی: عامی نسبت به فقیه و مفتی) و اینکه آیه نبأ عام نبوده و شامل تمام اخبار صادر از عادل نمی شود چه اخبار مبتنی بر حسّ و چه اخباری که ناشی از حدس است مگر آنهایی که به واسطه ادلّه دیگر از عموم آیه خارج شده اند.

ص: 27


1- التوبة: 122
2- النحل: 43، الانبیاء: 7
3- الریاض: ج 2 کتاب الشهادات ص 446- 447
تشریح المسائل
* مراد از عبارت (و یؤیّد ما ذکرنا انّه لم یستدلّ احد ...) چیست؟

حاصل تأیید و گواه سومی است که جناب شیخ در این مقام بر گفتار خود مبنی بر اینکه آیه نبأ تنها اخبار مبتنی بر حس را که از عادل صادر می شود حجت می کند نه اخبار حدسی همچون اخبار از اجماع منقول یا فتوای مفتی و امثال آن را.

* مؤیّد این مقال چیست؟

این است که احدی از علما و فقها در اصول فقه برای حجیت فتوای مفتی به آیه نبأ تمسک نکرده اند.

* سر مطلب در این عدم تمسّک به آیه نبأ چیست؟

این است که فتوای مفتی از نوع حدس و اجتهاد و نظر است نه حسی و حال آنکه آیه نبأ با خبر حدسی سروکاری ندارد.

یعنی: اگر دلالت آیه را بر اخبار حدسی تمام می دیدند در این مقام نامی از آن می بردند.

* پس مراد از عبارت (و الظاهر انّ ما ذکرنا من عدم دلالة الآیة و امثالها ...) چیست؟

استظهار دیگری است مبنی بر اینکه:

معظم از علما و بلکه طبق فرموده آقا سید علی طباطبایی در کتاب ریاض المسائل اجماع بر این است که شهادت در امور محسوسه تنها در زمانی حجت و معتبر است که مستند به مبادی حسی باشد اما شهادتی که مبنای آن امر حدسی و اجتهادی باشد هیچ اعتباری ندارد.

به عبارت دیگر: شهادت در امور حسیّه مثل: قتل زید و ... باید عن حسّ باشد یعنی: شاهد باید با چشم خود صحنه را دیده و سپس شهادت دهد. پس: اگر به واسطه اماراتی از قبیل اینکه، بکر در حال غضب از خانه بیرون رفت اسلحه ای در دست داشت پس از بازگشت لباسش خونین بود در نتیجه او قاتل زید است و به این مطلب یقین نموده شهادت او قابل قبول نیست.

* چه نتیجه ای از مطالب فوق می گیرید؟

اگر آیه نبأ مطلقا بر حجیت خبر دلالت می کرد چه در احکام و چه در موضوعات، چه حدسی، چه حسی نباید فقها می گفتند که در امور حسیه شهادت حسی لازم است و لذا معلوم می شود که مطلق اخبار و لو حدسی کافی نبوده و آیه نبأ اطلاق ندارد.

* وجه اجماع و اتفاق مذکور چیست؟

ظاهرا این است که: آیه نبأ و مانند آن، اخبار مبتنی بر حدس عادل را حجت نکرده است و دلالت

ص: 28

ندارد بر اینکه وی در اجتهاد و استنباطش نیز به صواب رفته و به واقع می رسد.

* مراد از عبارت (کما فی الرّیاض من عدم اعتبار الشهادة ... اذا لم یستند الی الحس ...) چیست؟

از قید اخیر استفاده می شود که شهادتی که عن حسّ باشد در محسوسات به دلیل آیه نبأ حجّت است.

* کلام فوق بر چه مبنایی است؟

مبنی برآن است که آیه نبأ شامل شهادت عادل هم بشود.

* تقریر پاسخ مذکور چگونه است؟

بدین گونه است که، مستفاد از آیه نبأ حجیت قول و خبر عادل است فی الجملة، یعنی: با قطع نظر از اینکه آیا انضمام عادل دیگر در مؤثر بودنش لازم است یا نه؟

* وجه نظر در عبارت (و ان علّله فی الرّیاض بما لا یخلو عن نظر ...) چیست؟

این است که: اصطلاح شهادت بر شهادتی اطلاق می شود که از مشاهده و حضور نیز مجرد است همان طور که گفته می شود: شهادت بر وحدانیت خدا، شهادت بر رسالت رسول الله (صلی الله علیه و آله) و امامت ائمه اطهار (علیه السلام) و ...

* حاصل بیان صاحب ریاض به طور ساده و روشن چه می باشد؟

این است که: ادله حجیت خبر واحد از جمله آیه نبأ بر حجیت خبر دلالت دارند مطلقا.

منتهی؛ از آنجا که شهادت از شهود است و شهود به معنای حضور و مشاهده نمودن است، محسوس بودن در معنای لفظ شهادت اخذ شده و لذا شهادت دادن توسط قرائن کافی نیست. اکثر فقها فتوا داده اند به اینکه در امور حسیّه اگر شهادت مستند به حس نباشد قابل قبول نیست.

* نظر شیخ پیرامون مطالب صاحب ریاض چیست؟

این است که: سرّ فتوای اکثر را همان بیانات خود می داند نه مطالب صاحب ریاض، چرا که شهادت تنها در حسیات به کار نمی رود بلکه در حدسیات و عقلیات هم کاربرد دارد چنان که در پاسخهای قبلی مذکور است.

* حاصل کلام در متن مزبور چیست؟

این است که: آیه نبأ عمومیّت نداشته و بر حجیّت خبر عادل به طور مطلق دلالت نمی کند

یعنی: آیه نبأ تمام اخبار صادره از عادل را حجت نمی کند چه آنهائی که مبتنی بر حسّ بوده و چه اخباری که مبادی آن محسوس است.

و اینکه فقهاء، شهادت حدسیّه و فتوای مجتهد را در حق مجتهد دیگر حجّت ندانسته اند به

ص: 29

واسطه ادله دیگری است که موجب اخراج آنها از آیه نبأ شده است.

* راجع به مقدار دلالت آیه نبأ چه وجوهی وجود دارد؟

سه وجه عمده وجود دارد از جمله:

1- اینکه از تمام جهات تعمیم دارد، یعنی شامل خبرهای حسی و حدسی هر دو می شود، چه این که هریک از این دو مربوط به احکام باشد و یا موضوعات.

2- اینکه از لحاظ خبرهای حسی تعمیم داشته باشد، چه نسبت به موضوعات و چه نسبت به احکام و لکن به درد خبرهای حدسی نمی خورد.

3- اینکه از یک لحاظ نظر خاص باشد و تنها خبرهای حسی را حجت کند آن هم در احکام باز هم به درد موضوعات نمی خورد، و در همین مورد هم برخی می گویند: آیه نبأ، تمام احتمالات را نفی می کند ولی شیخ می گوید: تنها احتمال تعمد کذب را برمی دارد.

ص: 30

متن: فان قلت: فعلی هذا إذا أخبر الفاسق بخبر یعلم بعدم تعمّده للکذب فیه تقبل شهادته فیه، لأنّ احتمال تعمّده للکذب منتف بالفرض، و احتمال غفلته و خطائه منفیّ بالأصل المجمع علیه، مع أنّ شهادته مردودة إجماعا. قلت: لیس المراد ممّا ذکرنا عدم قابلیّة العدالة و الفسق لإناطة الحکم بهما وجودا و عدما تعبّدا، کما فی الشهادة و الفتوی و نحوهما. بل المراد أنّ الآیة المذکورة لا تدلّ إلّا علی مانعیّة الفسق من حیث قیام احتمال تعمّد الکذب معه، فیکون مفهومها عدم المانع فی العادل من هذه الجهة، فلا یدلّ علی وجوب قبول خبر العادل إذا لم یمکن نفی خطائه بأصالة عدم الخطأ المختصّة بالأخبار الحسیّة. فالآیة لا تدلّ أیضا علی اشتراط العدالة و مانعیّة الفسق فی صورة العلم بعدم تعمّد الکذب، بل لا بدّ من دلیل آخر، فتامّل.

ترجمه:

اشکال

بنابراین (تقریری که از استدلال بر حجیّت خبر عادل به آیه نبأ به عمل آمد) اگر فاسق خبری آورد که عدم تعمّد فاسق به دروغ در آن معلوم است، شهادتش در چنین خبری (که می دانیم دروغ عمدی در آن وجود ندارد) مقبول واقع می شود، زیرا احتمال تعمّد کذب به حسب فرض منتفی است، و احتمال غفلت و اشتباهش نیز با اصلی که اجماع برآن اقامه شده نفی می شود مثل همان تقریری که در خبر عادل آمد، با اینکه شهادت فاسق به اجماع علما مردود است.

پاسخ شیخ

مراد از تقریری که در معنای آیه نمودیم، عدم قابلیّت عدالت و فسق، وجودا و عدما و تعبدا برای مناط حکم نیست (تا چنین اشکال و سؤالی مطرح شود) چنانچه در شهادت و فتوی و نظائر این دو (فسق و عدالت) دخالت تعبّدی دارند (زیرا وجود عدالت در شاهد و مفتی، تعبّدا لازم است و در صورت تحققش، خبر چنین شاهد و مفتیّی حجّت بوده و به فرض فقدان، کلام او فاقد اعتبار است).

بلکه مراد این است که: این آیه شریفه دلالت نمی کند مگر بر مانعیّت فسق (در پذیرش خبر عادل) از جهت اینکه احتمال تعمّد کذب در او وجود دارد، پس مفهوم آن آیه، عدم المانع است در عادل از این جهت، پس آیه بر وجوب قبول خبر عادل دلالت نمی کند اگر نفی و سلب احتمال خطا و اشتباه آن با اصل یعنی اصالة عدم الخطاء که به اخبار حسیّة اختصاص دارد، نباشد.

در نتیجه: آیه دلالت بر اشتراط عدالت و مانعیّت فسق در خبری که از فاسق صادر می شود و علم به عدم تعمّد وی در کذبش نداریم، ندارد، همان طوری که بر حجیّت خبر حدسی عادل ندارد، بلکه برای دست یابی بر این امر باید به دلیل دیگری رجوع شود.

ص: 31

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (لیس المراد ممّا ذکرنا عدم قابلیّة ...) چیست؟

پاسخ شیخ است به اشکال و سؤال مذکور مبنی بر اینکه:

ما منکر صلاحیت و قابلیّت دو صفت عدالت و فسق برای مناط حکم به حجیت و عدم حجیت نیستیم، و مراد ما این نیست که این دو صفت به طور تعبدی وجودا و عدما دخالتی در حکم ندارند، بلکه در شهادت و فتوا دخالت تعبدی دارند.

یعنی: شاهد و مفتی عادل، شهادت و حکمشان حجت است و حال آنکه اگر فاسق باشند، شهادت و حکمشان حجّت نیست هرچند به صدق او یقین داشته باشیم.

به عبارت دیگر:

ممکن است در برخی موارد تعبدا عدالت ملاک حجیت و فسق ملاک حجیت و فسق ملاک عدم حجیت باشد، کما این که در باب شهادت و فتوی چنین است.

1- تعبدا باید شاهد عادل باشد و شهادت فاسق با علم به صدق هم قابل قبول نیست.

2- تعبدا باید مفتی عادل باشد و در صورت فسق با وجود علم به صدق او فتوایش قبول نیست.

* مراد از عبارت (بل المراد انّ الآیة المذکورة لا تدلّ الّا ...) چیست؟

این است که:

آیه شریفه ملاک حجیت و عدم حجیت را احتمال تعمد کذب قرار داده است.

یعنی:

دلالت دارد بر اینکه احتمال تعمد کذب در خبر عادل نیست، پس حجت است و در خبر فاسق هست، در نتیجه حجت نیست.

* مراد از عبارت (لا تدلّ) در متن فوق چیست؟

عدم دلالت آیه در سایر جهات است، یعنی:

دلالت نمی کند بر اینکه آیا قول عادل مطابق واقع هم هست یا نه، حتی در خبرهای حدسی، همان طور که دلالت ندارد که در صورت علم به صدق فاسق، باز هم حجت نیست، چرا که بنا بر قول مشهور علما خبر ثقه حجت است.

یعنی: اگر بخواهیم که بگوییم:

با علم به صدق نیز خبر فاسق حجت نیست، دلیل دیگری لازم است و آیه نبأ کفایت از این مطلب نمی کند، همان طور که در باب شهادت و فتوا دلیل علی حده وجود دارد.

ص: 32

* حاصل مطلب کدام است؟

این است که: اگر آیه شریفه عنوان عادل و فاسق را تعبدا مناط قرار می داد حق با مستشکل بود که می گفت در خبرهای حدسی هم هست.

اما آیه شریفه:

1- در نهی از قبول خبر فاسق علت آورد و آن احتمال ندامت است برخلاف خبر عادل.

2- احتمال ندامتی که در خبر فاسق وجود دارد از ناحیه احتمال تعمّد کذب است.

پس: خود آیه این را مناط دانسته فتأمّل.

* مراد از عبارت (بل المراد انّ الآیة المذکورة لا تدلّ ...) را منطوقا بیان کنید؟

این است که: در فاسق از جهت اینکه احتمال تعمد کذب در او وجود دارد، فسق مانع از پذیرفتن خبرش می شود.

* مفهوم عبارت فوق چیست؟

این است که:

در عادل از این جهت مانعی وجود ندارد و در عین حال دلالت هم ندارد که خبر عادل در جایی که احتمال خطاء و سهو در آن بوده است و نتوانستیم با اصل (یعنی: اصالة عدم الخطإ که به اخبار حسیه اختصاص دارد) آن را نفی کنیم، حجت است و قبولش واجب.

* سرّ مطلب در قبول و عدم قبول خبر عادل و فاسق را مختصرا توضیح دهید؟

در فاسق رادع و مانعی از کذب نیست و لذا احتمال دروغ عمدیش هست پس خبرش حجت نیست. در عادل به لحاظ وجود رادع و مانع از کذب احتمال دروغش نفی و لذا خبرش حجت است.

به عبارت دیگر:

نفس صفت فسق و عدالت وجودا و عدما در حکم، دخالت قابل توجهی دارند لکن چنین حکمی در اصطلاح اصولی حکم حیثی است و منافات ندارد که خبر عادل از حیث و جهت دیگر مردود باشد، مثل: خبری که از وی صادر شده و مبتنی بر حدس است.

لکن: چون احتمال اشتباه ناشی از حدس را در چنین خبری نمی توان با اصل (اصالة عدم الخطإ)، دفع کرد این قبیل اخبار عادل با آیه نبأ حجت نمی شود.

پس: همان طور که آیه شریفه از دلالت بر حجیت اخبار حدسی عادل غیر کافی است، از دلالت بر حجیت خبر فاسقی که قطعا دروغ نمی گوید نیز غیر وافی است و لذا برای حجیت این گونه اخبار باید به دلیل دیگری تمسک نمود.

ص: 33

* مراد از اصطلاح (فتأمّل) در پایان متن چیست؟

شاید اشاره دارد به اینکه: تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیت است.

* مرادتان از مطلب اخیر چیست؟

این است که فسق، علت عدم قبولی خبر فاسق است، حتی اگر علم به صدق او هم داشته باشیم و آیه شریفه تنها خبر عادل را حجت می کند و نه خبر فاسق را، نه اینکه نسبت به سایر احتمالات ساکت باشد.

اما: در خود این وجه جای تأمّل وجود دارد چرا که اشعار کافی نیست، پس آیات هم تنها خبرهای حسی را شامل می شوند.

ص: 34

متن: الأمر الثانی: انّ الاجماع فی مصطلح الخاصّة بل العامّة، الذین هم الأصل له و هو الأصل لهم، هو اتفاق جمیع العلماء فی عصر، کما ینادی بذلک تعریفات کثیر من الفریقین.

قال فی التهذیب: الإجماع هو اتّفاق أهل الحلّ و العقد من أمّة محمّد(1)

و قال صاحب غایة البادئ فی شرح المبادئ، الّذی هو أحد علمائنا المعاصرین للعلّامة قدّس سرّه:

الإجماع فی اصطلاح فقهاء أهل البیت علیهم السّلام هو اتّفاق امّة محمّد (صلی الله علیه و آله) علی وجه یشتمل علی قول المعصوم(2). انتهی.

و قال فی المعالم: الإجماع فی الاصطلاح اتّفاق خاصّ و هو اتّفاق من یعتبر قوله من الامّة(3).

انتهی.

و کذا غیرها من العبارات المصرّحة بذلک فی تعریف الإجماع و غیره من المقامات، کما تراهم یعتذرون کثیرا عن وجود المخالف بانقراض عصره.

ترجمه:

امر دوّم: نقل کلام علما در اجماع
اشاره

اجماع در اصطلاح خاصّه (شیعه) بلکه عامّه (اهل سنّت) که منشا (و عنوان کننده) اجماع اند، و اجماع نیز از نظر آنها (عامه) یک اصل است، همان اتفاق علمای یک عصر است بر حکمی، چنانچه تعریفات بسیاری از علمای شیعه و سنی حکایت از آن اتفاق می کند.

شیخ الطائفه در کتاب تهذیب می فرماید: اجماع عبارت است از اتفاق اهل حلّ و عقد (یعنی:

مجتهدین) از امّت محمّد (صلی الله علیه و آله) بر حکمی از احکام. و صاحب غایة البادی که یکی از علمای ما و معاصر با مرحوم علامه حلی است در شرح مبادی فرموده است: اجماع در اصطلاح فقهاء اهل بیت (علیه السلام) همان اتفاق نمودن امت حضرت پیامبر است به نحوی که اتفاق آنها شامل فرموده معصوم بشود. تمام.

صاحب معالم می فرماید: اجماع در اصطلاح، اتفاق مخصوصی است و آن اتفاق کسانی است که از میان افراد امت قولشان معتبر است، و همچنین غیر از این تعاریف، کلمات دیگری که در تعریف اجماع از مقامات دیگر بدان تصریح شده است وجود دارد. چنان که می بینی که با وجود مخالف باز هم ادعاء اجماع نموده و از وجود مخالف عذر آورده اند، که زمان آنها منقضی گشته است.

ص: 35


1- تهذیب الاصول:( مخطوط) ص 2 من الورقة 26.
2- حکاه التستریّ فی کشف القناع: ص 25
3- معالم الدین: ص 172.
تشریح المسائل
* حاصل مرحله دوم در مباحثی که گذشت چه شد؟

این شد که نقل اجماع نسبت به اخبار از حکم امام خبر حدسی است، آن هم حدسی غیر ضروری و لذا مشمول ادله حجیت نیست.

* انگیزه شیخ بر عنوان امر دوّم چیست؟

این است که:

اوّلا: معنای اجماع در اصطلاح کسانی که مدعی آن هستند دانسته شود.

ثانیا: مشخص شود که آیا نقل اجماع همان نقل قول معصوم است یا نه، و به فرض آنکه نقل قول معصوم باشد با کدام یک از اصطلاح لطف یا دخول و یا ... صورت می پذیرد.

* مراد از عبارت (الذین هم الاصل له و هو الاصل له) چیست؟

این است که: ایشان (اهل خلاف) ابتداء مسئله اجماع را عنوان نمودند و اجماع هم اساس مکتب آنها است، چنانچه خلافت ابو بکر را با همین گونه اجماع اثبات نمودند.

به عبارت دیگر: اجماع را دلیل مستقلی در قبال کتاب و سنت و عقل قرار دادند، چرا که اجماع از نظر آنها فی حد نفسه و بدون وابستگی به امر دیگری حجت است پس ارزش ذاتی برای آن قائلند.

* اجماع در اصطلاح خاصّه (شیعه) به چه معناست؟

حاکی از قول معصوم و به ملاک کشف، حجت است.

یعنی: اجماع را به عنوان یکی از منابع فقه می دانند لکن ارزش ذاتی برای آن قائل نبوده و آن را در عرض کتاب و سنت نمی دانند بلکه از آن جهت که کاشف از قول معصوم است می پذیرند.

* مراد از عبارت (هو اتّفاق العلماء فی عصر) چیست؟

این است که: اجماع در اصطلاح عامّه و خاصّه بنا بر آنچه از تعاریف فریقین به دست می آید عبارت است از: اتفاق جمیع علمای امت در عصر واحد.

* شاهد بر ادّعای فوق چیست؟

تعریفات ذیل است از:

1- شیخ الطائفه در تهذیب فرموده: الاجماع هو اتفاق اهل الحلّ و العقد من امّة محمد (صلی الله علیه و آله).

2- علامه (رکن الدین محمد بن علی جرجانی) در مبادی فرموده:

الاجماع فی اصطلاح فقهاء اهل البیت علیهم السّلام هو اتفاق امّة محمّد (صلی الله علیه و آله) علی وجه یشتمل علی قول المعصوم.

ص: 36

3- صاحب المعالم (شیخ حسن بن زین الدین) فرموده:

الاجماع فی الاصطلاح اتفاق خاصّ و هو اتفاق من یعتبر قوله من الامّة.

4- اما محمد غزالی می گوید:

الاجماع هو اتفاق امّة محمّد (صلی الله علیه و آله) علی امر من الامور الدینیّة.

5- فخر رازی گفته است:

الاجماع هو اتفاق الحلّ و العقد من امّة محمّد (صلی الله علیه و آله) علی امر من الامور و ...

* مراد از عبارت (عصر واحد) به عنوان قسمت دوّم بحث چیست؟

آوردن شاهدی است بر این قسمت مبنی بر اینکه: در ابواب فقه بسیار مشاهده می کنیم که فقها می گویند: فلان مسئله اجماعی است و مخالفت فلان کس نیز ضرری به مطلب نمی رساند چرا که عصر او گذشته است.

پس: اتفاق یک عصر کافی است یعنی: معیار، اتفاق الکلّ است، لکن از آن جهت که به اعتقاد ما معیار حجیت اجماع، کشف از رأی امام است لذا حجیت دائر مدار قول امام است.

* معیار (کلّ) رأی تمام علما است یا بعض از علما؟

اگر اجماع کاشف از قول معصوم باشد تفاوتی نمی کند مهم این است که: ما یقین کنیم که آن جمعی که بر حکمی متفق القول شده اند، قولشان حاکی از قول معصوم است و یا معصوم در میان آنها بوده است و الا فاقد ارزش است اگرچه همه علما تجمع کرده باشند.

* شاهد بر این مدعا چیست؟

عباراتی از فقهاء است که شیخ در اثبات این مدعا آورده است که در متن بعدی آمده است.

ص: 37

متن: ثمّ إنّه لمّا کان وجه حجّیّة الإجماع عند الإمامیّة اشتماله علی قول الإمام کانت الحجّیّة دائرة مدار وجوده علیه السّلام فی کلّ جماعة هو أحدهم، و لذا قال السیّد المرتضی:

إذا کان علّة کون الإجماع حجّة کون الإمام فیهم فکلّ جماعة- کثرت أو قلّت- کان قول الإمام فی أقوالها فإجماعها حجّة و إنّ خلاف الواحد و الاثنین إذا کان الإمام أحدهما- قطعا أو تجویزا- یقتضی عدم الاعتداد بقول الباقین و إن کثروا، و إنّ الإجماع بعد الخلاف کالمبتدإ فی الحجّیّة(1). انتهی.

و قال المحقّق فی المعتبر بعد إناطة حجّیّة الإجماع بدخول قول الامام علیه السّلام:

إنّه لو خلا المائة من فقهائنا من قوله لم یکن قولهم حجّة، و لو حصل فی اثنین کان قولهما حجّة(2). انتهی.

و قال العلّامة بعد قوله «إنّ الإجماع عندنا حجّة لاشتماله علی قول المعصوم»: و کلّ جماعة- قلّت أو کثرت- کان قول الإمام فی الجملة أقوالها فإجماعها حجّة لأجله، لا لأجل الإجماع(3). انتهی.

هذا، و لکن لا یلزم من کونه حجّة تسمیته «إجماعا» فی الاصطلاح، کما أنّه لیس کلّ خبر جماعة یفید العلم «متواترا» فی الاصطلاح.

و أمّا ما اشتهر بینهم من أنّه لا یقدح خروج معلوم النسب- واحدا أو أکثر- فالمراد أنّه لا یقدح فی حجّیّة اتّفاق الباقی، لا فی تسمیته «إجماعا» کما علم من فرض المحقّق قدّس سرّه الإمام علیه السّلام فی اثنین.

نعم، ظاهر کلمات جماعة یوهم تسمیته «إجماعا» فی الاصطلاح، حیث تراهم یدّعون الإجماع فی المسألة ثمّ یعتذرون عن وجود المخالف بأنّه معلوم النسب، لکنّ التأمّل الصادق یشهد بأنّ الغرض الاعتذار عن قدح المخالف فی الحجّیّة لا فی التسمیة.

ترجمه:

نقل عبارات علما در اجماع و حجیّت آن

پس وقتی وجه حجیّت اجماع از نظر علمای امامیّه، اشتمال آن بر قول امام است ناگزیر حجیّت اجماع وجودا و عدما دائر مدار وجود سخن امام و عدم آن در هر جماعتی است که امام یکی از آنهاست، و لذا سید مرتضی می فرماید:

وقتی که بودن امام در میان آنان علّت حجّت بودن اجماع باشد، پس هر جماعتی (تعدادشان زیاد

ص: 38


1- الذریعة فی اصول الشریعة: ج 2 ص 630- 632- 635
2- المعتبر: ج 1 ص 31
3- تهذیب الاصول:( مخطوط) ص 1 من الورقة 28

باشد یا کم) که رأی امام در بین آراء آنان باشد، اجماعشان حجت است.

بنابراین: مخالفت یک یا دو نفر (از میان آن جمع) که امام قطعا و یا احتمالا یکی از آن دو نفر باشند مقتضی عدم اعتنا به قول بقیّه است هرچند تعدادشان زیاد باشد، البته اجماع پس از اختلاف، از نظر حجیّت مثل اجماع ابتدائی و اتفاقی است که مسبوق به خلاف نیست. پایان یافت نقل سخن سیّد مرتضی (ره).

مرحوم محقّق در کتاب «معتبر» پس از آنکه ملاک حجیّت اجماع را به دخول امام در میان جماعت قرار داده می فرماید: اگر صد نفر از فقهای ما (شیعه) اتفاق نظرشان بر مسأله ای، خالی از رأی امام باشد، اجماعشان برآن مسئله حجت نمی باشد و حال آنکه اگر (قول امام) در ضمن قول دو نفر حاصل شود، قول و اجماع آن دو نفر حجّت است. عبارت جناب محقق تمام شد.

و مرحوم علّامه بعد از این فرموده اش «که اجماع به دلیل اشتمالش بر قول معصوم از نظر ما حجت است» آورده است که: «و هر جماعتی (کم باشد یا زیاد) اگر رأی امام در ضمن آراء آنان باشد اجماعشان حجّت است به خاطر اشتمال آن بر قول امام نه از آن جهت که اجماع است». پایان یافت سخن علامه (ره).

این از آن مطالبی که گذشت، بدان و به خاطر داشته باش. لکن لازم نیست نام هر اتفاقی را از این جهت که (اشتمالش بر قول امام) حجت است در اصطلاح اجماع گذارد، کما اینکه هر خبر جماعتی، که مفید علم است در اصطلاح متواتر نامیده نمی شود. و اما آنچه میان علما مشهور شده مبنی بر اینکه:

مخالفت یک یا چند عالم معلوم النسب مضرّ به اجماع نیست، مرادشان این است که: به حجیت اتفاق نظر بقیه ضرر نمی رساند، نه اینکه ضرر به نام اجماع هم نمی رسانند، چنانکه از فرض جناب محقق مبنی بر بودن یکی از آن دو این مسئله دانسته شد.

استدراک بله: ظاهر کلمات جماعتی موهم نامگذاری این گونه اتفاق نظر است در اصطلاح به اجماع، چرا که در مسأله ای ادعای اجماع کرده و سپس از وجود مخالف این طور عذر می آورند که وجود مخالف به ملاحظه اینکه نسبش معلوم است مضر به تحقق اجماع نیست.

اما تأمّل صادق گواه بر این است که غرض ایشان از این اعتذار، اعتذار در مقام قدح در حجیت است نه در تسمیه اتفاق به اجماع.

ص: 39

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (و لکن لا یلزم من کونه حجّة تسمیته ...) در متن مزبور چیست؟

این است که: اگرچه هر اتفاقی که مشتمل بر قول و رأی امام باشد حجت است، امّا به صرف حجت بودن، نامش در اصطلاح اجماع نیست، کما اینکه هر خبر علم آوری از هر جماعتی در اصطلاح متواتر نیست.

به عبارت دیگر می فرماید:

اینکه گفتیم چنانچه رأی امام در میان آراء و اقوال جمعی از علما باشد، اتفاق آنها معتبر است، مراد این نیست که بر چنین اتفاقی در اصطلاح اجماع گفته می شود، بلکه اجماع مصطلح عند الفریقین عبارت است از اتفاق تمام علمای امت اسلامی اعم از شیعه و سنی در یک عصر بر مسأله ای از مسائل دینی و لذا مراد این است که با مناط و معیار ما که کشف قطعی از رأی امام در اتفاق علما است، چنانچه به دخول امام در میان جمعی، و لو 5 نفر هم یقین حاصل نماییم، حکم به حجیت آن اتفاق و اجماع می کنیم و لذا مراد و مقصود حجت بودن است، نه اجماع اصطلاحی بودن. کما اینکه: خبر متواتر یقین آور است لکن هر خبر یقین آوری اصطلاحا نامش متواتر نیست.

فی المثل: از خبر امام و یا از خبر 10 نفر برای ما یقین حاصل می شود و لکن چنین خبری را متواتر اصطلاحی نمی گویند، چرا که این یقین به واسطه اعتماد بسیار به آنها حاصل گردیده و حال آنکه متواتر مصطلح خبری است که یقین ما به آن در اثر کثرت مخبرینش حاصل می شود هرچند که مخبرینش فاسق باشند.

* پس مراد از عبارت (و امّا ما اشتهر بینهم، من انّه لا یقدح خروج المعلوم ...) چیست؟

پاسخ از یک سؤال مقدّر است مبنی بر اینکه: تقریر فوق مقتضی تفکیک میان حجیّت و اطلاق اجماع است، یعنی: ممکن است اتفاق جماعتی حجت باشد ولی در عین حال به آن اجماع نگویند، و حال آنکه مشهور اصولیین می گویند: اگر جماعتی در حکمی اتفاق نمودند و در مقابل یک یا چند نفر که نام و نشان و نسبشان معلوم است با اتفاق آنها (در یک حکم) مخالفت کردند، این مخالفت ضرری به تحقق اجماع نمی رساند.

یعنی: هرچند اجماع مزبور اتفاق الکل نمی باشد و لکن به قوت خود باقی بوده و اجماع است.

* مراد مشهور اصولیین از عبارت فوق چیست؟

این است که: وقتی اتفاق جماعتی حجت باشد اجماع هم هست و مخالفت معلوم النسب نیز مانع از تحقق اجماع نمی شود.

ص: 40

حاصل مطلب اینکه: این سخن و رأی مشهور از اجماع با تقریری که در اینجا از اجماع شد سازگار نمی باشد.

* پاسخ شیخ به سؤال و اشکال مذکور چیست؟

این است که: مراد از عبارت (مخالفت معلوم النسب مضر به تحقق اجماع نیست) در بیان مشهور این نیست که به نام اجماع ضرر نمی رساند، بلکه مخالفت یک نفر هم در از بین بردن اجماع مصطلح کافی است، بلکه مراد این است که به حجیت اتفاق نظر بقیه افراد ضرر نمی رساند، چرا که مناط حجیت را دارد.

به عبارت دیگر: مراد از عبارت مذکور این نیست که به اجماع مصطلح ضرر نمی رساند، بلکه غرض این است که به حجیت اجماع ضرر نمی رساند.

* مراد از عبارت (کما علم من فرض المحقّق الامام ...) چیست؟

فرضی است از مرحوم محقق حلی به عنوان شاهد بر مطلب فوق، مبنی بر اینکه: اگر امام یکی از دو نفر باشد قول آن دو نفر حجت است و لکن روشن است که اتفاق دو نفر را اصطلاحا اجماع نمی گویند هرچند احیانا حجت باشد.

* پس مراد از عبارت (نعم: ظاهر کلمات جماعة یوهم تسمیته اجماعا ...) چیست؟

این است که: بله: ظاهر کلمات جماعتی، موهم نامگذاری این اتفاق نظر است (در اصطلاح) به اجماع، چرا که در مسأله ای ادعای اجماع کرده و سپس از وجود مخالف این طور عذر می آورند که وجود مخالف به ملاحظه اینکه نسبش معلوم است مضر به تحقق اجماع نیست. اما تأمّل صادق گواه بر این است که غرض ایشان از این اعتذار، اعتذار در مقام قدح در حجیت است نه در تسمیه اتفاق به اجماع.

ص: 41

متن: نعم، یمکن أن یقال: قد تسامحوا فی إطلاق «الإجماع» علی اتّفاق الجماعة الّتی علم دخول الإمام فیها، لوجود مناط الحجیّة فیه و کون وجود المخالف غیر مؤثّر شی ء؛ و قد شاع هذا التسامح بحیث کاد أن ینقلب اصطلاح الخاصّة عمّا وافق اصطلاح العامّة إلی ما یعمّ اتّفاق طائفة من الإمامیّة، کما یعرف من أدنی تتبّع لموارد الاستدلال؛ بل إطلاق لفظ الإجماع بقول مطلق علی إجماع الإمامیّة فقط- مع أنّهم بعض الامّة لا کلّهم- لیس إلّا لأجل المسامحة، من جهة أنّ وجود المخالف کعدمه من حیث مناط الحجّیّة.

و علی أیّ تقدیر، فظاهر إطلاقهم إرادة دخول قول الإمام فی أقوال المجمعین بحیث یکون دلالته علیه بالتضمّن، فیکون الإخبار عن الإجماع إخبارا عن قول الإمام. و هذا هو الّذی یدلّ علیه کلام المفید و المرتضی و ابن زهرة و المحقّق و العلّامة و الشهیدین و من تأخّر عنهم(1).

ص: 42


1- المفید فی مختصر اصوله ضمن المصنّفات: ج 9 ص 45، المرتضی فی الذریعة: ج 2 ص 630، ابن زهرة فی الغنیة ضمن الجوامع الفقهیّة: ص 478، المحقق فی المعارج: ص 126، و الشهیدان فی القواعد: ج 1 ص 217 و تمهید القواعد ص 34.

ترجمه:

بیان تسامح در اطلاق لفظ اجماع

بله: ممکن است گفته شود: فقهای (شیعه) در اطلاق لفظ اجماع بر اتفاق جماعتی که رأی امام در میان آراء آنها است به جهت وجود مناط حجیت (یعنی: کاشفیّت از قول معصوم) در آن و عدم تأثیر وجود مخالف در تحقق آن، مسامحه نموده اند، و این تسامح به گونه ای شایع گردید که گویا اصطلاح علمای شیعه در اجماع، از آنچه مطابق اصطلاح عامّه است در آن، تغییر یافته به خصوص اتفاق طائفه ای از خاصّه، چنانچه با اندک تفحّصی در مواضع استعمال و موارد استدلال این اصطلاح، صدق این گفتار معلوم می شود. بلکه اطلاق و استعمال لفظ اجماع به طور مطلق (یعنی بدون قرینه) بر خصوص اتفاق آراء امامیّه، با اینکه ایشان بخشی از امت اند و نه کلّ آن، از روی مسامحه است، به خاطر اینکه وجود مخالفین کالعدم فرض شده است از آن جهت که مناط حجیت اجماع را در اتفاق جماعت مذکور لحاظ نموده اند.

به هرتقدیر:

ظاهر اطلاق اجماع در عبارات فقهاء شیعه، اراده دخول رأی امام در اتفاق جمع متفقین است به نحوی که دلالت لفظ اجماع بر قول معصوم به نحو دلالت تضمّنی است.

پس مراد (مخبر) از اخبار (اجماع) خبر دادن از قول امام (علیه السلام) است، نه صرف اخبار از اتفاق و اجماع علما.

و این (تسامحی که در اطلاق لفظ اجماع بر اتفاق جمعی که رأیشان مشتمل بر رأی امام است نقل شد و گفتیم مراد فقهای شیعه از اجماع، اتفاق جماعتی است که رأی معصوم در میان آنها باشد) همان امری است که کلام مرحوم مفید، سید مرتضی، ابن زهره، محقّق، علّامه، شهید اول و شهید ثانی و متأخرین از آنان برآن دلالت دارد.

ص: 43

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (یمکن ان یقال: انّهم قد تسامحوا فی اطلاق الاجماع ...) چیست؟

این است که: اطلاق اجماع بر اتفاق آرای جمعی توسط علمای شیعه به لحاظ وجود مناط حجیت در آن بوده و تسامحی است و در اثر شیوع از مجازات مشهور گشته است.

و اجماعی که بر اتفاق آرای تمام علمای اسلام اطلاق می شد بر اتفاق خصوص فقهاء شیعه از باب (تسمیة الکل باسم جزئه) یعنی: به سبب علاقه کل و جزء است که لفظ وضع شده برای کل است ولی بر جزء هم اطلاق می شود.

* چه نسبتی از نسب اربع میان اجماع بودن و حجّت بودن برقرار است؟

عموم و خصوص من وجه، چرا که ممکن است:

1- در برخی موارد به خاطر عدم کشف، اجماع مصطلح مع المسامحة باشد لکن حجت نباشد.

2- و در برخی موارد حجت باشد لکن اجماع نباشد، مثل اتفاق جماعتی مع الکشف.

3- و در برخی موارد به دلیل وجود کشف قطعی، هم اجماع مصطلح باشد و هم حجت.

4- و در برخی موارد نیز نه اجماع هست و نه حجت، مثل اتفاق جماعتی که کاشف از قول امام نمی باشد.

* حاصل سخن شیخ در متن مزبور چیست؟

این است که: هرچند اجماع حقیقی و عاری از اطلاق مسامحی همان اتفاق تمام عصر است و لکن ممکن است از روی تسامح لفظ اجماع را بر اتفاق برخی از علما اطلاق نموده باشند، منتهی مشروط به اینکه اتفاق آنها مشتمل بر رأی امام باشد چنانچه در اصطلاح فقهای شیعه هرگاه لفظ اجماع استعمال می شود، مراد اجماع خاصّه و اتفاق علمای اهل بیت علیهم السّلام است نه اهل سنت و جماعت.

* وجه تسامح در اطلاق لفظ اجماع بر اتفاق برخی از علما چیست؟

این است که:

مناط حجیت، اتفاق الکل یعنی: رأی امام در اتفاق آراء برخی از علما نیز وجود دارد و لذا مخالفین با آنها، چون وجودشان کالعدم محسوب می شود، می توان مسامحه کرده لفظ اجماع را در اتفاق این برخی نیز استعمال نمود.

حاصل تقریر فوق این است که: نقل اجماع در اصطلاح علماء شیعه نقل رأی امام است.

ص: 44

متن: و أمّا اتّفاق من عدا الإمام بحیث یکشف عن صدور الحکم عن الامام- بقاعدة اللطف کما عن الشیخ(1)، أو التقریر کما عن بعض المتأخّرین(2)، أو بحکم العادة القاضیة باستحالة توافقهم علی الخطأ مع کمال بذل الوسع فی فهم الحکم الصادر عن الامام- فهذا لیس إجماعا اصطلاحیّا إلّا أن ینضمّ قول الإمام المکشوف عنه باتّفاق هؤلاء الی اقوالهم، فیسمّی المجموع «إجماعا» بناء علی ما تقدّم من المسامحة فی تسمیة اتّفاق جماعة مشتمل علی قول الإمام، «إجماعا» و إن خرج عنه الکثیر أو الأکثر؛ فالدلیل فی الحقیقة هو اتّفاق من عدا الإمام و المدلول: الحکم الصادر عنه نظیر کلام الإمام و معناه.

ترجمه:

نفی اصطلاح اجماع از اطلاقی دیگر

و امّا اتفاق جماعتی که بدون حضور و یا رأی امام در آن به نحوی است که کاشف از رأی امام است و این کشف یا به واسطه قاعده لطف است، چنانچه از شیخ طوسی نقل گردیده و یا به قاعده تقریر، همان طور که برخی از متأخرین گفته اند و یا به حکم عادت که توافق علما را بر خطا (با کمال وسع وسیعشان) در فهم حکم صادر از امام مستحیل می دانند، اجماع اصطلاحی نیست، مگر اینکه قول کشف شده امام از آن اتفاق با ضمیمه شدن به اتفاق آنها در اقوالشان مجموعا اجماع اصطلاحی نامیده شود، البته مبنی بر مسامحه ای که در نام گذاری و اطلاق اجماع بر اتفاق آرای جماعتی که رأیشان مشتمل بر قول امام است گذشت، اگرچه از اتفاقشان کثیری از علما بلکه اکثر آنها خارج باشند.

پس: در حقیقت دلیل عبارت است از اتفاق غیر امام، و مدلول آن، حکمی است که از امام صادر شده، مثل کلام و لفظی که از زبان امام صادر شده که به آن دلیل گفته و معنای آن را مدلول می نامند.

ص: 45


1- عدّة الاصول: ص 246- 247.
2- نسبة السید المجاهد إلی بعض المتأخّرین کما فی المفاتیح: ص 497 س 14.
تشریح المسائل
* مقدمة بفرمائید اجماع منقول بر چند قسم است؟

بر چهار قسم: دخولی، لطفی، تقریری و حدسی که تعریف هریک خواهد آمد.

* مراد از اجماع دخولی چیست؟

اجماعی است که امام نیز یقینا در میان مجمعین داخل بوده، هرچند ناقل امام را بشخصه نشناخته باشد.

* کدام یک از انواع اجماع، ممکن است هم اجماع باشد، هم حجّت و یا یکی از اجماع و حجّت؟

دخولی و تضمنی

توضیح اینکه: اگر اجماع منقول از نوع دخولی و تضمنی باشد:

الف: ممکن است هم اجماع مصطلح باشد هم حجت. ب: و ممکن است تنها حجت باشد ولی اجماع مصطلح نباشد.

* در چه صورتی اجماع منقول نه اجماع مصطلح است و نه حجّیّت دارد؟

در صورتی که از نوع اجماع منقول تقریری و یا حدسی و یا لطفی باشد.

* مراد شیخ از عبارت (و امّا اتّفاق من عدا الامام بحیث ...) در متن مزبور چیست؟

این است که: برخی از علما لفظ اجماع را بر اتفاق اطلاق کرده اند که رأی امام در ضمن آن نبوده و لکن به یکی از انحا همچون قاعده لطف یا تقریر و یا عادت آن را از اتفاق مزبور، می توان کشف نمود.

* پس مراد ایشان از عبارت (الّا ان ینظّم قول الامام المکشوف عنه باتفاق ...) چیست؟

این است که: این اطلاق یک اطلاق حقیقی نیست و قطعا اجماع اصطلاحی نامیده نمی شود.

مگر اینکه: مجموع کاشف (اتفاق علما) و منکشف (رأی امام) را به یکدیگر ضمیمه کرده و نامش را اجماع بگذاریم تا بشود اجماع مصطلح، البته این انضمام تسامحی است.

* چرا اتفاق من عدا الامام، اجماع مصطلح نمی باشد؟

به دلیل اینکه اجماع مصطلح، اتفاق الکل است در عصر واحد، درحالی که در این نوع از اجماعات حد اقل خود امام که یکی از علما است و خارج است، پس اتفاق الکل حاصل نشده و ناقل تنها قول علما را نقل نموده که نظر آنها کاشف از رأی امام است. مگر اینکه: مقصودشان از اجماع، اجماع مجموع اقوال و رأی امام باشد، ولی این اطلاق نیز تسامحی است.

ص: 46

متن: فالنکتة فی التعبیر عن الدلیل ب «الإجماع» مع توقّفه علی ملاحظة انضمام مذهب الإمام علیه السّلام- الّذی هو المدلول- إلی الکاشف عنه و تسمیة المجموع دلیلا هو التحفّظ علی ما جرت علیه سیرة اهل الفنّ ارجاع کلّ دلیل الی احد الادلّة المعروفة بین الفریقین، اعنی الکتاب و السّنّة و الاجماع و العقل.

ففی اطلاق الاجماع علی هذا مسامحة فی مسامحة، و حاصل المسامحتین اطلاق الاجماع علی اتّفاق طائفة یستحیل بحکم العادة خطأهم و عدم وصولهم الی حکم الامام.

ترجمه:

مسامحه دیگر در اطلاق لفظ اجماع در تقریر فوق

پس نکته ای که در تعبیر از دلیل (یعنی: اتفاق من عدا الامام) به (لفظ) اجماع لحاظ شد با وجود توقّف و صحّت این اطلاق (یعنی: اطلاق لفظ اجماع) بر انضمام رأی امام (که مدلول باشد) به کاشف (یعنی: اقوال المجمعین) و نامیدن مجموع (یعنی: اجتماع اتفاق من عدا الامام و رأی امام) را به نام دلیل، این است که:

بر سیره اهل فنّ مشی گردیده که هر دلیلی را به یکی از ادله چهارگانه معروف یعنی: کتاب، سنت، عقل و اجماع ارجاع داده اند.

بنابراین: در اطلاق لفظ اجماع طبق این تقریر، مسامحه دیگری علاوه بر مسامحه اوّل وجود دارد.

حاصل دو مسامحه

حاصل دو مسامحه این است که: اطلاق اجماع بر اتفاق طائفه و گروهی است که به حکم عادت و از نظر متعارف مردم غیر ممکن است که همگی خطا کرده و به حکم واقعی صادر شده از جانب امام نرسند.

ص: 47

تشریح المسائل
* مراد شیخ در متن مذکور چیست؟

این است که:

در واقع دلیل همان اتفاق علما و مدلول حکمی است که از امام صادر شده و مراد علما از اجماع و اطلاق آن، همان دلیل می باشد.

* با وجود اینکه می دانیم اطلاق لفظ اجماع متوقف است بر لحاظ اقوال متفقین و انضمام آنها با رأی امام و قرار دادن مجموع را در برابر لفظ اجماع، و حال آنکه این لحاظ مراعات نشده، پس وجه تعبیر از اتفاق علما (یعنی: دلیل) به لفظ اجماع چیست؟

این است که: ادله از نظر ارباب فنّ منحصر در چهار چیز است: کتاب، سنت، عقل، اجماع.

نتیجه اینکه: هر امری که قابل اعتماد و استناد باشد و بتوان حکمی را با آن اثبات نمود، باید در تحت یکی از عناوین چهارگانه فوق مندرج باشد.

* حاصل مطلب تا بدین جا چیست؟

این است که:

تا به اینجا دو مسامحه در اطلاق لفظ اجماع از جانب علما انجام گرفته است.

* مسامحه اوّل در اطلاق لفظ اجماع بر اتفاق برخی علما چه بود؟

این بود که از باب مسامحه بر اتفاق برخی از علما که قول امام در ضمن اقوال و آرائشان باشد اجماع گفته شد، هرچند اجماع حقیقی، اتفاق کلّ و تجمع همه علما است.

* حاصل دومین مسامحه در اطلاق مزبور چگونه است؟

این است که: پا را از مسامحه اول فراتر نهاده و گفته اند: اتفاقی که کشف از رأی و موافقت امام هم بکند، اجماع است، هرچند رأی امام داخل در آنها نباشد.

* با در نظر گرفتن دو مسامحه مذکور نتیجه بحث چیست؟

این است که اجماع عبارت است از: اتفاق طایفه ای از علما که از نظر عادت و عرف مردم، تجمعشان بر خطا غیر ممکن و نرسیدنشان به حکم واقعی صادر شده از امام محال باشد.

* آیا اطلاق اجماع در تعریف فوق حقیقی است؟

چنانچه قبلا گفته شد خیر، این اطلاق حقیقی نیست و اجماع اصطلاحی امر دیگری است.

* شاهد بر این مدّعی چیست؟

شاهد بر این مدّعی و مقال، دو امری است که در متن بعدی آمده است.

ص: 48

* توضیحا بفرمائید چرا در انضمام اقوال مجمعین با رأی امام مسامحه وجود دارد؟

زیرا در اینجا دلیل و مدلول و یا به عبارت دیگر، کاشف و مکشوف را روی هم ریخته و نام آن را اجماع گذاشته اند و حال آنکه اجماع، بر نفس دلیل اطلاق می شود.

یعنی: همان طور که در اجماع دخولی بر اتفاق طایفه ای که امام در میان آنها بود از روی مسامحه نام اجماع نهادند، همین طور در اینجا نیز بر مجموع کاشف و مکشوف، نام اجماع نهادن تسامح دارد.

* آیا تفاوتی میان تسامح در اجماع دخولی با اجماع در اینجا وجود ندارد؟

چرا، در آنجا یک مسامحه بود و در اینجا دو مسامحه، یا اینکه مسامحه در مسامحه است.

* دو مسامحه مذکور را به طور خلاصه روشن کنید؟

الف: یک مسامحه اینکه: اجماع مصطلح همان اتفاق الکل است و حال آنکه در اینجا بر اتفاق من عدا الامام اطلاق شد.

ب: و یک مسامحه اینکه: در این نوع از اجماعات، اتفاق نظر علما کاشف از رأی معصوم است و در اینجا این کشف به منزله دخول امام در بین مجمعین فرض شده است و حال آنکه داخل نیست.

* فلسفه این دو تسامح چیست؟

این است که: فقهای مسلمان از اول بنا را بر این گذارده اند که منابع احکام ادله اربعه باشد. یعنی:

کتاب، سنت، عقل، اجماع و مرادشان از اجماع نیز همان اجماع مصطلح است.

حال: اگر در کلمات آنها به کلماتی برمی خوریم که اجماع مصطلح نیست ولی در مناط با اجماع مصطلح یکی است یعنی: کاشف از قول معصوم است.

و لذا: باید در تحت یکی از آن منابع چهارگانه باشد، که مناسب تر از همه اجماع است، و نمی توان آن را دلیل پنجمی نامید.

ص: 49

متن: و الاطّلاع علی تعریفات الفریقین و استدلالات الخاصّة و أکثر العامّة علی حجّیّة الاجماع یوجب القطع بخروج هذا الاطلاق عن المصطلح و بنائه علی المسامحة لتنزیل وجود من خرج عن هذا الاتفاق منزلة عدمه. کما قد عرفت من السیّد و الفاضلین (قدّست أسرارهم) من أنّ کلّ جماعة قلّت او کثرت علم دخول قول الامام علیه السّلام فیهم، فاجماعهم حجّة.

و یکفیک فی هذا ما سیجی ء من المحقق الثانی فی تعلیق الشرائع من: «دعوی الاجماع علی أنّ خروج الواحد من علماء العصر قادح فی انعقاد الاجماع»، مضافا إلی ما عرفت من إطباق الفریقین علی تعریف الاجماع باتفاق الکلّ.

ثمّ إنّ المسامحة من الجهة الأولی او الثانیة فی إطلاق لفظ الاجماع علی هذا من دون قرینة لا ضیر فیها، لأنّ العبرة فی الاستدلال بحصول العلم من الدلیل للمستدلّ. نعم لو کان نقل الاجماع المصطلح حجّة عند الکلّ کان إخفاء القرینة فی الکلام الذی هو المرجع للغیر تدلیسا. أمّا لو لم یکن نقل الاجماع حجّة او کان نقل مطلق الدلیل القطعیّ حجّة لم یلزم تدلیس أصلا.

و یظهر من ذلک ما فی کلام صاحب المعالم رحمه اللّه حیث انّه بعد أن ذکر أنّ حجّیّة الاجماع إنّما هی لاشتماله علی قول المعصوم و استنهض بکلام المحقق الذی تقدّم و استجوده، قال:

«و العجب من غفلة جمع من الأصحاب عن هذا الأصل و تساهلهم فی دعوی الاجماع عند احتجاجهم به للمسائل الفقهیّة، حتّی جعلوه عبارة عن اتفاق جماعة من الأصحاب، فعدلوا به عن معناه الذی جری علیه الاصطلاح من دون نصب قرینة جلیّة و لا دلیل لهم علی الحجّیّة یعتدّ به»(1) انتهی.

و قد عرفت أنّ مساهلتهم و تسامحهم فی محلّه، بعد ما کان مناط حجّیّة الاجماع الاصطلاحیّ موجودا فی اتّفاق جماعة من الأصحاب و عدم تعبیرهم عن هذا الاتّفاق بغیر لفظ الاجماع، لما عرفت من التحفّظ علی عناوین الأدلّة المعروفة بین الفریقین.

ص: 50


1- معالم الدین، ص 174

ترجمه:

دو گواه بر عدم اراده اجماع اصطلاحی در اتفاق من عدا الامام

و آگاهی بر تعریفات دو گروه شیعه و سنی از اجماع و استدلالات فقهاء شیعه و بیشتر اهل سنّت بر حجیّت آن، موجب قطع و یقین به خروج این اطلاق (یعنی: اطلاق اجماع بر اتفاق جماعتی که کاشف از رأی امام است) از اجماع اصطلاحی و بناء آن بر مسامحه می شود آن هم به خاطر نازل منزله عدم فرض کردن وجود خارجین از این اتفاق.

چنانچه این توجیه را قبلا از جانب مرحوم سید مرتضی و محقق و علّامه خوانده و دانستی که گفتند: اتفاق و اجماع هر جماعتی بر حکمی (اعم از اینکه تعدادشان کم باشد یا زیاد) که رأی امام در میانشان دانسته شود، حجّت است، اگرچه اصطلاحا اجماع نباشد.

و در این مقام آنچه به زودی از محقق ثانی در حاشیه شرایع خواهد آمد تو را کفایت می کند، مبنی بر اینکه اجماع اهل فن بر این است که خروج یک نفر از علمای عصر و مخالفت او با اتفاق دیگران مانع از انعقاد اجماع می شود.

علاوه برآن که قبلا دانستی که اتفاق علمای شیعه و سنی بر این است که:

اجماع عبارت است از: اتفاق کلّ علما به نحوی که احدی از آنها خارج نباشد.

عدم ایراد بر اطلاق اجماع بنا بر هریک از دو مسامحه

سپس می فرماید بنابراین: مسامحه از جهت اول (که اجماع موضوع برای اتفاق کل را در اتفاق برخی از علما که رأی امام در ضمن رأی آنها باشد اطلاق می شود) و از جهت دوم (که اجماع بر اتفاقی اطلاق شده که مشتمل بر رأی امام نبوده و تنها کاشف از موافقت حضرت با آنهاست) در اطلاق لفظ اجماع (بدون قرینه) در کلام ایرادی نداشته و سبب تدلیس مدعی اجماع نمی شود زیرا مدعای مستدل در استدلالش به واسطه حصول علم از دلیل است.

بله: اگر تنها نقل اجماع اصطلاحی از نظر تمام علما حجت باشد و نه غیر آن، نیاوردن و یا پنهان کردن قرینه در کلامی که محل رجوع دیگران می باشد تدلیس است.

امّا: اگر نقل اجماع منقول حجت نباشد و یا اینکه نقل مطلق دلیل قطعی حجت باشد، اساسا نقل اجماع بدون قرینه مستلزم تدلیس نیست.

ص: 51

کلام صاحب معالم

و از این وجه (در تسامح و تدلیس نبودن ادعای اجماع در کلام اصحاب) اشکالی که بر کلام صاحب معالم وارد است روشن می شود، چرا که بعد از اینکه فرمود: حجیت اجماع به خاطر شمولش بر قول معصوم است و به کلام محقق استشهاد و آن را نیکو دانست، گفت: شگفتا از غافل بودن جمعی از علمای اصحاب از این اصل و سهل انگاری آنها در هنگام نیازشان به آن (اجماع) در مسائل فقهیّه، حتی در طیّ این ادعاها اجماع را اتفاق برخی از علما دانسته و بدین ترتیب از معنای اصطلاحی آن عدول نموده اند بدون اینکه قرینه آشکاری در کلامشان بیاورند و حال آنکه هیچ دلیلی بر حجیت اتفاق مزبور ندارند و لکن آن را به جای حجّت نقل کرده اند.

پاسخ شیخ در مقام اشکال بر کلام مذکور

قبلا دانستی که تساهل و تسامح علمای اصحاب به جا بوده، چرا که مرادشان از اطلاق اجماع نقل حجت است و مناط حجیت اجماع در اتفاق منقول از اصحاب وجود دارد و از اتفاق مزبور به لفظ اجماع تعبیر کرده اند، زیرا انگیزه آنها بر این تعبیر، تحفظ نمودن و رعایت عدم خروج از عناوین چهارگانه است و لذا اشکال قابل توجهی به علمای اصحاب وارد نیست.

ص: 52

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (و الاطّلاع علی تعریفات الفریقین ... الخ) چیست؟

همان دو گواه ذیل است که دلالت دارند بر اینکه مراد از اجماع در این نوع از اتفاق، اجماع اصطلاحی نبوده بلکه مسامحی است:

1- تعاریفی که علمای شیعه و سنی برای اجماع نموده و همواره از آن به (اتفاق الکل) تعبیر کرده اند.

2- استدلالاتی که از علمای شیعه و اغلب اهل سنت بر حجیت اجماع به ما رسیده که تمام دلالت دارد بر اینکه، اجماعی حجت است که حکایت از جمله علما و همه اهل فن نماید.

* نتیجه حاصله از وجود دو گواه مذکور چیست؟

این است که: اطلاق اجماع بر اتفاق جمعی از علما که کاشف از قول معصوم است، اجماع اصطلاحی نبوده و از روی مسامحه چنین تعبیری صورت گرفته است.

به عبارت دیگر: در این اطلاق، صرفا مجمعین ملاحظه شده و مخالفت مخالفین به منزله عدم فرض شده است. تو گویی مدعی اجماع به عدم وجود مخالف قطع داشته است.

* حاصل مطلب در متن مذکور چیست؟

این است که: مراد مدعی اجماع، نقل و حکایت حجّت است نه اخبار از تحقق اجماع اصطلاحی و شاهد بر این مقال هم فرموده سید مرتضی، محقق و علامه است که نقل شد.

نکته: در پایان این مطلب می فرماید: از تمام شواهدی که در متن و مسائل گذشت، نفس تعاریفی که در باب اجماع از علمای شیعه و سنی به ما رسیده و همواره اجماع را اتفاق الکل دانسته اند، گواه خوبی است بر درستی گفته ما و اینکه اجماعات ادعاشده در واقع اجماع نیست بلکه دلیلی است قابل اعتماد و استناد که با لحاظ همین جهت است که آن را اجماع نامیده اند.

* مراد از عبارت (انّ المسامحة من الجهة الاولی ... تا للاخیر فیها) چیست؟

این است که: نفس این مقدار از مسامحه، سبب تدلیس مدعی اجماع نیست، چرا که مستدل در طی استدلالش به مخاطب می فهماند که علم و یقینش بر حکمی که از طریق اجماع حاصل نموده از روی دلیل بوده است حال به هر لفظی که این معنا و مقصود را تفهیم کند اشکالی ندارد.

* پس مراد از قید (من دون قرینة ...) چیست؟

این است که: چون ناقل اجماع در هر دو مسامحه مرادش نقل حجت و برهان است، اطلاق لفظ اجماع هرچند با قرینه معیّنه نسبت به مراد و مقصودش همراه نباشد ضرری به اصل هدف نمی زند.

ص: 53

* پس مراد از عبارت (نعم، لو کان نقل الاجماع المصطلح حجّة عند الکل ...) چیست؟

این است که: اگر تنها نقل اجماع اصطلاحی از نظر تمام فقهاء حجت باشد و به غیر اجماع اصطلاحی اکتفاء کردن جایز نباشد، عدم وجود قرینه در کلام مدعی اجماع سبب تدلیس است، چرا که دیگران را به اشتباه می اندازد.

زیرا گمان می کنند که مقصود وی اتفاق الکل (یعنی: اجماع اصطلاحی) است و حال آنکه مراد وی چیز دیگری است، لذا چون بر مراد و مقصود خویش قرینه نیاورده سبب گمراهی دیگران و ادعای مزبور در ردیف تدلیس قرار می گیرد.

لکن: اگر قائل شدیم که اجماع منقول حجت نیست یا متعهد شدیم به اینکه نقل مطلق دلیل قطعی حجت است، دیگر نقل اجماع و عدم قرینه در کلام تدلیس نمی باشد.

* لزوم قرینه در آوردن اجماع غیر مصطلح نسبت به خود ناقل و مدّعی اجماع است یا نسبت به منقول الیهم (شنوندگان)؟

نسبت به منقول الیهم یعنی مخاطبین است زیرا

چنین اجماعی برای ناقل، محصل است و خودش از باب علم بدان عمل می کند که در اجماع مصطلح به طریق اولی است، و درهرصورت این اجماع چه دخولی باشد و چه لفظی و یا اینکه حدسی باشد و یا تقریری چون ناقل علم به رأی امام حاصل نموده و به این علم خود عمل می کند و علم حجیت ذاتیه دارد و بدون تردید است، و نیازی به قرینه ندارد.

اما چنین اجماعی برای مخاطبین، اجماع منقول است و در اینجاست که سؤال می شود آیا وظیفه ناقل نصب قرینه مفهمه است یا نه؟

پس: نصب قرینه و لزوم آن، نسبت به منقول الیهم مورد سؤال است.

* حال با توجّه به مبنای فوق آیا وظیفه ناقل نصب قرینه است یا خیر؟

1- اگر مجتهد اجماعات منقوله (اعم از دخولی، حدسی و ...) را مطلقا حجت نداند، ناقل وظیفه ای ندارد و چنانچه قرینه نیاورد مؤاخذه نمی شود چرا که اصلا چنین نقلی برای مخاطبین فاقد ارزش است.

2- و اگر مجتهد اجماعات منقوله (مصطلح و غیر مصطلح) را مطلقا حجت بداند، باز نصب قرینه لازم نیست چرا که هرکدام مرادش باشد مخاطبین به او عمل می کنند.

3- و اگر مجتهد اجماع منقول مصطلح را حجت و اجماع غیر مصطلح را غیر حجت بداند در صورتی که مراد ناقل، اجماع به معنای اتفاق جماعتی باشد نصب قرینه بر او لازم است و الّا تدلیس کرده است و تدلیس هم قبیح است.

ص: 54

* مراد از عبارت (و یظهر من ذلک ما فی کلام صاحب المعالم ...) چیست؟

ظهور یک اشکال است بر کلام صاحب «معالم» بر اساس آنچه بیان شد.

* صاحب «معالم» در رابطه با حجّیّت اجماع و نظر فقها راجع به آن چه فرموده است؟

فرموده است: در شگفتم از غافل بودن برخی از علما از چنین اصلی (کاشفیت از قول معصوم) و اینکه چگونه سهل انگاری کرده و هنگام نیازشان در مسائل فقهیّه به اجماع، آن را ادعا می کنند و در این ادعاها گاها از معنای اصطلاحی اجماع عدول کرده و آن را اتفاق برخی از علما دانسته اند بدون اینکه قرینه ای برای آن در کلامشان نسب کنند و حال آنکه هیچ دلیلی بر حجیت چنین اتفاقی ندارند و مع ذلک آن را به جای حجت نقل کرده اند.

* به نظر شیخ چه اشکالی بر این کلام صاحب معالم وارد است؟

دو اشکال بر کلام ایشان در این مقام وارد است:

1- اینکه ایشان فرمود: اصحاب در اطلاق لفظ اجماع مرتکب سهل انگاری شده و اتفاق الکل را بر اجتماع برخی از علما اطلاق نموده است و این به خاطر غفلتی است که کرده اند.

2- و اینکه فرمود: چرا در مقام نقل دلیل، لفظ اجماع را اطلاق نمودند و لفظ دیگری برای آن انتخاب نکرده اند.

* پاسخ شیخ از اشکال اوّل صاحب المعالم چیست؟

این است که: تساهل و تسامح در اینجا بجا و خالی از اشکال است و نمی توان آن را ناشی از غفلت دانست و گفت که آنها اغراء به جهل کرده اند، چرا؟

زیرا همان طور که: بر مستدل لازم است که در مقام استدلال، آنچه را ادعا می کند با آوردن حجت و دلیل آن را مستدل و محکم کند.

ایشان نیز مرادشان از آوردن اجماع، نقل حجّت است و از آنجا که مناط و ملاک حجیت (یعنی:

اشتمال بر رأی امام یا کشف از آن در اتفاق مورد نظر) نیز در آن وجود دارد، نیازی به قرینه نداشته و مسامحة از آن تعبیر به اجماع کرده اند و این امر ناشی از غفلت نمی باشد.

* پاسخ شیخ به اشکال دوم صاحب معالم چیست؟

می فرماید: و اما سر اینکه نام این اتفاق را اجماع گذاردند این بود که از ابتدا بنا را بر این گذاشتند که منابع فقه چهار امر باشد، و هر دلیلی الزاما به یکی از این چهار امر راجع باشد.

لذا: چون اتفاق مزبور به اجماع نزدیک تر بود آن را مندرج در مصادیق و افراد اجماع نمودند و این یک مبنائی است در میان آنان که بدان عمل می کنند.

ص: 55

متن: إذا عرفت ما ذکرنا فنقول: إنّ الحاکی للاتفاق قد ینقل الاجماع بقول مطلق او مضافا إلی المسلمین او الشیعة او أهل الحقّ او غیر ذلک ممّا یمکن أن یراد به دخول الامام فی المجمعین، و قد ینقله مضافا إلی من عدا الامام. کقوله: أجمع علماؤنا او أصحابنا او فقهاؤنا او فقهاء اهل البیت (علیه السلام)، فانّ ظاهر ذلک من عدا الامام (علیه السلام) و ان کان ارادة العموم محتملة بمقتضی المعنی اللغویّ، لکنّه مرجوح.

فإن أضاف الإجماع إلی من عدا الإمام (علیه السلام) فلا إشکال فی عدم حجّیّة نقله، لأنّه لم ینقل حجّة و إن فرض حصول العلم للناقل بصدور الحکم عن الإمام (علیه السلام) من جهة هذا الاتّفاق إلّا أنّه إنّما نقل سبب العلم و لم ینقل المعلوم- و هو قول الإمام (علیه السلام)- حتّی یدخل فی نقل الحجّة و حکایة السنّة بخبر الواحد. نعم، لو فرض أنّ السبب المنقول ممّا یستلزم عادة موافقة قول الإمام (علیه السلام) أو وجود دلیل ظنّیّ معتبر حتّی بالنسبة إلینا أمکن إثبات ذلک السبب المحسوس بخبر العادل و الانتقال منه إلی لازمه. لکن سیجی ء بیان الإشکال فی تحقّق ذلک.

و فی حکم الإجماع المضاف إلی من عدا الإمام (علیه السلام) الإجماع المطلق المذکور فی مقابل الخلاف، کما یقال: «خرء الحیوان الغیر المأکول غیر الطیر نجس إجماعا، و إنّما اختلفوا فی خرء الطیر» أو یقال «إنّ محلّ الخلاف هو کذا، و أمّا کذا فحکمه کذا إجماعا» فإنّ معناه فی مثل هذا: کونه قولا واحدا.

ص: 56

ترجمه:

اقسام اجماعات منقوله در کتب فقها

پس از بیان مقدمه و اینکه دانستی، اجماع مصطلح و اجماع غیر مصطلح داریم؛ می گوئیم:

حاکی اتفاق و یا ناقل اجماع:

1- گاهی اجماع را به طور مطلق (بدون ذکر مضاف الیه) نقل می کند و می گوید: دلیل این حکم اجماع است و یا اینکه آن را مضاف به عباراتی از قبیل مسلمین، شیعه، اهل حق یا غیر این الفاظ از عباراتی که ممکن است قول امام (علیه السلام) را با آنها داخل در اقوال مجمعین قرار داده، می کند.

2- و گاهی آن را به (من عدا الامام (علیه السلام) اضافه می کند مثل: اجمع علماؤنا یا اصحابنا و یا فقهائنا و یا فقهاء اهل البیت (علیه السلام).

ظاهر این مضاف الیه ها اراده غیر امام (علیه السلام) را در قول ناقل نشان می دهد، اگرچه فی حدّ نفسه از لفظ به مقتضای معنای لغویش اراده عموم نیز محتمل است، و لکن احتمال مذکور مرجوح و غیر قابل اعتماد است.

حکم الفاظ اجماع

پس اگر ناقل، اجماع را به غیر امام (علیه السلام) اضافه کند و نسبت دهد بی تردید نقل آن حجت نیست، چرا که ناقل حجت را نقل نکرده (تا قابل اعتماد باشد) اگرچه فرض شود علم به صدور حکم از جانب امام (علیه السلام)، از جهت این اتفاق برای خود ناقل حاصل شده، چرا که ناقل سبب علم را نقل نموده و نه معلوم (یعنی: قول امام (علیه السلام) را، تا در نقل حجت و حکایت سنت، به واسطه خبر واحد داخل گردد، و لذا این قسم از اجماع منقول فاقد اعتبار است.

استدراک اگر فرض شود که سبب نقل شده از اموری است که عادتا مستلزم موافقت با قول امام (علیه السلام) است، یا اینکه با وجود دلیل ظنّی معتبر ملازم باشد، حتّی نسبت به ما، در چنین فرضی ممکن است بتوانیم سبب محسوس (یعنی: اتفاق علما) را به واسطه خبر واحد عادل اثبات و به لازمه اش (یعنی: رأی معصوم) و موافقت آن با رأی علما منتقل کنیم.

لکن به زودی اشکال در تحقق چنین امری بیان خواهد شد. و در حکم اجماعی که به غیر امام (علیه السلام) اضافه می شود، اجماع مطلقی می باشد که در مقابل خلاف ذکر می شود چنانچه گفته می شود: فضله حیوان غیر مأکول، به استثنای پرنده، اجماعا نجس است و منحصرا اختلاف در فضله پرنده غیر مأکول است. یا فی المثل گفته می شود: حکم کذائی محل اختلاف است و اما فلان شی ء حکمش بالاجماع چنین و چنان است. پس: معنای این عبارت آن است که: در این مسئله یک قول واحد وجود دارد (و همه در آن با هم موافقند). (نکته:) چنانچه قبلا اشاره شد این اجماع نیز حجت نمی باشد.

ص: 57

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (انّ الحاکی للاتّفاق قد ینقل الاجماع ...) چیست؟

این است که: اجماعات منقوله در کتب فقها بر دو قسم است:

1- برخی از این اجماعات با عباراتی آورده شده که ظهور در اجماع مصطلح دارند.

فی المثل: ناقل گفته: هذه المسألة اجماعیّة و یا اجمع المسلمون علی ... و یا اجماع الشیعة علی کذا و یا اجماع اهل الحقّ علی کذا و یا اجمع الامّة علی کذا و امثال هذه العبارات.

2- و برخی دیگر از اجماعات با عباراتی آمده است که ظهور در اتفاق من عدا الامام دارند که این قسم خود بر سه گونه آورده می شود:

الف: گاهی مدعی اجماع می گوید:

هذا اجماع فقهاء اهل البیت و یا اجمع علمائنا علی کذا و یا باجماع فقهائنا الحکم کذا و از این قبیل تعبیراتی که دلالت بر (اتفاق من عدا الامام) دارند.

* مراد از ظهور در (اتفاق من عدا الامام) عرفی است یا لغوی؟

عرفی است، یعنی: آنچه عرفا از این تعبیرات فهمیده می شود من عدا الامام است وگرنه به حسب معنای لغوی تعبیرات فوق شامل امام نیز می شود چرا که امام خود اعلم علما است.

بنابراین: در این گونه عبارات عمومیت و شمول نسبت به امام محتمل است و لکن به چنین احتمالاتی اعتنا نمی شود.

* چنین اجماعاتی مصطلح اند یا غیر مصطلح؟

نه مصطلح اند و نه غیر مصطلح، بلکه فاقد هرگونه حجیت اند.

* چرا چنین اجماعاتی، اجماع مصطلح نیستند؟

زیرا ناقل اتفاق من عدا الامام را نقل می کند حال آنکه اجماع مصطلح اتفاق الکل است.

* مراد از عبارات (فان اضاف الاجماع الی من عدا الامام ...) چیست؟

این است که: چنین اجماعاتی حجیت ندارند.

زیرا ناقل، نقل حجت (یعنی: رأی امام) نکرده تا اینکه حجت باشد، بلکه آنچه نقل نموده حدس و کشف خودش بوده و لذا به دلیل اینکه به قول امام یقین نموده چنین حدس و کشفی از رأی امام برای خودش حجت است و نه دیگران.

* پس مراد از عبارت (نعم: لو فرض انّ السّبب المنقول ...) چیست؟

این است که: بله: چنانچه فرض کنیم، چنین کشفی را که ناقل نقل می نماید، از اسبابی باشد که

ص: 58

به حسب عادت برای هرکسی به رأی معصوم (یعنی: حکم واقعی) و یا یک دلیل معتبر (یعنی: یک حکم ظاهری) قطع و یقین ایجاد می کند، فی المثل وقتی که ناقل می گوید:

اجمع العلماء فی جمیع الاعصار و الامصار علی کذا ... به گونه ای باشد که:

اگر ما هم این اتفاق را می دیدیم، حدس قطعی به رأی امام می زدیم و یا یقین می کردیم که دلیل معتبری در کار بوده که تمام علما در هر عصری چنین نظری داده اند و از سبب به مسبّب و یا از ملزوم به لازم (رأی امام) می رسیدیم.

و لکن باید گفت: ناقل اجماع هرگز چنین اجماعی را نقل نمی کند که در آینده این مدعا اثبات خواهد شد.

ب: و گاهی مدعی اجماع می گوید: هذا اجماعی. که اجماع را به قول مطلق آورده و ظهور در اجماع مصطلح دارد، لکن قبل و یا بعد از چنین ادعایی قرینه مقابله را می آورد که جلوی آن ظهور را می گیرد.

* قرینه مقابله یعنی چه؟

یعنی: اینکه ادعای اجماع را در مقابل خلاف قرار می دهد، یا فی المثل می گوید: علما در فلان مسئله اجماع دارند، لکن در فلان مسئله اختلاف کرده اند که این کلام اخیر صلاحیت قرینیت دارد و ادعای قبلی دو احتمال را متصور می کند:

1- اینکه چه بسا همه علما نظر داده و اجماع مصطلح مراد باشد در نتیجه ارزشمند است.

2- اینکه چه بسا مراد عدم وجود مخالف باشد و لو برخی سکوت کرده باشند آن هم از روی قرینه بعدی پس فاقد ارزش است.

حال: اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال. در نتیجه این قسم از نقل اجماعات نیز فاقد ارزش بوده و حجیت ندارند.

و گاهی مدعی اجماع می گوید: لا خلاف فی کذا که ضعیف ترین نوع اجماع است و در متن بعدی بررسی می شود.

ص: 59

متن: و أضعف ممّا ذکر: نقل عدم الخلاف، و أنّه ظاهر الأصحاب، أو قضیّة المذهب، و شبه ذلک. و إن أطلق الإجماع أو أضافه علی وجه یظهر منه إرادة المعنی المصطلح المتقدّم و لو مسامحة- لتنزیل وجود المخالف منزلة العدم، لعدم قدحه فی الحجّیّة- فظاهر الحکایة کونها حکایة للسنّة أعنی حکم الإمام (علیه السلام)، لما عرفت من أنّ الإجماع الاصطلاحیّ متضمّن لقول الإمام (علیه السلام) فیدخل فی الخبر و الحدیث، إلّا أنّ:

مستند علم الحاکی بقول الإمام (علیه السلام) أحد امور:

أحدها: الحسّ، کما إذا سمع الحکم من الإمام (علیه السلام) فی جملة جماعة لا یعرف أعیانهم، فیحصل له العلم بقول الإمام (علیه السلام).

و هذا فی غایة القلّة، بل نعلم جزما أنّه لم یتّفق لأحد من هؤلاء الحاکین للإجماع، کالشیخین و السیّدین و غیرهما؛ و لذا صرّح الشیخ فی العدّة- فی مقام الرّد علی السیّد حیث أنکر الإجماع من باب وجوب اللطف- بأنّه لو لا قاعدة اللطف لم یکن التوصّل إلی معرفة موافقة الإمام للمجمعین.

الثانی: قاعدة اللطف علی ما ذکره الشیخ فی العدّة، و حکی القول به عن غیره من المتقدّمین.

و لا یخفی أنّ الاستناد إلیه غیر صحیح- علی ما ذکر فی محلّه- فإذا علم استناد الحاکی إلیه فلا وجه للاعتماد علی حکایته، و المفروض أنّ إجماعات الشیخ کلّها مستندة إلی هذه القاعدة، لما عرفت من کلامه المتقدّم(1) عن العدّة، و ستعرف منها و من غیرها من کتبه.

ص: 60


1- عدّة الاصول، ص 274 س 19

ترجمه:

وجه اضعفیّت اجماع اخیر از دو قسم قبلی

و ضعیف تر از آنچه گفتیم (دو قسم مذکور) نقل عدم اختلاف است (توسط ناقل) در یک حکم و یا (آوردن) الفاظی از قبیل: ظاهر اصحاب، قضیّة المذهب و مانند آن است.

و اگر (ناقل) لفظ اجماع را مطلق (بدون مضاف الیه) آورد یا اینکه آن را (به مضاف الیهی) اضافه نمود به طوری که اراده معنای اجماع اصطلاحی از آن (اطلاق و یا اضافه) آشکار شود و لو به ملاحظه تنزیل مخالف به منزله عدم باشد، چون وجود مخالف ضرری به تحقق اجماع و حجیّت اجماع وارد ننموده است، ظاهر چنین حکایتی این است که، نقل و حکایت سنّت (یعنی رأی صادره از امام) بوده است.

زیرا اجماع اصطلاحی متضمن قول امام (علیه السلام) است، در نتیجه داخل در مصادیق خبر و حدیث می شود، مگر اینکه مستند علم و یقین (ناقل) به رأی امام (علیه السلام) یکی از امور ذیل باشد.

1- حسّ: مثل اینکه ناقل، حکمی را از امام (علیه السلام) که در ضمن جماعتی قرار دارد بشنود که هویت آن مجمعین را به شخصه و عینه نمی شناسد و بدین وسیله علم به رأی امام حاصل کند.

این نحو از اطلاع و آگاهی در نهایت ندرت و کمی است، بلکه ما علم قطعی داریم که برای احدی از ناقلین اجماع مثل: مرحوم شیخ مفید، شیخ طوسی، سیّد مرتضی، سید بن زهره و غیره چنین امری اتفاق نیفتاده است، و لذا شیخ طوسی در کتاب «عدّة الاصول» در مقام ردّ بر سید مرتضی که حجیت اجماع را از باب لطف انکار نموده، تصریح نموده است که:

اگر قاعده لطف نمی بود امکان دست یابی به قول امام (علیه السلام) برای مجمعین وجود نداشت (یعنی: از نظر ایشان تنها راه کشف قول امام قاعده لطف است).

2- قاعده لطف: بنا بر آنچه شیخ طوسی در کتاب «عدّة الاصول» ذکر فرموده و قول به آن را از متقدّمین و علمای گذشته حکایت نمود، قاعده لطف است.

مخفی نماند که استناد به این قاعده چنانچه در محلّش ذکر شد درست نیست، پس اگر استناد حاکی اجماع به این قاعده معلوم شود، هیچ وجهی در اعتماد بر حکایت او وجود ندارد و فرض این است که تمام اجماعات شیخ طوسی مستند به این قاعده است، چنانچه از عبارات قبلی از «عدة الاصول» فهمیدی و به زودی از آن کتاب و دیگر کتابهاش خواهی فهمید.

ص: 61

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (و اضعف ممّا ذکر نقل عدم الخلاف ...) چیست؟

بیان قسم سوم از اجماعات منقوله در کتاب فقهاء است و اینکه ضعیف ترین تعبیرات این است که مدّعی اجماع بگوید:

ظاهر الاصحاب کذا، و یا قضیة المذهب کذا و یا انسب بقواعدنا کذا و یا لا خلاف فی کذا

* وجه اضعفیّت در هریک از این تعبیرات چیست؟

این است که:

1- لا خلاف، به معنای این است که: مخالفی در مسئله وجود ندارد، حال سؤال این است که: آیا همه موافق اند و فتوی به اثبات مسئله داده اند، این مطلب مسلم نمی باشد.

2- ظاهر الأصحاب یعنی: فهم من از تعبیرات اصحاب چنین است و حال آنکه ممکن است فهم و برداشت دیگران طور دیگری باشد.

3- انسب بقواعدنا، یعنی: مسئله و قاعده رسیدن به آن به قواعد ما شیعه نزدیکتر است و حال آنکه شاید مخاطبین نپذیرند.

نکته: این قسم از نقل اجماع نیز فاقد ارزش و حجیت است.

* ضعیف تر از قول و تعبیر اخیر چه تعبیری است؟

این است که: ناقل و مدعی اجماع بگوید: لا نعلم فیه خلافا.

* مراد از عبارت (و ان اطلق الاجماع او اضافه علی وجه ...) چیست؟

تبیین قسم اول می باشد که نقل اجماع مصطلح است، یعنی: اگر ناقل اجماع، مرادش اجماع مصطلح باشد، چه اجماع را به طور مطلق و بدون مضاف الیه بیاورد و فی المثل بگوید: هذا الحکم اجماعی. چه اجماع را اضافه کند یعنی نسبت دهد به چیز دیگری و بگوید: هذا الحکم اجماع الامّة. و لو این اطلاق (دوم) از باب تنزیل وجود مخالف به منزله عدم، از روی مسامحه باشد، زیرا که مخالفت او مضر به حجیت اجماع نیست، در حقیقت چنین حکایتی، نقل قول حجت است و لذا می توان گفت که داخل در باب خبر واحد است و براساس ادله خبر واحد، باید حجت باشد.

اما انصاف حکم می کند که این گونه اجماعات منقوله فاقد ارزشند، چرا که باید دید علم ناقل به قول معصوم از چه راهی حاصل شده است.

* در مجموع چه راههایی برای دست یابی ناقل به قول معصوم در این مقام وجود دارد؟

سه راه اساسی از قبیل: 1- راه حس 2- راه لطف 3- راه حدس وجود دارد.

ص: 62

* مراد از عبارت (الّا انّ مستند علم الحاکی ...) چیست؟

این است که: هرکسی که اجماع را نقل می کند و مدعی است که به رأی امام (علیه السلام) علم و یقین دارد، مستندش یکی از امور مذکور است.

* مراد از عبارت (احدها الحس: کما اذا سمع ...) چیست؟

بررسی و محاسبه راه حس است و آن عبارت است از اینکه:

شخص متتبع و محصل اجماع که ناقل اجماع است، خودش حکم شرعی را از امام شنیده است، لکن در میان جماعتی که یقین دارد یکی از آنها امام بوده است، او بشخصه امام را نشناخته است و لذا به دنبال این یقین است که ادعای اجماع می کند.

نکته: چنین اجماعی را تضمنی یا دخولی می نامند.

* مراد از عبارت (و هذا فی غایة القلّة ...) چیست؟

نظر جناب شیخ است مبنی بر اینکه: این شیوه دارای ارزش است لکن در زمان غیبت بسیار کم است، بلکه نادر افرادی چون مقدس اردبیلی هستند که در شرفیابی به محضر امام (علیه السلام) مسائلی را از حضرت آموخته اند و سپس ادعای اجماع نموده اند، که نمی توان آن را اجماع دخولی نامید.

پس اجماع دخولی تنها به درد زمان حضور امام (علیه السلام) می خورد که مردم در مجالس شرکت می نموده و با آنها حشر و نشر داشته و واردشونده در مجلس در میان جمع نظرات نظر امام را شنیده است بدون اینکه خودش امام را شناخته باشد که این هم فرض نادری است.

* آیا فرض مذکور در زمان غیبت ممکن است؟

خیر، زیرا امام به حسب ظاهر غایب اند و بنای حضور در مجالس عمومی و حشر و نشر با آنها را و لو به صورت ناشناس ندارد، تا اینکه کسی یقین به دخول امام در میان مجمعین حاصل کند.

* آیا کسی از مدعیان اجماع دخولی تاکنون چنین ادعایی نموده است؟

خیر شیخ مفید، سید مرتضی و ... که مدعیان اجماع دخولی اند چنین ادعائی نکرده اند.

* مراد از عبارت (و لذا صرّح الشیخ فی العدّة ...) چیست؟

اعتراف شیخ طوسی است به اینکه:

اگر قاعده لطف را نپذیریم، راهی برای دست یابی و کشف قول معصوم (علیه السلام) نداریم.

* مراد از عبارت (الثانی: قاعدة اللطف علی ما ذکره الشیخ فی العدّة ...) چیست؟

بیان ادعای شیخ طوسی و برخی دیگر است مبنی بر اینکه: تنها راه کشف قول امام از طریق اجماع فقها عبارت است از قاعده لطف.

ص: 63

یعنی: اگر همه فقهای یک عصر در حکم مسأله ای با هم متفق بودند، لطف مقتضی است که امام (علیه السلام) در صورت اجتماع علما بر خطا و اشتباه به نحوی از انحاء اظهار و القاء خلاف کند تا اجماع درست نشده و سند نادرستی به دست آیندگان نیفتد و ایشان نیز رسالت خود را به انجام رسانده باشد.

پس: اگر همه فقها بر امری از امور متفق شدند و در مقابل اتفاق آنها هیچ قول مخالفی نبود این امر خود دلالت دارد بر اینکه امام نیز با آنها موافق است وگرنه خود را اظهار و یا حق را که برخلاف اتفاق آنها می بود آشکار می نمود. چرا که وجوب لطف مقتضی این معناست.

* تقریر قاعده لطف از لسان متکلمین چگونه است؟

می گویند: (اللّطف ما یقرّب العبد الی الطاعة و یبعّده عن المعصیة و هو واجب علی الله تعالی)

سپس می گویند: ارسال رسل، انزال کتب، نصب ائمه و ... از مصادیق لطف اند.

* مراد از عبارت (و لا یخفی انّ الاستناد الیه غیر صحیح ...) چیست؟

نظر جناب شیخ انصاری است مبنی بر اینکه استناد به این قاعده درست نمی باشد.

* مراد از عبارت (و المفروض انّ اجماعات الشیخ کلّها مستندة الی هذه القاعدة ...) چیست؟

این است که: مرحوم شیخ در کتاب «عدة الاصول» بر طریقه قاعده لطف به دلیل عقلی و نقلی تمسک کرده و از هر دو راه به اثبات آن پرداخته است.

* نظر جناب شیخ اعظم پیرامون قاعده لطف (مبنای شیخ طوسی) چیست؟

این است که: این مبنا درست نیست زیرا وظیفه امام بیان احکام و ابلاغ آنها از راههای متعارف است که از طریق اخبار و روایات این کار را کرده است، لکن برخی از آنها در اثر علل و عوامل بسیاری به دست ما نرسیده است.

و لذا امام تقصیر نکرده تا بگویید: (به مقتضای قاعده لطف یجب الابلاغ و الاعلام و الّا ...)

پس این مبنا باطل است و اجماعاتی هم که بر این مبنا صورت گرفته باطل است و نمی توان از این راه قطع به رأی امام حاصل نمود.

ص: 64

متن: فدعوی مشارکته للسیّد قدّس سرّه- فی استکشاف قول الامام علیه السّلام من تتبّع أقوال الامّة و اختصاصه بطریق آخر مبنیّ علی وجوب قاعدة اللطف- غیر ثابتة و إن ادّعاها بعض،(1) فانّه قدّس سرّه، قال فی العدّة،- فی حکم ما إذا اختلفت الامامیّة علی قولین یکون أحد القولین قول الامام علیه السّلام علی وجه لا یعرف بنفسه، و الباقون کلّهم علی خلافه-:

«إنّه متی اتّفق ذلک، فان کان علی القول الذی انفرد به الامام علیه السّلام دلیل من کتاب او سنّة مقطوع بها لم یجب علیه الظهور و لا الدلالة علی ذلک، لأنّ الموجود من الدلیل کاف فی إزاحة التکلیف، و متی لم یکن علیه دلیل وجب علیه الظهور او إظهار من یبیّن الحقّ فی تلک المسألة- إلی أن قال: و ذکر المرتضی علیّ بن الحسین الموسویّ أخیرا: «أنّه یجوز أن یکون الحقّ عند الامام علیه السّلام و الأقوال الأخر کلّها باطلة. و لا یجب علیه الظهور، لأنّا إذا کنّا نحن السبب فی استتاره، فکلّ ما یفوتنا من الانتفاع به و بما معه من الاحکام یکون قد فاتنا من قبل انفسنا، و لو ازلنا سبب الاستتار لظهر و انتفعنا به و أدّی إلینا الحقّ الذی کان عنده».

قال: «و هذا عندی غیر صحیح، لأنّه یؤدّی إلی أن لا یصحّ الاحتجاج باجماع الطائفة أصلا، لأنّا لا نعلم دخول الامام علیه السّلام فیها إلّا بالاعتبار الذی بیّناه، و متی جوّزنا انفراده بالقول و أنّه لا یجب ظهوره منع ذلک من الاحتجاج بالاجماع»(2)، انتهی کلامه.

و ذکر فی موضع آخر من العدّة: «إنّ هذه الطریقة- یعنی طریقة السیّد المتقدمة- غیر مرضیّة عندی، لأنّها تؤدّی إلی أن لا یستدلّ باجماع الطائفة أصلا، لجواز أن یکون قول الامام علیه السّلام مخالفا لها، و مع ذلک لا یجب علیه إظهار ما عنده»(3) انتهی.

ترجمه:

ادعای اشتراک در طریق احراز رأی امام (علیه السلام) میان سیّد و شیخ

پس ادّعای مشارکت او (شیخ طوسی) با سید مرتضی در استکشاف قول امام (علیه السلام) از راه تتبع اقوال امت و تفحص در آنها، و دست یابی او به خصوصه به راه دیگری مبنی بر وجوب قاعده لطف، ادعایی است که اثبات نشده، اگرچه برخی آن را گفته اند.

ص: 65


1- هو المیرزا القمیّ فی القوانین: ج 1 ص 350 س 8 و ما بعده
2- عدة الاصول، ص 247.
3- عدة الاصول، ص 253
نقل عبارات شیخ طوسی بر عدم اشتراک ایشان با سید

شیخ طوسی در کتاب «عدة الاصول» در حکم مسأله ای که امّت در آن بر دو قول اختلاف کرده اند، که یکی از دو قول، قول امام (علیه السلام) است بر وجهی که بنفسه معلوم نیست و قول دیگر برخلاف قول امام (علیه السلام) است.

حال اگر چنین موردی (اختلاف الامة علی قولین) اتفاق افتاد، در صورتی که دلیلی قطعی از قرآن و یا سنّت قطعی بر قولی که امام (علیه السلام) به آن منفرد بوده و دیگران مخالفش هستند وجود داشته باشد، نه ظهور بر امام (علیه السلام) واجب بوده و نه دلالت کردن برآن (رأی و نظرش). زیرا نفس وجود دلیل (از کتاب و سنت قطعی) در اسقاط تکلیف کافی است و اگر دلیلی بر رأی آن حضرت وجود نداشته باشد، ظاهر شدن، یا ظاهر کردن کسی که حق را در آن مسئله آشکارا بیان کند بر امام واجب است.

سپس در این باره سخن می راند تا آنجا که می فرماید: سید مرتضی فرموده است:

ممکن است که (در مسأله ای) حق نزد امام باشد و تمام اقوال دیگر باطل، مع ذلک ظاهر شدن بر امام واجب نیست،

زیرا وقتی ما خود سبب استتار حضرتش باشیم، پس هرآنچه از بهره مندیها که چه بسا مصالح واقعی مترتب بر احکام را نیز شامل می شود، به سبب این استتار از دست ما برود، از ناحیه خود ماست.

و اگر سبب استتار را از بین ببریم، قطعا ظاهر شده و از خورشید وجودش بهره مند می شویم و حقی را که نزد ایشان است به ما می رساند.

سپس شیخ طوسی فرموده: این فرموده سید از نظر ما صحیح نیست، زیرا ممکن است منجر به این شود، که استدلال علمای شیعه در هیچ موردی درست نباشد، چه آنکه در تمام موارد انعقاد اجماع، تنها اعتبار و ملاحظه ای که ما را وادار بر تمسک به اجماع می نماید، همان طریقی است که ما در کشف قول امام (علیه السلام) اختیار کرده و از راه وجوب لطف آن را احراز نمودیم، و زمانی که منفرد بودن امام را به آن قول جایز دانستیم با اینکه ظهور ایشان واجب نیست دیگر هیچ اجماع صحیحی در میان نمی باشد، تمام شد کلام شیخ طوسی.

کلام دیگر از شیخ در کتاب عدّه

شیخ طوسی در جای دیگری از کتاب «عدّه» فرموده است: این طریقه (یعنی: طریقه مرحوم سید مرتضی که در مباحث قبل آمد) از نظر ما پسندیده نیست، زیرا منجر به آن می شود که اصلا به اجماع طایفه شیعه استدلال نشود چرا که ممکن است براساس فرموده سیّد، قول امام (علیه السلام) با اقوال طائفه مخالف باشد ولی مع ذلک اظهار حق بر ایشان (امام) واجب نباشد تمام شد کلام شیخ طوسی.

ص: 66

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (فدعوی مشارکته للسیّد ...) چیست؟

ابطال این ادعاست که شیخ طوسی (ره) با سید مرتضی از نظر طریقه کشف رأی امام (علیه السلام) مشترک است و از همان طریقی که سید آن را به دست می آورد شیخ نیز آن را احراز می کند.

توضیح اینکه:

برخی از فقها مثل: محقق قمی در قوانین و نراقی در مناهج، در طریقه احراز قول امام مدعی اشتراک میان شیخ طوسی و سید مرتضی شده اند بدین صورت که: شیخ در کاشفیت اجماع از قول امام (ره) دو طریق دارد:

1- طریقه حس در این طریق با سید مرتضی شریک اند.

2- طریقه لطف که منحصر به خود شیخ است و سید آن را قبول ندارد لذا جناب شیخ انصاری می فرماید: ادعای اشتراک میان سید و شیخ در این مقام باطل است، چرا که طریقه سید منحصر به حس و طریقه شیخ منحصر به لطف است و در اثبات این مطلب شواهدی هم از کتاب «عدّة الاصول» و «تهذیب» می آورد که در متن بعدی بررسی می شود.

* مراد از متن (قال فی «العدّة» فی حکم ما ... الخ) چیست؟

نقل مطالب و شواهدی از کتاب «عدّة الاصول» و «تهذیب» است مبنی بر اینکه طریقه شیخ منحصر به قاعده لطف است و لذا می فرماید شیخ فرمود:

اگر امت دو گروه شوند به نحوی که همه علما متفقا یک نظر داشته باشند و امام (علیه السلام) منفردا یک نظر، در چنین صورتی اگر آیه و یا حدیث معتبری وجود دارد که فقها در استنباط حکم واقعی از آن ناتوان بوده اند، اظهار بر امام واجب نیست، لکن اگر چنین مدرک مسلم و معتبری در کار نیست، از باب لطف بیان حق بر امام واجب است.

سپس فرموده: ادعای سید مرتضی این است که ممکن است قول همه علما باطل باشد و حق تنها نزد امام باشد لکن مع ذلک اظهار حق بر امام لازم نباشد، چرا که عامل اختفا و غیبت امام (علیه السلام) خود ما هستیم و اگر نمی توانیم از فیوضات امام بهره مند شویم علتش خود ماییم و همان طور که شیخ طوسی می گوید: (غیبته منّا) نتیجه اینکه:

وقتی علت غیبت و اختفا ما هستیم اظهار بر امام واجب نیست، بلکه این ما هستیم که باید بستر را آماده نموده و جامعه را برای ظهور او و اظهار حق مهیا کنیم.

پس از این نقل قول، شیخ طوسی فرموده است:

ص: 67

این گفتار از نظر من درست نمی باشد، زیرا لازمه اش این است که دیگر به اجماعات استدلال نشود زیرا جز راه قاعده لطف راه دیگری برای احراز علم به رأی امام وجود ندارد و چنانچه این راه را هم نپذیریم، باب الاجماع بسته خواهد شد.

* از مجموعه شواهد منقوله توسط شیخ طوسی به چه امری واقف می شویم؟

به دست می آید که شیخ رأی سید مرتضی را در این مقام پذیرفته است، لکن می گوید: ما ناچاریم که قاعده لطف را بپذیریم چرا که در غیر این صورت راه اجماع بسته می شود.

بنابراین: طریقه سید مرتضی به اجماع دخولی منحصر می شود و طریقه شیخ به قاعده لطف.

ص: 68

متن: و أصرح من ذلک فی انحصار طریق الاجماع، عند الشیخ، فیما ذکره من قاعدة اللطف، ما حکی عن بعض(1) أنّه حکاه عن کتاب التهذیب (التمهید(2)) للشیخ:

«أنّ سیّدنا المرتضی قدّس سرّه کان یذکر کثیرا أنّه لا یمتنع أن یکون هنا امور کثیرة غیر واصلة إلینا علمها مودع عند الامام علیه السّلام و إن کتمها الناقلون، و لا یلزم مع ذلک سقوط التکلیف عن الخلق- إلی أن قال-: و قد اعترضنا علی هذا فی کتاب العدّة فی اصول الفقه و قلنا: هذا الجواب صحیح لو لا ما نستدلّ فی أکثر الأحکام علی صحّته باجماع الفرقة. فمتی جوّزنا أن یکون قول الامام علیه السّلام خلافا لقولهم و لا یجب ظهوره، جاز لقائل أن یقول: ما أنکرتم أن یکون قول الامام خارجا عن قول من تظاهر بالإمامة و مع هذا لا یجب علیه الظهور، لأنّهم أتوا من قبل أنفسهم، فلا یمکننا الاحتجاج باجماعهم أصلا»(3)، انتهی.

ترجمه:

شاهدی دیگر از کلام شیخ طوسی در عدّه

و صریح تر از آن کلام قبلی در منحصر بودن طریق اجماع از نظر شیخ پیرامون قاعده لطف کلامی است که از برخی حکایت شده که وی عبارتی از کتاب تهذیب شیخ نقل نموده مبنی بر اینکه سید مرتضی بسیار می فرمود که: امتناعی ندارد که در اینجا امور بسیاری (از احکام) که علمش نزد امام است، وجود داشته و به دست ما نرسیده است و اگرچه ناقلون از نقلش کتمان نموده اند، ولی مع ذلک تکلیف خلایق به آنها ساقط نشده باشد. پس از آن مطالبی را ذکر می کند تا به آنجا که می فرماید: و ما در کتاب عدّة که در فن اصول نگاشته شده بر این فرموده سید اعتراض کرده ایم و گفته ایم که این پاسخ شما درست است، اما در صورتی که در بیشتر احکام و برای صحت آنها به اجماع طایفه شیعه استدلال نکنیم. پس اگر ما جایز بدانیم که رأی امام (علیه السلام) مخالف قول آنان (علما) بوده و در عین حال ظهور بر وی واجب نباشد، ممکن است قائلی (به اعتماد این مقاله) بگوید: پس شما منکر نیستید که رأی امام (علیه السلام) خارج باشد از قول کسانی که خود را امامیه می دانند و در عین حال ظهور بر حضرتش واجب نباشد، زیرا این امر از ناحیه خودشان به دست آمده نه دیگری.

در نتیجه: استدلال ما به اجماعشان ممکن نیست.

ص: 69


1- هو الشیخ الحمّصیّ فی التعلیق العراقی کما فی کشف القناع عن وجوه حجیّة الاجماع للمحقق التستری: ص 118
2- فی بعض النسخ: التهذیب
3- لم نعثر علیه فی التّمهید سوی ما نقله محکیا فی کشف القناع کما تقدّم آنفا.

متن: فانّ صریح هذا الکلام أنّ القادح فی طریقة السیّد منحصر فی استلزامها رفع التمسّک بالاجماع، و لا قادح فیها سوی ذلک. و لذا صرّح فی کتاب الغیبة بأنّها قویّة تقتضیها الاصول(1).

فلو کان لمعرفة الاجماع و جواز الاستدلال به طریق آخر غیر قاعدة وجوب إظهار الحقّ علیه لم یبق ما یقدح فی طریقة السیّد، لاعتراف الشیخ بصحّتها لو لا کونها مانعة عن الاستدلال بالاجماع.

ثمّ إنّ الاستناد إلی هذا الوجه ظاهر من کلّ من اشتراط فی تحقّق الاجماع عدم مخالفة أحد من علماء العصر، کفخر الدین و الشهید و المحقق الثانی.

قال فی الایضاح فی مسألة ما یدخل فی المبیع:

«إنّ من عادة المجتهد إذا تغیّر اجتهاده إلی التردّد او الحکم بخلاف ما اختاره أوّلا، لم یبطل ذکر الحکم الأوّل، بل یذکر ما أدّی إلیه اجتهاده ثانیا فی موضع آخر، لبیان عدم انعقاد إجماع أهل عصر الاجتهاد الأوّل علی خلافه، و عدم انعقاد إجماع أهل العصر الثانی علی کلّ واحد منهما. و أنّه لم یحصل فی الاجتهاد الثانی مبطل للأوّل، بل معارض لدلیله مساو له»(2) انتهی. و قد أکثر فی الایضاح من عدم الاعتبار بالخلاف لانقراض عصر المخالف(3) و ظاهره الانطباق علی هذه الطریقة، کما لا یخفی.

ص: 70


1- الغیبة للشیخ الطوسیّ: ص 66
2- ایضاح الفوائد فی شرح القواعد، ج 1، ص 502.
3- ذکر ذلک فی عدّة موارد، منها: ج 3 ص 318 و ص 593- 594 و ج 4 ص 186

ترجمه:

معیار در شناخت فقهایی که براساس قاعده لطف مشی کرده اند

شیخ اعظم می فرماید:

صراحت این کلام عبارت است از اینکه تنها اشکال در طریقه سید، عدم جواز تمسک به اجماع (شیعه) است و اشکال دیگری غیر از این در آن وجود ندارد و لذا (شیخ طوسی) در کتاب «الغیبة» تصریح نموده به اینکه طریقه سید قوی است به طوری که اصول و قواعد آن را اقتضا می کند.

سپس می فرماید: پس اگر برای شناخت اجماع و جواز استدلال به آن راه دیگری غیر از قاعده وجوب اظهار حق بر معصوم (یعنی: قاعده لطف) وجود می داشت، چیزی که در طریقه سید اشکال وارد کند باقی نمی ماند به دلیل اعتراف شیخ به صحّت و عدم نقص آن اگر مانع از استدلال به اجماعات شیعه نباشد.

سپس می فرماید: استناد به این وجه (قاعده لطف) از هرکسی که در تحقق اجماع، عدم مخالفت علمای عصر با آن را شرط نموده، روشن است مثل: فخر الدّین (فرزند علّامه حلّی)، شهید اول و محقق.

نقل عبارت فخر الدین در ایضاح

مرحوم فخر الدین در کتاب «ایضاح الفوائد» پیرامون آنچه به تبعیت از مبیع در بیع داخل می شود فرموده است:

عادت مجتهد این است که: هرگاه اجتهادش به تردد و حیرت یا به حکمی مخالف حکم اولش، تغییر کند حکم اول را (در مکتوباتش) باطل و محو نمی نماید، بلکه اجتهاد دیگرش را در جای دیگر ذکر می کند تا بیان کند که:

1- اجماع اهل عصر اجتهاد اولش برخلاف آن منعقد نشده.

2- اجماع اهل عصر اجتهاد دومش برخلاف اجتهاد اول و دومش منعقد نشده.

3- اجماع دوم مبطل اجتهاد اول نبوده، بلکه مساوی آن است و لذا هر دو قابل ذکرند.

شاهدی دیگر بر اعتقاد فخر به قاعده لطف

و در ایضاح بسیار از (عدم اعتبار مخالفت کسی که عصرش منقرض شده، در تحقق اجماع) سخن گفته است، و ظاهر این سخن، انطباق آن بر قاعده لطف است.

ص: 71

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (ثمّ انّ الاستناد الی هذا الوجه ...) چیست؟

این است که: طریقه لطف در انحصار شیخ نیست زیرا ظاهر کلام تمام کسانی که در تحقق اجماع اتفاق الکل و عدم مخالفت حتی یک نفر از علما را شرط می کنند بیانگر اعتقادشان به قاعده لطف است نه مبنای دیگر.

* وجه استظهار در این وجه چیست؟

این است که: در دو وجه دیگر شرط مذکور (عدم وجود مخالف) قید نشده بود و لذا هرکس که در تحقق اجماع قید مذکور را معتبر بداند قائل به قاعده لطف است و آن را حجت می داند.

* به بیانی جامع تر بفرمائید چه معیاری برای شناخت قائلین به قاعده لطف وجود دارد؟

یا از راه تصریح خود فقیه و اعترافش بر این امر، و یا از طریق ظواهر تعبیراتشان که بالمنطوق و یا بالمفهوم می رسانند که مخالفت یک نفر هم مضر به تحقق اجماع است.

* مراد فخر المحققین از عبارت (انّ من عادة المجتهد ...) چیست؟

این است که: اگر مجتهدی تا دیروز به وجوب جمعه فتوی می داد و امروز به حرمت آن و یا اینکه تردد در رأی برایش پیدا شده، فتوای اول را محو نمی کند بلکه هریک از دو فتوای قدیم و جدید را در ظرف زمانی مربوط به خودش ثبت و ضبط می کند.

* به نظر جناب فخر چه فوایدی بر امر مذکور مترتب است؟

1- از ذکر دو فتوا متوجه می شویم که نه در عصر سابق و نه در عصر حاضر اجماعی در کار نبوده است. یعنی: وقتی فتوای مجتهدی در یک عصر و زمان مخالف فتاوی فقهای همان عصر و زمان باشد، این مخالفت جلوی انعقاد اجماع را در آن عصر و زمان می گیرد. حال اگر در عصر بعد از عصر قبلی (یعنی: حالا) نیز فتوایش تغییر کرده و فتوای جدیدی دارد که با فتاوی فقهای این عصر و زمان مخالف است، باز هم جلوی انعقاد اجماع را می گیرد، و لذا در هر دو عصر، اجماعی منعقد نشده است.

2- و آنجا که در رأیش میان دو نظر مردّد شود، هر دو نظر را ذکر می کند تا بیان کند که از نظر من هیچ یک از دو نظر رجحانی بر دیگری ندارد و بلکه متعارضان، متساویان هستند.

* مفهوم عبارت (من عدم الاعتبار بالخلاف لانقراض عصر المخالف) چیست؟

این است که: اگر عصر او (مخالف) منقرض نشده بود مخالفتش مضر به اجماع می بود، لکن چون عصر مخالف سپری شده، مخالفتش فاقد اعتبار است.

نکته: کلام فخر الدین اعتقاد و مشی ایشان را به قاعده لطف روشن می سازد.

ص: 72

متن: و قال فی الذکری: ظاهر العلماء المنع عن العمل بقول المیّت محتجّین بأنّه لا قول للمیّت، و لهذا ینعقد الإجماع علی خلافه میّتا(1).

و استدلّ المحقّق الثانی فی «حاشیة الشرائع» علی أنّه لا قول للمیّت ب:

الإجماع علی أنّ خلاف الفقیه الواحد لسائر أهل عصره یمنع من انعقاد الإجماع، اعتدادا بقوله و اعتبارا بخلافه، فإذا مات و انحصر أهل العصر فی المخالفین له انعقد و صار قوله غیر منظور إلیه و لا یعتدّ به.(2) انتهی.

و حکی عن بعض(3) أنّه حکی عن المحقّق الداماد أنّه قال فی بعض کلام له فی تفسیر النعمة الباطنة، إنّ من فوائد الإمام- عجّل اللّه فرجه- أن یکون مستندا لحجّیّة إجماع أهل الحلّ و العقد من العلماء علی حکم من الأحکام إجماعا بسیطا فی أحکامهم الإجماعیّة و حجّیّة إجماعهم المرکّب فی أحکامهم الخلافیّة؛ فإنّه- عجّل اللّه فرجه- لا ینفرد بقول، بل من الرّحمة الواجبة فی الحکمة الإلهیّة أن یکون فی المجتهدین المختلفین فی المسألة المختلف فیها من علماء العصر من یوافق رأیه رأی إمام عصره و صاحب أمره و یطابق قوله قوله و إن لم یکن ممّن نعلمه بعینه و نعرفه بشخصه. انتهی.

و کأنّه لأجل مراعاة هذه الطریقة التجأ الشهید فی الذکری(4) إلی توجیه الإجماعات الّتی ادّعاها جماعة فی المسائل الخلافیّة مع وجود المخالف فیها ب: إرادة غیر المعنی الاصطلاحیّ من الوجوه الّتی حکاها عنه فی المعالم(5)؛ و لو جامع الاجماع وجود الخلاف و لو من المعلوم النسب لم یکن داع الی التّوجیهات المذکورة مع بعدها او اکثرها.

ص: 73


1- ذکری الشیعة: ص 3 س 22
2- حاشیة الشرائع: الصفحة الثانیة من الورقة 162 س 7 کتاب الأمر بالمعروف.
3- حکاه المحقّق الکاظمیّ فی کشف القناع: ص 145.
4- الذکری: ص 6.
5- معالم الدین ص 174

ترجمه:

گفتار شهید اول در ذکری

شهید اول در کتاب «ذکری» می فرماید:

ظاهر کلام علما ممنوعیّت از عمل به قول میّت است، درحالی که استدلال کرده اند به اینکه قولی برای میت وجود ندارد، و لذا ممکن است که اجماع برخلاف شخص میت منعقد شود.

استدلال محقق ثانی بر عدم قول برای میت

محقق ثانی در حاشیه شرایع، در اثبات عدم قول برای میت استدلال نموده بر اینکه: اجماع داریم بر اینکه مخالفت یک فقیه با بقیه علمای معاصرش از انعقاد اجماع ممانعت می کند درحالی که روی قولش حساب می کنند و مخالفتش را مورد توجه قرار می دهند.

پس: اگر وی از دنیا برود و فتوای معاصرینش تنها در مخالفت با رأی او منعقد شود، اجماع منعقد می گردد و قول وی (فقیه میت) بی ارزش شده و به آن توجه نمی شود، تمام شد کلام محقق ثانی.

نقل کلام از محقق داماد در این مقام

از برخی حکایت شده، که این بعض از محقق داماد حکایت کرده که ایشان در تفسیر نعمت باطنی فرموده: یکی از فوائد امام (عج) این است که: ایشان مدرک برای حجیت اجماع اهل حل و عقد می باشد بر حکمی از احکام، اجماعی بسیط در احکام اجماعی و اتفاقیشان، و اجماعی مرکب در احکام اختلافی شان، چرا که امام (علیه السلام) خود منفرد بقولی نمی باشد، بلکه یکی از رحمت های واجبه الهی که حکمتش اقتضای آن را دارد این است که: در میان مجتهدینی که در یک مسأله اختلافی، اختلاف نظر دارند کسی باشد که رأیش با رأی امام عصر و صاحب الامر خودش موافق بوده و قولش با قول حضرتش مطابق باشد، اگرچه ما بعینه ایشان را نشناخته و بخصوصه به او معرفت پیدا نکنیم. تمام شد کلام محقق داماد.

استشهاد شهید اول به توجیهات بعیده در اثبات قاعده لطف

گویا شهید اول به خاطر رعایت قاعده لطف، در کتاب «ذکری» پیرامون اجماعاتی که جمعی در مسائل اختلافی با وجود رأی مخالف ادعای آن اجماعات را نموده اند، توجیه نموده است به اینکه، مراد این مدّعیان معنا غیر اصطلاحی اجماع است، از وجوهی که صاحب «معالم» در کتاب «معالم» آورده است. و اگر اجماع با وجود مخالف جمع می شد، خصوصا در صورتی که مخالف معلوم النسب باشد، دیگر وجهی برای توجیه کردن اجماعات مذکوره در معالم وجود ندارد، که بیشتر آنها توجیهات بعیده ای هستند.

ص: 74

تشریح المسائل
* حاصل بیان شهید اوّل در ذکری چیست؟

این است که: فقها از عمل به قول میت منع می کنند، چرا که می گویند: لا قول للمیت.

و لذا: از نظر مشهور، اجماع، برخلاف قول میت نیز قابل انعقاد است چرا که قول میت حجت نیست تا مانع از اجماع شود.

* وجه انطباق در عبارت (ظاهر العلماء المنع عن العمل ...) بر قاعده لطف چیست؟

همان طور که قائلین به قاعده لطف در تحقق اجماع شرط نمودند که مجمعین تمامشان زنده باشند، مفهوم کلام شهید نیز این است که:

اگر این مجتهد میت نیز زنده می بود، مخالفتش مضر به انعقاد اجماع می شد و لذا:

از این اعتبار و اشتراط (زنده بودن) استفاده می شود که این مبنا با مبنای لطف می سازد و اینان نیز قائل به قاعده لطف هستند.

* لبّ اللباب بیان محقق داماد در این مقام چیست؟

در ذیل آیه شریفه أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً(1) فرموده است:

یکی از برکات وجودی امام عصر (عج) هرچند در زمان غیبت، این است که حضرت مستند و مدرک حجیت اجماع علما است (چه در اجماعات بسیطه که همه در یک مسئله متفق القول هستند و فی المثل می گویند: فلان عمل واجب است و چه در اجماعات مرکبه که برخی از علما می گویند: فلان عمل واجب است و برخی می گویند: حرام است لکن هر دو گروه بر عدم اباحه متفق اند).

* استدلال جناب محقق به این مستند بودن چگونه است؟

بدین گونه است که: اگر همه علما متفق شدند ولی نظر امام غیر از نظر آنان بود، به مقتضای لطف و رحمتی که در حکمت الهی فرض و واجب شده، امام نیز باید اظهار خلاف نماید و یا اینکه در میان مخالفین کسی باشد که قولش موافق قول امام باشد تا اینکه اجماع درست نشود.

نکته: جناب محقق نیز تصریح نموده به قاعده لطف.

* حاصل گفتار جناب شهید اوّل پیرامون قاعده لطف در ذکری چیست؟

این است که: وقتی در مسائل اختلافی با اجماعات ادعاشده روبرو می شود، دست به توجیه زده

ص: 75


1- لقمان/ 20.

می فرماید: مراد این ها از اجماع، اجماع اصطلاحی نیست، بلکه یا شهرت مرادشان است و یا امر دیگری، و در این راستا چهار توجیه آورده که در کتاب «معالم» ذکر و ضبط گردیده است، و لذا شیخ در مطالب بعد می آورد که:

اگر اجماع با وجود مخالف سازگاری داشت، چنانچه در اجماع دخولی و یا حدسی چنین است و مخالفت حتی یک نفر و لو معلوم النسب ضربه ای به اجماع وارد نمی ساخت دیگر وجهی برای توجیه کردن این اجماعات در مسائل اختلافی وجود نداشت، آن هم توجیهاتی که بیشتر و یا همه آنها دور از ذهن و قابل خدشه هستند.

پس: معلوم می شود که تحقق اجماع با وجود مخالف قابل جمع نیست و مخالفت یک نفر هم آن را از ارزش می اندازد و چنین معیاری تنها با طریقه لطف سازگار است و نه طریق دیگری.

در نتیجه:

غیر از شیخ طوسی کسان دیگری نیز هستند که صریحا و یا از ظاهر کلامشان استفاده می شود که مشی آنها بر قاعده لطف بوده است.

ص: 76

متن: الثالث من طرق انکشاف قول الإمام (علیه السلام) لمدّعی الإجماع الحدس و هذا علی وجهین:

أحدهما: أن یحصل له ذلک من طریق لو علمنا به ما خطّأناه فی استکشافه؛ و هذا علی وجهین:

أحدهما: أن یحصل له الحدس الضروریّ من مبادئ محسوسة بحیث یکون الخطأ فیه من قبیل الخطأ فی الحسّ، فیکون بحیث لو حصل لنا تلک الأخبار لحصل لنا العلم کما حصل له.

ثانیهما: أن یحصل الحدس له من إخبار جماعة اتّفق له العلم بعدم اجتماعهم علی الخطأ، لکن لیس إخبارهم ملزوما عادة للمطابقة لقول الإمام (علیه السلام) بحیث لو حصل لنا علمنا بالمطابقة أیضا.

الثانی: أن یحصل ذلک من مقدّمات نظریّة و اجتهادات کثیرة الخطأ، بل علمنا بخطإ بعضها فی موارد کثیرة من نقلة الإجماع، علمنا ذلک منهم بتصریحاتهم فی موارد و استظهرنا ذلک منهم فی موارد اخر، و سیجی ء جملة منها.

ترجمه:

راه سوّم در کشف رأی امام برای مدّعی اجماع

دیگر از راههای انکشاف قول امام (علیه السلام) برای مدّعی اجماع، راه حدس است و این راه بر دو گونه است:

1- یکی از آن دو عبارت است از اینکه:

آن حدس از راهی برای مدّعی اجماع حاصل شود، که اگر ما نیز به آن راه آگاه می شدیم وی را در استکشاف رأی امام (علیه السلام) تخطئه نمی کردیم و این راه نیز خود بر دو گونه است:

الف: اینکه حدس ضروری از مبادی محسوسه برای وی (مدعی اجماع) حاصل شود به طوری که خطاء در آن از قبیل خطاء در حس باشد. بنابراین: موقعیت این حدس به گونه ای است که اگر این اخبار برای ما نیز حاصل می شد برای ما هم به رأی امام علم حاصل می شد همان طور که برای او حاصل شده است.

ب: اینکه حدس برای وی (مدّعی اجماع) از اخبار جماعتی حاصل شود، که علم و قطع به عدم اجتماعشان در اشتباه برای وی حاصل شود ولی مع ذلک اخبار ایشان عادة ملزوم مطابقت با رأی امام نیست، به طوری که برای ما هم علم به موافقت رأی امام با ایشان حاصل شود.

2- و یکی از آن دو وجه عبارت است از اینکه: آن حدس (به رأی امام) از مقدّمات و مبادی نظری و اجتهاداتی که اشتباه در آنها بسیار است حاصل می شود بلکه به اشتباه بعضی از این اجتهادات که ناشی از ناقلین اجماع است آگاه می شویم، درحالی که می دانیم این آگاهی و علم، به سبب تصریحات خودشان در موارد مشخص می باشد و استظهار کرده ایم این اشتباهات را از عبارات خودشان در موارد دیگر، که به زودی برخی از آنها خواهد آمد.

ص: 77

تشریح المسائل
* مراد از طریقه حدس در متن مذکور چیست؟

این است که: شخص از راه امارات به امری از امور حدس می زند. فی المثل: از راه اماراتی عدالت شما یا کرامت دوستش را حدس می زند.

در ما نحن فیه نیز: ناقل اجماع از طریق یک سری قرائن و امارات حدس می زند که رأی امام، همین رأی مجمعین است.

* چه اموری ممکن است منشأ حصول حدس باشند؟

1- آنجا که حدس، بدیهی است متکی بر مبادی حسیّه ضروریه می باشد.

یعنی: ناقل اجماع از راه یک سری مبادی حسیّه، رأی امام را حدس می زند، که اگر این مبادی برای هرکسی حاصل شود، حدس قطعی به رأی امام (علیه السلام) حاصل می کند.

فی المثل: فقیهی در مسأله ای، آراء و فتاوی تمام فقهاء مسلمان را در تمام عصرها و بلاد به دست آورده و نتیجه می گیرد که فتوای جمیع آنها در آن مسئله وجوب است. این یک مبدأ حسّی ضروری است که از این راه حدس قطعی به رأی امام می زند.

به عبارت دیگر: یقین می کند که لا بد، رأی امام نیز همین است، کأنّ حکم را از زبان امام (علیه السلام) شنیده است.

نکته: متأسفانه راه مذکور صرف فرض است و واقعیّت خارجی ندارد و لذا ارزشی ندارد.

2- و آنجا که حدس، اتفاقی است متّکی بر مبادی حسیّه غیر ضروریه است.

فی المثل: آراء چند فقیه متبحّر و مشهور مثل: صاحب جواهر، شیخ انصاری، مقدّس اردبیلی و ... را مورد تتبّع قرار می دهد و چون به آنها اعتماد کامل داشته و آنان را تالی معصوم می دانسته، یقین پیدا کرده که رأی امام (علیه السلام) نیز همین است.

لکن مبدأ حسّی این حدس یک امر بدیهی (ضروری) نیست، یعنی: این گونه نیست که اگر به طور عادی برای هرکسی پیدا شود بتواند رأی امام را حدس بزند، بلکه امری اتفاقی است.

یعنی: هر فقیهی چنین اعتقاد و حسن ظنّی داشته باشد این حدس را می زند وگرنه، نه.

3- و گاهی حدس متکی بر یک سلسله مبادی حدسیّه و اجتهادیه است، یعنی: حدس در حدس است. فی المثل: پس از رؤیت آیه و یا حدیثی:

1- با اجتهاد و دقت نظر در آن حکمی را استنباط می کند و این حدس اوّل است.

2- بر مبنای محاسباتی که در خبرهای حسی داشتند با چنین خبر حدسی برخورد می کنند.

ص: 78

فی المثل: در خبرهای حسی می گویند: الاصل عدم الخطاء و یا الاصل عدم الغفلة.

در خبرهای حدسی نیز می گویند: الاصل عدم الخطاء و یا الاصل عدم الغفلة.

حاصل مطلب اینکه: همان گونه که احتمال تعمّد کذب را در مخبر عادل برمی داشتیم، در اینجا نیز احتمال تعمّد کذب را از مخبر اجماع برداشته و سایر احتمالات را با اصول عقلانیه رفع می کنیم.

یعنی: همان طور که این اصل در اخبار حسیّه جاری است در اخبار حدسیّه ای که به منزلة الحس اند جاری است، نتیجه اینکه: چنین خبر حدسی:

1- از ناحیه نقل سبب دارای ارزش است چون که مشمول آیه نبأ و ادله حجیّت خبر می باشد.

2- از ناحیه کاشف نیز قابل پذیرش است، چرا که مخبر در نقل سبب متکی به حسّ است، یعنی:

نظر فقهاء را دیده و برای ما نقل نموده و ما خبرهای او را که از این ناحیه یک خبر حسی است و مشمول ادلّه حجیّت است قبول می کنیم.

* اگر در اینجا سؤال شود خبر عادل باید دارای اثر شرعی باشد حال اثر شرعی قبول این خبر کدام است؟ پاسخ چیست؟

می گویند اثرش آن است که: وقتی در اثر اتفاق همه علمای اعصار و امصار بر امری برای ناقل اجماع حدس به رأی امام حاصل شده، برای ما نیز حاصل می شود. چرا که به حسب فرض مبادی حسیّه، ضروریه است.

یعنی: مبادی مزبور چنان قوی هستند که در اختیار هرکس که باشد، او را به رأی امام منتقل می کند.

حال: ما که خبر عادل را می پذیریم و صدق او را به منزله علم می دانیم، خود را جای او می گذاریم.

لذا: همان حدسی که برای او حاصل شده برای ما نیز حاصل می شود. پس، باز هم اجماع منقول دارای ارزش است.

ص: 79

متن: (وجوب التوقّف فی العمل بالاجماع المنقول) إذا عرفت انّ مستند خبر المخبر بالإجماع المتضمّن للإخبار من الإمام لا یخلو من الامور الثلاثة المتقدّمة- و هی السماع عن الإمام مع عدم معرفته بعینه، و استکشاف قوله من قاعدة اللطف، و حصول العلم من الحدس- و ظهر لک أنّ الأوّل منها غیر متحقّق عادة لأحد من علمائنا المدّعین للإجماع، و أنّ الثانی لیس طریقا للعلم فلا یسمع دعوی من استند إلیه، فلم یبق ممّا یصلح أن یکون هو المستند فی الاجماعات المتداولة علی ألسنة ناقلیها إلّا الحدس؛ و عرفت أنّ الحدس قد یستند إلی مبادئ محسوسة ملزومة عادة لمطابقة قول الإمام (علیه السلام)- نظیر العلم الحاصل من الحواسّ الظاهرة، و نظیر الحدس الحاصل لمن أخبر بالعدالة و الشجاعة لمشاهدته آثارهما المحسوسة الموجبة للانتقال الیهما بحکم العادة- أو إلی مبادئ محسوسة موجبة لعلم المدّعی بمطابقة قول الامام (علیه السلام) من دون ملازمة عادیّة و قد یستند الی اجتهادات و أنظار؛ و حیث لا دلیل علی قبول خبر العادل المستند إلی القسم الأخیر من الحدس بل و لا المستند إلی الوجه الثانی، و لم یکن هناک ما یعلم به کون الإخبار مستندا إلی القسم الأوّل من الحدس، وجب التوقّف فی العمل بنقل الاجماع، کسائر الأخبار المعلوم استنادها إلی الحدس المردّد بین الوجوه المذکورة.

ص: 80

ترجمه:

وجوب التوقف در عمل به اجماع منقول

1- وقتی فهمیدی که مدرک خبر دادن مخبر به اجماعی که مشتمل بر اخبار از رأی امام (علیه السلام) است، خالی از امور سه گانه ای که گذشت نیست و آن امور سه گانه عبارتند از:

الف: شنیدن از امام (علیه السلام) با عدم شناخت ایشان بعینه.

ب: کشف رأی امام (علیه السلام) از راه قاعده لطف.

ج: حصول علم به رأی امام (علیه السلام) از راه حدس.

2- و برای تو روشن شد که: طریق شنیدن به حسب عادت برای احدی از علمای مدعی اجماع حاصل نگردیده است.

3- طریق قاعده لطف، راه برای حصول علم نیست، پس به ادعای اجماع کسی که مدرکش این قاعده است، گوش داده نمی شود.

نتیجه اینکه: از راههایی که صلاحیت دارند در اجماعات متداوله بر السنه ناقلین مورد استناد باشند باقی نمی ماند مگر راه حدس.

4- و دانستی که حدس نیز: گاهی مستند به مبادی محسوسه ای است که عادتا ملازم با مطابقت قول امام است نظیر علمی که از راه حواس ظاهر حاصل می شود و مانند حدس حاصله برای کسی که از عدالت و شجاعت خبر می دهد و به خاطر مشاهده آثار محسوسه این دو صفت و به حکم عادت به اصل وجود آنها منتقل می شود.

و گاهی مستند به مبادی محسوسه ای است که سبب علم (مدعی اجماع) به مطابقت آنها با رأی امام است، بدون اینکه میان این مبادی و موافقت رأی امام ملازمه عادیه باشد. و گاهی مستند به اجتهادات و انظار دیگر است.

5- و از آنجا که:

الف- دلیلی بر لزوم قبول خبر عادل که مستند به قسم اخیر از حدس بوده، بلکه خبر مستند به وجه دوم نیز، در دست نیست.

ب- قرینه ای هم بر اینکه دلالت کند اخبار از اجماعات مستند به قسم اول از حدس است وجود ندارد.

نتیجه اینکه: توقف در عمل به نقل اجماع واجب است، همان طور که در سایر اخباری که مردد بودنشان میان یکی از وجوه مذکور معلوم است، واجب است.

ص: 81

تشریح المسائل
* حاصل مطلب در عبارت (اذا عرفت انّ مستند ...) چیست؟

این است که: در بحث های قبلی با راههای انکشاف رأی امام (علیه السلام) از طریق اجماع آشنا شدیم و دانستیم که مستند و مدرک علم ناقل اجماع نسبت به قول امام یکی از طرق ذیل است:

1- طریق حس 2- طریق لطف 3- طریق حدس.

* حاصل مطلب در عبارت (و ظهر لک ان الاول ...) چیست؟

تبیین دوباره هریک از راه های سه گانه مذکور است.

1- طریقه حس: دارای ارزش است، ولی مخصوص به زمان حضور امام است و در زمان غیبت، احدی از مدعیان اجماع چنین ادعایی نکرده اند.

2- طریقه لطف: فاقد ارزش است، چون اصل مبنا در اینجا باطل است و اظهار حق از باب لطف بر امام واجب نیست.

به خاطر اینکه از راه های متعارف وظیفه اش را انجام داده است.

3- طریقه حدس نیز دارای شعبات ذیل و فاقد ارزش است.

الف: حدس قطعی عادی که متکی بر مبادی حسیه ضروریه است.

ب: حدس قطعی اتفاقی که متکی بر مبادی حسیه غیر ضروریه است.

ج: حدس قطعی اتفاقی که متکی بر مبادی حدسیه است.

* چرا به نظر شیخ حدس قطعی عادی دارای ارزش است؟

زیرا چنین مبنا و مبدئی برای هرکس حاصل شود، قطع به قول معصوم پیدا می کند.

لکن؛ راه مذکور:

اولا: صرف فرض است و واقعیت خارجی ندارد.

ثانیا: به فرض امکان در عالم خارج، از کجا که مدعی اجماع براساس طریقه حدس، به اتفاق الکل و شعبه اول متکی باشد تا گفته شود حجت است بلکه محتمل است ادعایش مبتنی بر هریک از شعبات مذکور باشد. فاذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال.

* چرا حدس قطعی اتفاقی مبتنی بر مبادی حسیه غیر ضروریه ارزش ندارد؟

چون مبتنی بر علل و عوامل خارجیه است و کلیت ندارد یعنی: برای همه حجیت نیست.

به عبارت دیگر: ممکن است این علل و عوامل برای فرد و یا افرادی فراهم شود مثل: اعتماد و اعتقاد به فتوای علمای فلان طائفه و از این اعتقاد و اتفاق قطع به رأی امام (علیه السلام) پیدا نمایند، لکن چه بسا

ص: 82

این زمینه برای بسیاری از افراد مهیا نباشد و از این راه حدس ظنی هم به رأی معصوم پیدا نکنند.

* چرا حدس قطعی اتفاقی مبتنی بر مبادی حدسیه ارزش ندارد؟

زیرا اخبار مربوطه مشمول ادله حجیت خبر واحد نیستند و دلیل دیگری هم بر حجیت آنها نداریم.

* جناب شیخ از تنظیم مطالب در متن مذکور چه نتیجه ای می گیرد؟

اجماع منقول حجت نبوده و در آن باید توقف نمود.

* مراد از عبارت (مستند خبر المخبر بالاجماع المتضمن ...) چیست؟

اشاره دارد به اینکه ملاک حجیت اجماع از نظر شیعه، کاشفیت از رأی از معصوم است به نحوی که اخبار از اجماع، اخبار از معصوم است.

* آیا اجماع منقول در حکم خبر واحد نیست؟

چرا در واقع همان است.

* پس چرا اجماع منقول را در عداد ادله و به طور جداگانه آورده اند؟

به حسب ظاهر، متابعت از اهل سنت شده است.

* مراد از عبارت (الی القسم الاخیر من الحدس) چیست؟

حدسی است که مستند به انظار و اجتهادات است.

* مراد از عبارت (و لا المستند الی الوجه الثانی ...) چیست؟

حدسی است که مبتنی بر مبادی محسوسه ای است که عادتا ملازم با رأی معصوم است.

* مراد از عبارت (الی القسم الاول من الحدس) چیست؟

حدسی است که مبتنی بر مبادی محسوسه ای باشد که عادتا ملازم با رأی معصوم نمی باشد.

ص: 83

متن: فإن قلت: ظاهر لفظ الإجماع اتّفاق الکلّ، فإذا أخبر الشخص بالإجماع فقد أخبر باتّفاق الکلّ و من المعلوم أنّ حصول العلم بالحکم من اتّفاق الکلّ کالضروریّ، فحدس المخبر مستند إلی مبادئ محسوسة ملزومة لمطابقة قول الامام عادتا.

فامّا ان یجعل الحجّة نفس ما استفاده من الاتّفاق، نظیر الاخبار بالعدالة و امّا ان یجعل الحجّة اخباره بنفس الاتّفاق المستلزم عادة لقول الامام و یکون نفس المخبر به حینئذ محسوسا نظیر اخبار الشّخص بامور تستلزم العدالة او الشّجاعة عادة.

ترجمه:

اشکال بر جناب شیخ انصاری

ظاهر لفظ اجماع (از نظر مدّعی آن) اتفاق کل است، پس وقتی مدعی خبر از (تحقق) اجماع می دهد، خبر از اتفاق الکل (تمام اصحاب) داده است، و روشن است که حصول علم و آگاهی به حکم (ناشی از) اتفاق همه اصحاب، مثل امر ضروری و بدیهی است.

در نتیجه: حدس مخبر مستند به مبادی محسوسه ای است که عادتا ملازم با قول امام است.

حال: یا حجت و دلیل، نفس آن چیزی قرار داده شده که مخبر از اتفاق کل استفاده نموده است، یعنی: رأی امام نظیر خبر دادن مخبر (پس از دیدن آثار عدالت از کسی) از نفس عدالت.

و یا حجت و دلیل، اخبار او به نفس آن اتفاق کل قرار داده شده که عادتا با رأی امام ملازم است و در این صورت مخبر به امر محسوسی است.

نظیر آنکه شخص پس از مشاهده آثار و اموری که مستلزم عدالت و شجاعت هستند از نفس آن امور خبر می دهد.

ص: 84

تشریح المسائل
* حاصل بیان شیخ در متن قبلی چه شد؟

این شد که تمام راه های استکشاف قول امام را از راه اجماع منقول مسدود نمود و نتیجة حکم فرمود به عدم حجیت و لزوم توقف در آن.

به عبارت دیگر فرمود: شعبه اول طریقه حدس نیز به دلیل وجود احتمال فاقد ارزش است.

* حاصل سؤال و تقریر اشکال مستشکل به مطلب فوق چیست؟
اشاره

این است که: اطلاق لفظ اجماع به لحاظ وضع اصلی و حقیقی ظهور در اتفاق کل دارد.

بنابراین: وقتی ناقل و یا مخبر می گوید: فقهاء در فلان مسئله اجماع دارند، ظاهر آن این است که همه علما رأیشان یکی است.

به عبارت دیگر می گوید: ظاهر کلمه اجماع عبارت است از اتفاق الکل، کسی که اخبار به اجماع می کند در حقیقت خبر از اتفاق الکل داده است.

پس: چنین اجماعی حجیت دارد، هم از ناحیه نقل سبب و کاشف و هم از ناحیه نقل مسبب و منکشف.

* تقریر حجیت اجماع از ناحیه منکشف به نظر مستشکل چگونه است؟

می گوید: درست است که ناقل اجماع قول امام را عن حسّ به دست نیاورده ولی حدس او یک حدسی است که مبتنی بر مبادی حسیّه ضروریه است، و این در حالی است که در شعبات حدس گفته شد: هر خبر حدسی که مستند به مبادی حسیّه ضروریّه باشد به منزله خبر حسّی است، یعنی:

عقلای عالم هر برخوردی با خبرهای حسی دارند با چنین خبر حدسی هم دارند.

در خبرهای حسی می گویند: الاصل عدم الخطاء در اینجا نیز می گویند: الاصل عدم الخطاء.

خلاصه مطلب اینکه:

احتمال تعمّد کذب مخبر به اجماع را با آیه نبأ برمی داریم و می گوییم: چون مخبر عادل است تو مطمئن باش و سایر احتمالات را با اصول عقلانیه رفع می کنیم.

در نتیجه: چنین خبر حدسی مشمول آیه نبأ و ادله حجیّت خبر بوده و از ناحیه منکشف یا نقل مسبب ارزش دارد.

* تقریر حجیت اجماع از ناحیه کاشف و نقل سبب به نظر مستشکل چگونه است؟

می گوید: کسی که خبر از اجماع می دهد خود به دلیل رؤیت فتاوای علما در اعصار مختلف دارای قوه حدس گردیده و رأی معصوم را حدس می زند لکن ما با حدس او کاری نداریم.

ص: 85

بلکه ما می گوییم: او در نقل سبب متکی به حس است، بدین معنا که رأی فقها را دیده و برای ما نقل می کند و لذا از آن جهت که یک خبر حسی بوده و مشمول ادله حجیّت است قابل پذیرش است.

* اگر به مستشکل گفته شود که خبر عادل باید دارای اثر شرعی باشد، قبول این خبر اثر شرعی اش کدام است، چه می گوید؟

می گوید: اثرش آن است که وقتی همه فقها اعصار و امصار بر امری از امور متفق شدند همان طور که برای ناقل اجماع حدس به رأی امام حاصل شده برای ما هم حاصل می شود، چرا که فرض این است که مبادی حسیه، ضروریه است. یعنی: این مبادی در اختیار هرکسی که باشد او را به رأی امام منتقل می کند بنابراین: ما خبر عادل را می پذیریم. و از آنجا که صدق العادل نزله منزلة العلم، خود را جای عادل می گذاریم. در نتیجه: حدسی که برای عادل حاصل شده برای ما نیز حاصل می شود پس باز هم اجماع منقول ارزشمند است.

* حاصل مطلب مستشکل چیست؟

این است که: هرکدام از دو وجه را قبول کنیم موجب آن است که اجماع حجت بوده می توان به آن اعتماد نمود.

در نتیجه: می توان اجماع منقول را از جمله ظنون خاصه قرار داد.

ص: 86

متن: و قد اشار الی الوجهین بعض السّادة الاجلّة فی شرحه علی الوافیة فانّه لمّا اعترض علی نفسه:

ب «انّ المعتبر من الاخبار ما استند الی احدی الحواسّ و المخبر بالاجماع انّما رجع الی بذل الجهد و مجرّد الشّک فی دخول مثل ذلک فی الخبر یقتضی منه».

اجاب عن ذلک: بانّ المخبر هنا ایضا یرجع الی السّمع فیما یخبر عن العلماء و ان جاء العلم بمقالة المعصوم من مراعاة امر آخر کوجوب اللطف و غیره.

ترجمه:

کلام و اشکال محقق کاظمی در شرح وافیه

و برخی از سادات اجله (یعنی مرحوم سید محسن کاظمی) در شرح وافیه به این دو وجه (که در تقریر حجیت اجماع منقول ذکر نمودیم) اشاره کرده است.

پس هنگامی که به (ان قلت) خودش اعتراضی نمود به اینکه:

اخباری معتبر است که مستند به یکی از حواس است و حال آنکه مخبر از اجماع و اتفاق علما، خبرش بر رجوعش به بذل سعی و اجتهاد و اعمال حدس است و نه بر پایه حس و صرف شک در این که مثل چنین خبری در خبر معتبر داخل باشد، مقتضی ممنوع بودن و حجّت نبودنش است، پاسخ می دهد که:

مخبر به اجماع نیز در آنچه از علما نقل می کند به حس رجوع نموده و از امری محسوس خبر می دهد، اگرچه در رسیدن به نظر معصوم و علم پیدا کردن به مقاله ایشان از مراعات امر دیگری مثل قاعده وجوب لطف و یا غیر آن استفاده کرده باشد.

ص: 87

تشریح المسائل
* مراد سائل و یا مستشکل از نقل عبارات مرحوم کاظمی چیست؟

تأیید برای مقاله خودش و اثبات حجیت اجماع منقول است.

* نظر مرحوم کاظمی پیرامون حجیت اجماع منقول چیست؟

اجماع منقول را از باب ظن خاص حجت می داند، منتهی پس از اثبات این امر در مقام اعتراض و انتقاد به مقاله خود پیرامون اجماع منقول اشکالی را مطرح نموده است.

* حاصل اشکال مرحوم کاظمی به مقاله خود چیست؟

این است که:

اخبار معتبر به آن دسته از اخبار گفته می شود که بر پایه حس و مخبر به در آن امر محسوس باشد، و لذا اخباری که بر پایه اجتهاد، حدسیات و اعمال افکار است فاقد ارزش است و حجیت ندارند.

حال ناقل اجماع که در اخبارش از رأی معصوم از اجتهاد و حدس استفاده نموده است. خبرش قابل اعتماد و استناد نمی باشد و ادله حجیت شامل این گونه خبرها نمی شود.

* جناب کاظمی چه پاسخی از اعتراض فوق به خودش می دهد؟

می گوید: اجماع منقول دارای دو جنبه است:

الف: جنبه سبب و کاشف که اتفاق فقها می باشد.

ب: جنبه مسبب و منکشف که قول امام (علیه السلام) است.

حال: اگرچه اجماع منقول (به خاطر اینکه مخبر نه قول امام را دیده و نه آن را حس کرده بلکه تنها حدس می زند) از ناحیه مسبب، خبر حدسی است، لکن از ناحیه سبب یک خبر حسی است و از این جهت مشمول ادله حجیت خبر واحد می باشد و ارزشمند است.

ص: 88

متن: ثمّ أورد: بأنّ المدار فی حجّیّة الاجماع علی مقالة المعصوم علیه السّلام فالاخبار إنّما هو بها و لا یرجع إلی سمع.

فأجاب عن ذلک:

أولا: بأن مدار الحجّیّة و إن کان ذلک، لکن استلزام اتفاق کلمة العلماء لمقالة المعصوم معلوم لکلّ أحد لا یحتاج فیه إلی النقل. و إنّما الغرض من النقل ثبوت الاتفاق فبعد اعتبار خبر النّاقل لوثاقته و رجوعه فی حکایة الاتفاق إلی الحسّ و السّماع کان الاتفاق معلوما، و متی ثبت ذلک کشف عن مقالة المعصوم للملازمة المعلومة لکلّ أحد.

و ثانیا أنّ الرجوع فی حکایة الاجماع إلی نقل مقالة المعصوم لرجوع النّاقل فی ذلک إلی الحسّ، باعتبار أنّ الاتفاق من آثارها. و لا کلام فی اعتبار مثل ذلک، کما فی الإخبار بالایمان و الفسق و الشجاعة و الکرم و غیرها من الملکات و إنّما لا یرجع الی الأخبار فی العقلیّات المحضة فانّه لا یعوّل علیها و إن جاء بها ألف من الثّقات حتّی یدرک مثل ما أدرکوا.

ص: 89

ترجمه:

دومین اشکال محقق کاظمی به خودش

پس ایراد گرفت، به اینکه مدار در حجیت اجماع بر فرموده معصوم (علیه السلام) است، پس ملاک و اعتبار اخبار بر فرموده معصوم است (و نه بر اتفاق علما) و مخبر (در اخبار خودش از آن) به حس رجوع نمی کند.

پس پاسخ داده است از آن (ایراد) به اینکه:

اولا: اگرچه مدار حجیت فرموده معصوم (علیه السلام) است لکن بر هرکسی معلوم است که این اتفاق علما مستلزم مقاله معصوم (علیه السلام) است، به نحوی که نفس اخبار از اتفاق الکل کافی بوده و نیازی به نقل و اخبار مقاله معصوم نمی باشد و غرض از نقل اجماع اخبار از ثبوت اتفاق علما است که امر محسوس می باشد.

بنابراین:

به خاطر اعتبار خبر ناقل به دلیل وثاقت و عدالت او و رجوعش در اخبار از ثبوت اتفاق به امر محسوس، اتفاق مزبور معلوم (و به مرحله ثبوت می رسد).

و وقتی این امر ثابت شد، این ثبوت کاشف از مقاله معصوم است چرا که تلازم میان ثبوت اتفاق و مقاله امام برای هرکسی روشن و معلوم است.

ثانیا: بازگشت ناقل در حکایتش از اجماع به نقل مقاله معصوم به دلیل بازگشت او در آن مورد به امر حسی است، به اعتبار اینکه اتفاق علما از آثار مقاله معصوم است. و در این اعتبار، اختلافی وجود ندارد، چنان که در اخبار به ایمان و فسق و شجاعت و کرم و غیر این صفات از ملکات دیگر، مخبر به امور حسی که از آثار این صفات است مراجعه نموده و پس از ادراک و مشاهده آنها چنین خبر می دهد و هرگز در مقام اخبار به عقلیات محض مراجعه نمی کنند؛ زیرا این قبیل امور مورد اعتماد واقع نمی شوند اگرچه هزار شخص موثق به آن خبر دهند، مگر آنکه همان درکی که عدول نسبت به آنها پیدا کرده اند دیگران نیز پیدا نمایند.

ص: 90

تشریح المسائل
* حاصل اشکال دوم از جانب محقق کاظمی به خودش چیست؟

این است که: مناط در حجیت اجماع از نظر علمای شیعه کاشفیت یا اشتمال اجماع بر مقاله معصوم است، پس ملاک، مقاله و یا قول معصوم است و آنچه ارزش دارد همین قول است.

به عبارت دیگر:

1- اگرچه ناقل اجماع به اعتبار اخبارش از اتفاق علما از امر محسوس و مسموع خبر می دهد لکن این مقدار کافی نمی باشد، و ما وقع لم یقصد.

پس: اجماع منقول اگرچه از ناحیه سبب (یعنی: اتفاق العلماء) خبری حسی است اما این فایده ای ندارد و باید از ناحیه مسبّب (یعنی: قول معصوم) حسی می بود.

2- روشن است که ناقل اجماع در اخبارش از آن بر حدس و اجتهاد تکیه می کند و لذا اخبار از مقاله معصوم اخبار از امر حدسی است و در زمره اخبار معتبره واقع نمی شود و ارزش ندارد، فما قصد لم یقع.

* اولین پاسخ مرحوم کاظمی از اشکال مذکور چیست؟

بر پایه مقدمه ای به شرح ذیل است که می گوید:

اگرچه مناط در حجیت اجماع کاشفیت از قول معصوم است، لکن این مسئله غیر قابل انکار است که: اخبار از ملزوم در قوه اخبار از لازم و اخبار از لازم در قوه اخبار از ملزوم است.

یعنی: هریک مورد اخبار و نقل واقع شوند، دیگری نیاز به نقل ندارد چرا که قابل انفکاک از آن نیست.

حال: بلا تردید اتفاق کل علما و گزاره آنها ملازم با مقاله معصوم است و لذا وقتی ناقل اجماع از اتفاق کل علما خبر داد مثل این است که: از مقاله معصوم خبر داده است و لذا نیازی به خبر مجدّد و علی حدّه ندارد و لذا: چون اخبار از اتفاق علما اخبار از امر حسی است و ثبوت مقاله معصوم از آن غیر قابل انفکاک است و از طرفی ناقل اجماع، عادل و ثقه است.

و لذا وقتی اتفاق کل به واسطه خبر عادل ثابت شد لازمه آنکه مقاله معصوم است ثابت می شود.

در نتیجه: ثبوت مقاله معصوم به واسطه اخبار از اجماع، از مصادیق اخبار از امر محسوس به حساب می آید.

* عبارت اخرای پاسخ اول چیست؟

اثبات حجیت اجماع از ناحیه نقل سبب است:

بله: مدار حجیت اجماع، مقاله معصوم است لکن ما نه کاری به مقاله معصوم که لازم باشد داریم و

ص: 91

نه با ملازمه میان اتفاق کل و قول معصوم.

بلکه ما سبب را که اتفاق علما است نقل می کنیم، و این خبر نسبت به اتفاق الکلّ یک خبر حسی است.

حال:

لازمه صدق العادل تصدیق خبر عادل است.

لازمه تصدیق عادل در اخبارش این است که خود را جای او بگذارد.

در نتیجه: همان طور که او قول معصوم را حدس می زند تو هم آن را حدس خواهی زد و این یقین برای تو حجت است.

* دومین پاسخ محقق کاظمی به اشکال دوم چیست؟

این است که: حجیت اجماع باید از ناحیه نقل مسبّب باشد.

یعنی: اگرچه مدعی اجماع، قول معصوم را عن حدس نقل می کند، لکن حدسی که مبتنی بر مبادی حسیه ضروریه باشد به منزله حس است.

بله، حسّی که مبتنی بر مبادی حسیّه نباشد ارزش ندارد مثل: اخبار به امور عقلیه محضه مثل:

حدوث و یا قدم عالم و ...، که اگر هزار نفر شخص موثّق هم خبر دهند قابل قبول نیست، بلکه شخص باید خودش به تفحص بپردازد و برهان بر اثبات چنین امور عقلی اقامه نماید.

ص: 92

متن: ثمّ أورد علی ذلک: بأنّه یلزم من ذلک الرجوع إلی المجتهد، لأنّه و ان لم یرجع إلی الحسّ فی نفس الأحکام إلّا أنّه رجع فی لوازمها و آثارها إلیه و هی أدلّتها السمعیّة فیکون روایة فلم لا یقبل إذا جاء به الثقة.

و أجاب: بأنّه إنّما یکفی الرجوع الی الحسّ فی الآثار إذا کانت الآثار مستلزمة له عادة و بالجملة إذا أفادت الیقین، کما فی آثار الملکات و آثار مقالة الرئیس، و هی مقالة رعیّته و هذا بخلاف ما یستنهضه المجتهد من الدلیل علی الحکم.

ثمّ قال: علی أنّ التحقیق فی الجواب عن السؤال الأوّل هو الوجه الأوّل و علیه فلا أثر لهذا السؤال(1)، انتهی.

ترجمه:

ایرادی دیگر بر پاسخ دوم

سپس محقق کاظمی بر جواب دوم از اعتراض، اشکال وارد کرده است به اینکه:

از آن پاسخ دوم (یعنی: اگر آثار و لوازم امری صرفا از محسوسات باشد در مقام اخبار از امر غیر محسوس کفایت می کند) رجوع مجتهد به مجتهد دیگر لازم می آید.

زیرا اگرچه مجتهد در بیان نفس حکم (فتوایی که می دهد) به حس رجوع ننموده (و بنایش بر حدس است) و لکن در لوازم و آثار آن احکام که همان ادله سمعیه و اخبار و روایات و یا آیات قرآنی است به حس رجوع نموده به نحوی که عادتا میان آنها تلازم برقرار است.)

در نتیجه: فتوای مجتهد (با این تقریر) همان روایت است. پس چرا وقتی شخص ثقه آن فتوا را بدهد (از جانب مجتهد دیگر) مورد قبول واقع نشود.

پاسخ کاظمی از ایراد فوق

و پاسخ داده است به اینکه: رجوع به حس در آثار در صورتی کافی است که آثار به حکم عرف مستلزم امر غیر محسوس باشد. و بالجمله زمانی که افاده قطع و یقین کند، همان طور که (این افاده قطع) در آثار ملکات و صفات و آثار گفتار حاکمی وجود دارد و آثار این گفتار همان گفتار رعیت و مرئوسین است. و این به خلاف چیزی (فتوایی) است که مجتهد بر حکم می دهد.

سپس می فرماید: علاوه بر این حق این است که: در پاسخ از اعتراض اول همان جواب و یا وجه اول است و بنابراین جایی برای اشکال بعدی نمی ماند.

ص: 93


1- شرح الوافیة( مخطوط) ج 1 الصفحة الاولی من الورقة 151 س 8 فی الاجماع المنقول
تشریح المسائل
* مراد از عبارت (یکفی الرجوع الی الآثار اذا کانت الآثار مستلزمة ...) چیست؟

این است که: رجوع مجتهد به آثار زمانی کفایت می کند که از دیدن و ادراک حسی آن آثار علم و قطع به وجود امر غیر محسوس حاصل شود و به طور کلی زمانی که این رجوع به آثار برای مجتهد افاده یقین نماید، همان طور که در آثار و ملکات این گونه است که از ملاحظه و مشاهده آنها قطع به وجود صفات و ملکات حاصل می شود.

فی المثل: وقتی دیده می شود که فلان شخص از معاصی پرهیز کرده و واجباتش را انجام می دهد، قطع به تقوی و عدالت او حاصل می شود.

و یا فی المثل: وقتی دیده می شود که جمعیتی متفقا به یک مقاله تکلم می کنند و یک سخن را محور کار خود قرار می دهند، قطع حاصل می شود که مولی و یا حاکم آنها چنین دستور داده است.

* مراد از عبارت (و هذا بخلاف ما یستنهضه المجتهد ...) چیست؟

این است که: تلازم فوق در فتوای مجتهد از دلیل وجود ندارد.

یعنی: این طور نیست که اگر مجتهد در حکمی فتوی داد، مجرد محسوس بودن اثر آن، که دلیل سمعی می باشد موجب قطع به فتوای وی و تطابقش با واقع گردد.

* پس مراد از (انّ التّحقیق فی الجواب عن السؤال الاول هو الوجه الاوّل ...) چیست؟

این است که: علاوه بر مطالب فوق حق این است که، در پاسخ به اعتراض اول (که گفته شد: مدار حجیت اجماع بر مقاله معصوم است و اخبار از آن اخبار از امر محسوس نمی باشد و لذا نمی توان به آن اکتفا نمود) همان پاسخ اول را آورده بگوییم:

اگرچه مدار حجیّت اجماع بر نقل مقاله معصوم است و لکن اخبار از ملزوم بلا تردید در قوه اخبار از لازم است و لذا وقتی ناقل اجماع از اتفاق تمام علما خبر می دهد گویا از نفس مقاله امام اخبار نموده و بدین ترتیب نیازی به آن نمی باشد که دوباره و به طور علی حدّه از آن خبر داده شود و لذا اگر به همان پاسخ اول در دفع اعتراض اکتفا کنیم و به پاسخ دوم نپردازیم جایی برای طرح و اشکال بعدی وجود ندارد.

* حاصل اشکال سوم چیست؟

این است که: براساس پاسخی که شما از اعتراض دوم دادید و گفتید اگرچه اجماع منقول نسبت به قول معصوم خبر حدسی است لکن مستند به حس است و ارزش دارد.

لازم می آید که: فتوای هر مجتهدی نیز در حق مجتهد دیگر حجت باشد، زیرا اگرچه مجتهد عن

ص: 94

حسّ به خود حکم شرعی نرسیده است ولی نسبت به مقدّمات و مبادی و آثار حکم شرعی، یعنی ادله سمعیّه، عن حسّ به حکم رسیده پس حدس او هم مستند بر حسّ است و باید حجّت باشد.

* پاسخ محقق کاظمی به اعتراض فوق از جانب خودش چیست؟

این است که:

اولا: قیاس باب فتوای مجتهد با باب اجماع منقول، قیاس مع الفارق است؛ زیرا در باب خبرهای حدسی مثل: اجماع منقول، تحصیل اتفاق الکلّ تلازم دارد با رأی معصوم.

یعنی: از آثار به مؤثر پی می بریم، همان طور که از آثار عدالت و شجاعت به ملکه عدالت و شجاعت پی می بریم.

به خلاف باب فتوا که عادتا چنین ملازمه ای میان فتوای مفتی و حکم واقعی وجود ندارد، چرا که احتمال خطا در فتوی بسیار وجود دارد.

ثانیا: همان جواب اول از اشکال ثانی کافی است و نیازی به این پاسخ دوم نمی باشد، چرا که اشکال براساس جواب دوم است و فاقد اعتبار می باشد.

* حاصل سؤال و اشکال بر شیخ تا به اینجا چه شد؟

این شد که: این طور نیست که اجماع منقول حجت نباشد و نتوان به آن بسنده نمود.

یعنی: نمی توان گفت چون اخبار از اجماع مبتنی بر مبادی محسوسه نبوده و بر پایه حدس استوار است، قابل اکتفا نیست. بلکه ظاهر این سخن ناقل اجماع که می گوید (اجمعت الاصحاب علی حکم کذا ...) همان اتفاق الکل است که از امور محسوسه ای می باشد که نقل معصوم برآن استوار است و میان آنها استلزام متعارف برقرار است پس اجماع منقول در زمره ادلّه و ظنون خاصّه است و حجیّت دارد و لذا معترض برای تثبیت کلامش مقاله محقق کاظمی را نقل نمود.

ص: 95

متن: قلت: إنّ الظاهر من الاجماع اتفاق أهل عصر واحد، لا جمیع الأعصار، کما یظهر من تعاریفهم و سائر کلماتهم. و من المعلوم أنّ إجماع أهل عصر واحد مع قطع النظر عن موافقة أهالی الأعصار المتقدّمة و مخالفتهم، لا یوجب عن طریق الحدس العلم الضروریّ بصدور الحکم عن الامام، و لذا قد یتخلّف، لاحتمال مخالفة من تقدّم علیهم أو اکثرهم.

نعم یفید العلم من باب وجوب اللطف الذی لا نقول بجریانه فی المقام کما قرّر فی محلّه. مع أنّ علماء العصر إذا کثروا، کما فی الأعصار السابقة یتعذّر او یتعسّر الاطّلاع علیهم حسّا بحیث یقطع بعدم من سواهم فی العصر إلّا إذا کان العلماء فی عصر قلیلین یمکن الاحاطة بآرائهم فی المسألة فیدّعی الاجماع، إلّا أنّ مثل هذا الأمر المحسوس لا یستلزم عادة لموافقة المعصوم. فالمحسوس المستلزم عادة لقول الامام مستحیل التحقّق للناقل، و الممکن التحقّق له غیر مستلزم عادة.

ترجمه:

پاسخ شیخ از اشکال

ظاهر لفظ اجماع، اتفاق فقها هم عصر است نه همه عصرها (تا لازمه عادی این ظاهر موافقت با رأی معصوم باشد)، چنان که از تعاریف اهل فن و سایر کلمات آنها روشن می شود.

و بدیهی است که اجماع فقهای یک عصر با قطع نظر از موافقت علمای متقدمه و مخالفت آنها باعث نمی شود که بتوان از طریق حدس علم ضروری و بدیهی به صدور حکم از جانب امام پیدا نمود و لذا (علم به صدور حکم از جانب امام از اتفاق علما یک عصر) تخلّف پیدا می کند، به دلیل احتمال مخالفت علمای متقدم و یا اکثرشان با علمای عصر مزبور.

بله: اتفاق علمای یک عصر از باب قاعده لطف (که در این مقام قائل به جریان آن نیستیم) موجب علم به صدور حکم (از امام) است، از این گذشته وقتی علمای یک عصر همچون اعصار گذشته تعدادشان زیاد بود، اطلاع بر (آحاد) آنها به نحوی که قطع به عدم وجود غیر آنها حاصل شود غیر ممکن یا بسیار سخت است، جز اینکه علمای در یک عصر به قدری کم باشند که امکان احاطه به آرای تمامشان در مسأله ای باشد، پس (در این صورت) ادعای اجماع می شود، جز اینکه مثل چنین امری محسوس عادتا مستلزم رأی امام نیست.

پس: امر محسوسی که عادتا مستلزم فرموده امام است، دست یابی و تحققش برای ناقل غیر ممکن است و آنچه تحققش برای ناقل ممکن است، عادتا مستلزم رأی معصوم نیست.

ص: 96

تشریح المسائل
* حاصل پاسخ شیخ از اعتراض مستشکل چیست؟

این است که: بله اگر ظاهر لفظ اجماع (اجمعت الاصحاب ..) ظهور در اتفاق الکل در جمیع اعصار داشته باشد، لازمه عادی آن موافقت با رأی معصوم است.

لکن ظاهر عبارت مذکور نشان دهنده اتفاق علمای یک عصر است و چنین اتفاقی به تنهایی ملازمه عادیه با رأی معصوم ندارد، به ویژه در مواردی که همه علمای متقدم مخالف این رأی باشند جز دست یابی و احراز قول معصوم از راه قاعده لطف بنا بر رأی قائلین به آن، که این قاعده نیز از نظر ما قاعده درستی نیست.

علاوه بر این می توان گفت: اتفاق الکلّ نیز در عصر واحد نیز دو گونه است:

1- اینکه تعداد علمای عصر به قدری زیاد است که حدس زدن به قول امام را برای ما ممکن می سازد و اقوال همگی آنها بنا بر قاعده لطف ملازم با موافقت رأی معصوم است، ولی معمولا احاطه بر همه اقوال و انظار آنها به ویژه در زمان های گذشته بعید است.

2- اینکه تعداد علمای عصر کم و اقوال نادر باشد، به نحوی که احاطه به آرای آنها ممکن است و لکن ارزش ندارد، چون که این مقدار از آرا مستلزم رأی معصوم نیست.

حاصل مطلب اینکه: آرا و اقوالی که اطلاع بر آنها موجب احراز رأی امام است قابل احاطه نیست و آراء و اقوالی که قابل احاطه و علم است موجب احراز رأی امام نیست.

ص: 97

متن: (محامل دعوی الاجماع) و کیف کان، فاذا ادّعی الناقل الاجماع، خصوصا إذا کان ظاهره اتفاق جمیع علماء الأعصار او أکثرهم إلّا من شذّ- کما هو الغالب فی إجماعات مثل الفاضلین و الشهیدین- انحصر محمله فی وجوه:

أحدها: أن یراد به اتفاق المعروفین بالفتوی دون کلّ قابل للفتوی من أهل عصره او مطلقا.

الثانی: أن یراد إجماع الکلّ. و یستفید ذلک من اتفاق المعروفین من أهل عصره. هذه الاستفادة لیست ضروریّة و ان کانت قد تحصل، لانّ اتفاق أهل عصره، فضلا عن المعروفین منهم، لا یستلزم عادة اتفاق غیرهم و من قبلهم، خصوصا بعد ملاحظة التخلّف فی کثیر من الموارد، لا یسع هذه الرسالة لذکر معشارها. و لو فرض حصوله للمخبر کان من باب الحدس الحاصل عمّا لا یوجب العلم عادة. نعم هی أمارة ظنّیّة علی ذلک، لأنّ الغالب فی الاتفاقیّات عند أهل عصر کونه من الاتفاقیّات عند من تقدّمهم. و قد یحصل العلم بضمیمة أمارات اخر، لکنّ الکلام فی کون الاتفاق مستندا إلی الحسّ او الی حدس لازم عادة للحسّ.

و الحق بذلک ما إذا علم اتّفاق الکلّ من اتّفاق جماعة لحسن ظنّه بهم، کما ذکره فی أوائل المعتبر حیث قال:

و من المقلّدة من لو طالبته بدلیل المسألة ادّعی الإجماع، لوجوده فی کتب الثلاثة، و هو جهل ان لم یکن تجاهلا.(1)

فإنّ فی توصیف المدّعی بکونه مقلّدا- مع أنّا نعلم أنّه لا یدّعی الإجماع إلّا عن علم- إشارة إلی استناده فی دعواه إلی حسن الظنّ بهم و أنّ جزمه فی غیر محلّه. فافهم.

ص: 98


1- المعتبر: ج 1 ص 62

ترجمه:

محمل های ادعای اجماع

به هرتقدیر وقتی ناقل ادعای اجماع نمود به ویژه هنگامی که ظاهر آن اجماع اتفاق کل علما در تمام اعصار یا اکثر علما به جز افراد کمی باشد چنانچه غالبا در اجماعات افرادی همچون فاضلین (محقق و علّامه) و شهیدین (شهید اول و دوم) همین طور است محمل آن منحصر در چند وجه است.

توجیه اول: اینکه اراده شده است از آن (اجماع)، اتفاق علمایی که معروف به فتوا هستند، نه هر عالمی که صلاحیت افتاء دارد، چه (این علما) هم عصر ناقل باشند و چه هم عصر او نباشند.

توجیه دوم: اینکه اراده شده است (از آن اجماع)، اتفاق کل، درحالی که استفاده کرده است مدعی اجماع آن اتفاق را (از طریق حدس) به صرف اتفاق معروفین و مشهورین علمای هم عصرش با یکدیگر. و این چنین استفاده ای قطعی و مسلّم نیست، اگرچه گاهی چنین استفاده ای محصّل شده است، زیرا اتفاق تمام علمای یک عصر چه رسد به معروفین آنها، معمولا مستلزم توافق علمای گذشته با ایشان نیست، به ویژه پس از مشاهده اختلافات (میان فقها) در بسیاری از موارد، که این رساله گنجایش ذکر عشری از اعشار آن موارد را هم ندارد.

و اگر حصول چنین اتفاقی برای ناقل اجماع فرض شود از باب حدسی است که معمولا موجب علم نمی گردد. بله مجرد اتفاق معروفین در فتوا، اماره ظنیّه ای است برای اتفاق کل علما، زیرا اتفاق نظر علمای یک عصر غالبا مورد اتفاق و اجماع علمای قبلی نیز بوده است.

و گاهی (به واسطه این امر) و ضمیمه شدن امارات ظنی دیگر علم نیز حاصل می شود، لکن محور سخن در اتفاق و اجماعی است که مستند به حس یا حدسی است که عادتا ملازم آن است.

و ملحق می شود به این (نحو اجماع) ادعای اجماعی که مبتنی بر حسن ظن جماعتی است که اتفاق دارند، چنانچه مرحوم محقق در اوایل کتاب «معتبر» این (توجیه) را ذکر نموده است، آنجا که می فرماید:

و از مقلده (ابن زهره در غنیه) کسانی هستند که اگر دلیل مسئله را از آنها طلب کنی، ادعای اجماع می کند؛ زیرا در کتب علمای ثلاثه (یعنی حضرات کلینی، صدوق و شیخ طوسی) این طور آمده است.

و این نحو از استدلال، حکایت از جهل مستدل دارد، اگر خبر از تجاهل وی ندهد.

اتّصاف جناب محقق مدّعی اجماع را به مقلّد بودن، با اینکه می دانیم او ادعای اجماع نمی کند مگر از روی علم و یقین، اشاره است به تمسک جستن او (مدّعی) در ادّعایش به حسن ظن به علما و حال آنکه جزم او در غیر محل است، پس بفهم.

ص: 99

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (و یستفید ذلک من اتفاق المعروفین ...) چیست؟

این است که: مدعی اجماع به صرف اینکه مشهور از علما با هم متفق شدند، چنان مسئله را مسلّم و قطعی پنداشت که دیگر وجود مخالفی برای آن اتفاق در ذهنش باقی نمانده و آن را به تمام علما نسبت داد.

* مراد از عبارت (لانّ اتفاق اهل عصره فضلا ...) چیست؟

بیان علت است برای قطعی نبودن چنین استفاده ای به این معنا که: اتفاق تمام علمای یک عصر چه رسد به مشهورین آنها، مستلزم توافق علمای گذشته با آنها نیست، به ویژه پس از مشاهده اختلاف نظرهایی که میان فقها وجود دارد.

* حاصل دو پاسخ فوق چیست؟

این است که: وقتی اختلاف میان علما در موارد مذکور قابل شمارش نیست، چگونه به صرف اتفاق چند عالم مشهور با هم می توان مسئله را همگانی و اتفاق همه علما حتی گذشتگان دانست.

* مراد از عبارت (و لو فرض حصوله للمخبر کان من باب الحدس ...) چیست؟

این است که: اگر فرض کنیم که چنین حدسی (به اتفاق) برای ناقل اجماع حاصل شده، این حدس عادتا موجب علم نمی باشد، لکن می تواند اماره ظنیّه واقع شود.

* مراد از اینکه حدس مذکور می تواند اماره ظنیه باشد چیست؟

این است که: صرف اتفاق مشهورین در فتوی محصّل ظن است برای اتفاق تمام علما، چرا که اگر مسأله ای از نظر علمای یک عصر اتفاقی باشد غالبا این طور است که نزد علمای قبلی هم مورد اجماع بوده است و گاهی این امر مشروط به اینکه همراه امارات ظنی و قرائن دیگری باشد موجب حصول علم هم می گردد.

لکن این فرض از محور و مورد کلام ما خارج است، چرا که مورد سخن ما در اتفاق و اجماعی است که مستند به حس یا حدسی باشد که عادتا ملازم با آن باشد.

* مراد از عبارت (الحق بذلک ما اذا علم اتفاق الکل ...) چیست؟

این است که: ملحق می شود به این نحو اجماع که توجیه شد، ادعای اجماعی که مبتنی بر حسن ظن بر جماعتی از علما است، بدین معنا که ناقل وقتی مسأله ای را میان جمعی از علما که به آنها حسن ظنّ دارد اتفاقی ببیند، آن را تعمیم داده و به کل علما نسبت داده است و جناب محقّق در اوایل کتاب «معتبر» این توجیه را نموده است.

ص: 100

* مراد از عبارت (و من المقلّدة من ...) چیست؟

بیان توجیه مذکور است به نقل از مرحوم محقق مبنی بر اینکه: برخی از افراد همچون ابن زهره هستند که وقتی دلیل مسأله ای را از ایشان طلب می کنی، در پاسخ می گویند: دلیل آن اجماع است چرا که در کتب علمای سه گانه یعنی: مرحوم کلینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی (قدس سرّهم) در آن مسئله اتفاق داشته اند.

و این نحو از استدلال، خود دلالت بر جهل و نادانی مستدلّ می کند اگر نگوییم که خبر از تجاهل وی می دهد.

* مراد از عبارت (فانّ فی توصیف المدّعی ... الخ) چیست؟

این است که: اگر جناب محقّق، مدعی، و ناقل اجماع را به تقلید توصیف کرد، درحالی که ما می دانیم که هرکسی ادعای اجماع کند، ادعایش از روی علم و آگاهی است بیانگر این مطلب است که ایشان در این توصیفشان اشاره دارند به این مطلب که مدعی اجماع به حسن ظن تمسک جسته است و این حسن ظن را ملاک و معیار اتفاقی بودن مسئله از نظر تمام علما قرار داده است.

نکته: همین حسن ظن منشأ جزم و قطع او (مدعی اجماع) گشته و حال آنکه چنین جزمی در محل خودش نمی باشد یعنی: چنین جزمی نباید از چنین منشئی حاصل شود.

* برداشت شما از مطالب مرحوم محقق در اینجا چیست؟

این است که: مدعی اجماع چشم بسته و بدون علم ادعای اجماع ننموده و لکن منشا این علم صحیح و قابل اعتماد نیست.

* حاصل مطلب در عبارت (کیف کان) چیست؟

طرح سؤالی است در مقابل فرموده شیخ مبنی بر اینکه:

بزرگانی همچون: علامه، محقق و شهید اول و ثانی در کتابهای خود در موارد عدیده ای ادعای اجماع کرده و ظاهر تعبیرشان هم، اتفاق الکل فی عصر و یا فی الاعصار و القرون است.

فی المثل می گویند: اجماعی عند الاصحاب او عند الإمامیّة و ... که الف و لام در اینجا مفید عموم است، یعنی: هیچ یک از فقهای شیعه در هیچ عصری با آن مخالفت ننموده اند، حال شما چگونه می گویید: اتفاق الکل واقع نشده و مستحیل التحقّق است؟

* حاصل فرموده شیخ در این مبحث چه بوده است؟

این بوده است: (ما هو مستلزم عادتا لقول الامام مستحیل التحقق (هنا) و ما هو ممکن التحقق لیس مستلزم لقول المعصوم).

ص: 101

* پاسخ شیخ به سؤال مذکور چیست؟

مطلب خود را غیر قابل خدشه می داند و لذا می فرماید: باید در این ظواهر (ادعاهای اجماع) تصرف نموده و حمل برخلاف ظاهر کنیم و لذا سه توجیه را ذکر می کند که اولین توجیه آن گذشت.

* حاصل توجیه اول توسط شیخ چه بود؟

این بود که، مراد این حضرات از اجماع، اجماع مصطلح یعنی: اتفاق الکل فی عصر و به طریق اولی فی الأعصار نیست.

بلکه مراد آنها اتفاق المعروفین است، لکن مسامحة از باب اینکه غالبا نظر غیر معروفین با معروفین یکی است، ادعای اجماع نموده اند و چنانچه مراد این باشد چنین اجماعی نه اجماع مصطلح است و نه حجیّت دارد.

* حاصل توجیه دوم توسط شیخ چه بود؟

این بود که مراد این حضرات از اجماع، همان اجماع مصطلح یعنی: اتفاق الکل باشد و لکن این اتفاق الکل را از طریق اتفاق معروفین حدس زده و سپس قول غیر معروفین را حدس زده است.

یعنی: فتاوای معروفین یک عصر و یا اعصار مختلف را تتبع نموده، اتفاق آنها را در مورد مسأله ای دریافته و سپس گفته: لا بد نظر غیر معروفین نیز همین است در نتیجه مسئله اتفاقی است.

حال: اگر مرادشان این باشد، این اجماع نیز حجیت ندارد زیرا این گونه نیست که: برای هرکسی از اتفاق المعروفین حدس قطعی به اتفاق دیگران و سپس حدس به قول امام حاصل شود پس نه تلازم عادیه ای در کار است و نه چنین اتفاقی ارزش دارد.

ص: 102

متن: الثالث: أن یستفید اتّفاق الکلّ علی الفتوی من اتّفاقهم علی العمل بالأصل عند عدم الدلیل، أو بعموم دلیل عند عدم وجدان المخصّص أو بخبر معتبر عند عدم وجدان المعارض، أو اتّفاقهم علی مسألة اصولیّة نقلیّة أو عقلیّة یستلزم القول بها الحکم فی المسألة المفروضة. و غیر ذلک من الامور المتّفق علیها الّتی یلزم باعتقاد المدّعی من القول بها- مع فرض عدم المعارض- القول بالحکم المعیّن فی المسألة.

و من المعلوم أنّ نسبة هذا الحکم إلی العلماء فی مثل ذلک لا تنشأ إلّا من مقدّمتین أثبتها المدّعی باجتهاده: إحداهما کون ذلک الأمر المتّفق علیه مقتضیا و دلیلا للحکم لو لا المانع، و الثانیة انتفاء المانع و المعارض و من المعلوم أنّ الاستناد إلی الخبر المستند إلی ذلک غیر جائز عند أحد من العاملین بخبر الواحد.

ثمّ إنّ الظاهر أنّ الإجماعات المتعارضة من شخص واحد أو من معاصرین أو متقاربی العصر، و رجوع المدّعی عن الفتوی الّتی ادّعی الإجماع فیها، و دعوی الإجماع فی مسائل غیر معنونة فی کلام من تقدّم علی المدّعی. فی مسائل قد اشتهر خلافها بعد المدّعی بل فی زمانه، بل فی ما قبله، کلّ ذلک مبنیّ علی الاستناد فی نسبة القول إلی العلماء علی هذا الوجه.

ص: 103

ترجمه:

توجیه سوم

اینکه بگوییم:

ناقل اجماع، اتفاق همه علما بر فتوی را از اتفاق آنها بر عمل کردن به قاعده و اصل هنگام نبودن دلیل و یا عمل کردن به عموم دلیل هنگام نیافتن مخصص و یا عمل کردن به خبر معتبر هنگام نیافتن معارض و یا از اتفاقشان بر مسئله اصولی (چه آنکه مسئله نقلی بوده و یا عقلی باشد) به نحوی که قائل شدن به آن، مستلزم با قائل شدن به مسئله مورد فرض و سخن باشد، استفاده نموده است و یا غیر این امور از مطالب مورد اتفاقی که به نظر مدعی قائل شدن به آنها، در صورت نبود معارض، ملازم با حکم معین در مسئله است که از هم غیر قابل انفکاک اند.

و روشن است که نسبت این حکم به علما (و اتفاقشان در آن) در مثل چنین اجماعی حاصل نمی شود مگر با دو مقدمه که مدعی اجماع با اجتهادش آن دو را به طریق ذیل اثبات می کند:

1- امر متفق علیه (یعنی: حکمی که از نظر علما اجماعی است) در صورت نبودن مانع، مقتضی و دلیل برای حکم است.

2- مانع و معارض مفقود و منتفی است.

پس: نفس امر متفق علیه، دلیل و مقتضی برای ثبوت حکم است.

روشن است که استناد به خبری که مبتنی بر این دو مقدمه باشد از نظر کسانی که خبر واحد را حجت دانسته و به آن عمل می کنند، جایز نیست و عمل به آن را مشروع نمی دانند.

سپس بدان:

که اجماعات متعارضه ادعاشده (در مسئله واحدی) از فقیه واحد و یا دو فقیه معاصر و یا قریب العصر که هریک در یک مسئله اجماعی معارض با اجماع دیگر ادعا نموده اند و نیز رجوع فقیه از فتوایی که در آن ادعای اجماع نموده است و نیز ادعای اجماع در مسائلی که در کلام فقها قبل از مدعی اجماع اصلا عنوان نشده است و نیز ادعای اجماع در مسائلی که شهرت در زمان بعد از مدعی بلکه در زمان او بلکه در زمان قبل از او برخلاف آن است، همه این اجماعات ادعاشده بر همین وجه است و توجیه مذکور (سوم) در آنها جاری است.

ص: 104

تشریح المسائل
* مراد از اصل در عبارت (علی العمل بالاصل عند عدم الدلیل) چیست؟

همان قاعده و اصل عملی است.

* مراد از مسئله اصولیة نقلیّه یا عقلیّه در عبارت (اتفاقهم علی ...) چیست؟

مراد از مسأله اصولیّه نقلیّه، قواعدی همچون: «کلّ شی ء مطلق یا کلّ شی ء طاهر حتی تعرفه انّه حرام».

و مراد از مسأله اصولیّه عقلیّه، قواعدی همچون: «عقاب بلا بیان قبیح است» می باشد.

* در تبیین عبارت (ان یستفید اتفاق الکل ... الخ) مثال بزنید؟

فی المثل: تمسک به عموم دلیل بعد از فحص از مخصص و نیافتن آن، به اجماع علما جایز است.

حال: مدعی اجماع، مسئله مورد بحث و کلام خودش را از مصادیق این قاعده می داند، و از آنجا که پس از فحص مخصصی نیافته می گوید: اجماع علما آن است که حکم به طور عام ثابت است و حال آنکه چه بسا هیچ گونه تفحصی از آرای علما نکرده است و حتی ممکن است افرادی نیز در آن حکم با وی مخالف باشند، با این وجود ادعای اجماع و اتفاق می کند. چنین اجماعی مبنی بر این مطلب است که چون قاعده اصلی (تمسّک به عام) از نظر اکثریت علما مورد توافق و تسالم است و مسئله مورد نظر هم از مصادیق این قاعده است لازمه اش اجماعی بودن مسئله مفروض است.

به عبارت دیگر: این ها دیده اند که در یک مسئله اصولیه علما متّفق الرأی اند و این کبرای کلی بر فلان مورد منطبق است در نتیجه در همان مورد و فرع، ادعای اجماع کرده اند و حال آنکه شاید در آن فرع اصلا فتوایی نباشد، که در فرازهای بعدی به ذکر امثله می پردازیم.

* مراد از عبارت (ثمّ انّ الظاهر ... الخ) چیست؟

این است که:

1- گاهی یک فقیه، در مسئله واحدی دو اجماع متعارض را ادعا می کند فی المثل: در اول کتابش فرموده: «هذا مباح بالاجماع»، در جای دیگری از همان کتاب نوشته: «هذا حرام بالاجماع».

2- و گاهی دو فقیه معاصر در مسئله واحدی ادعای اجماع می کنند و ادعای یکی معارض با ادعای دیگری است.

فی المثل: شیخ طوسی در باب حجیت خبر واحد می گوید: «هو حجة بالاجماع» و سید مرتضی که هم عصر اوست، می گوید: «خبر الواحد لیس بحجّة بالاجماع».

3- و گاهی دو فقیه قریب العصر مثل: محقق اول و علامه، هریک (در مسئله واحد) برخلاف

ص: 105

دیگری ادعای اجماع می کند. فی المثل: یکی بر وجوب و دیگری بر اباحه حکم می کند بالاجماع.

4- و گاهی یک فقیه در مسئله واحدی فتوی داده و ادعای اجماع می کند لکن از آن رجوع کرده و آن اجماع را پس از مدتی زیر پا می گذارد.

5- و گاهی یک فقیه در مسائل مستحدثه (مسائلی که قبلا در سخن فقهای سابق عنوان نگردیده) فتوا می دهد و بر این حکم ادعای اجماع می کند.

6- و گاهی یک فقیه در مورد مسائلی اجماع می کند که قبل از او یا در زمان او و یا بعد از او شهرتی برخلاف ادعای مدعی اجماع داشته و یا دارد.

* مراد از عبارت (کلّ ذلک مبنیّ علی استنباط ...) چیست؟

بیان شیخ است مبنی بر اینکه: تمام این ها اجماعات قاعده ای است و براساس اجتهادات و استنباطات خود مدعی اجماع است.

یعنی: مجتهد (ناقل اجماع) یک قاعده اصولی مسلّم را پیدا نموده و آن را به عنوان یک کبرای کلی قرار داده است.

سپس به نظرش رسیده که این قاعده و کبرای کلّی بر فلان فرع فقهی منطبق است، در نتیجه در همان فرع، ادعای اجماع نموده و حال آنکه ممکن است احدی در خصوص آن فرع فتوا نداده باشد.

سپس می فرماید: بجاست که ما نمونه هایی از این قبیل اجماعات را از لسان فقهای شیعه ذکر کنیم تا بدانند که کلام ما صرف ادعا نیست.

ص: 106

متن: و لا بأس بذکر بعض الموارد:

صرّح المدّعی بنفسه أو غیره فی مقام توجیه کلامه فیها بذلک.

فمن ذلک ما وجّه المحقّق به دعوی المرتضی و المفید «أنّ من مذهبنا جواز إزالة النجاسة بغیر الماء من المائعات» قال:

و أمّا قول السائل: کیف أضاف المفید و السیّد ذلک إلی مذهبنا و لا نصّ فیه؟

فالجواب: أمّا علم الهدی فإنّه ذکر فی الخلاف أنّه إنّما أضاف ذلک إلی مذهبنا لأنّ من أصلنا العمل بالأصل ما لم یثبت الناقل و لیس فی الشرع ما یمنع الإزالة بغیر الماء من المائعات.

ثمّ قال: و أمّا المفید فإنّه ادّعی فی مسائل الخلاف أنّ ذلک مرویّ عن الأئمّة.(1) انتهی.

فظهر من ذلک أنّ نسبة السیّد الحکم المذکور إلی مذهبنا من جهة الأصل. و من ذلک: ما عن الشیخ فی الخلاف، حیث إنّه ذکر فی «ما إذا بان فسق الشاهدین بما یوجب القتل بعد القتل» ب: أنّه یسقط القود و تکون الدیة من بیت المال. قال: دلیلنا إجماع الفرقة فإنّهم رووا أنّ ما أخطأت القضاة ففی بیت مال المسلمین.(2) انتهی.

فعلّل انعقاد الاجماع بوجود الرّوایة عند الاصحاب.

و قال بعد ذلک:

فیما اذا تعدّدت الشهود فیمن اعتقه المریض و عیّن کلّ غیر ما عیّنه الآخر و لم یف الثّلث بالجمیع أنّه یخرج بالقرعة.

قال: دلیلنا اجماع الفرقة و اخبارهم فانّهم اجمعوا علی انّ کلّ امر مجهول فیه القرعة، انتهی.

ترجمه: ذکر برخی از موارد که مدعی اجماع، خود یا دیگری در مقام توجیه اجماع به این امر تصریح نموده اند بلا اشکال است.

1- از جمله این موارد، موردی است که مرحوم محقق در آن ادعای سید مرتضی و شیخ مفید که فرموده اند: ازاله نجاست با غیر آب از مایعات دیگر در مذهب ما جایز است را توجیه می کند.

مرحوم محقق فرموده: اگر سائل بپرسد که جناب مفید و سید مرتضی چگونه این حکم را به مذهب

ص: 107


1- المسائل المصریّة المطبوعة فی آخر النهایة و نکتها: ج 3 ص 22
2- الخلاف: ج 2 ص 62

ما نسبت داده اند و حال آنکه روایتی در آن وارد نشده؟

پاسخ این است که: علم الهدی سید مرتضی در کتاب «خلاف» فرموده است که او این حکم را به مذهب ما نسبت داده، چرا که از اصول ثابت و مسلم ما عمل به اصل است تا زمانی که ناقل و دلیل برخلاف اصل نیامده باشد و در مذهب ما دلیلی که مانع از ازاله نجاست با غیر آب باشد وارد نشده و جواز آن با اصل موافق است.

لذا سید با تکیه به اصل مذکور که اجماعی شیعه است حکم مذکور را نیز اجماعی دانسته است.

سپس جناب محقق فرموده: جناب مفید در مسائل خلاف مدعی شده که این حکم از جانب ائمه (علیه السلام) در روایات وارد شده است.

جناب شیخ می فرماید: از این عبارت روشن می شود که نسبت دادن سید حکم مذکور را به مذهب ما به جهت اجماعی بودن آن اصل و قاعده است (که حکم مسئله مبتنی برآن است) نه اینکه نفس حکم را اجماعی و اتفاقی بداند.

2- و از جمله این موارد، موردی است که از جانب شیخ در کتاب «خلاف» آمده است، آنجا که فرموده است: اگر فسق شاهدین در شهادتی که سبب قتل مشهود علیه می شود و پس از قتل او آشکار شود، قصاص از شاهدین ساقط می شود و پرداخت دیه مقتول از بیت المال است.

سپس فرموده: دلیل ما (بر این حکم) اجماع شیعه است، زیرا ایشان روایت کرده اند: آنچه را که قضات خطا و اشتباه کنند جریمه اش از بیت المال مسلمین داده می شود. پس معلّل کرده اند اجماع را به وجود روایت نزد اصحاب.

سپس: بعد از آن در جایی که شهادت شهود پیرامون عبدی که مریض در مرض وفاتش او را آزاد نموده متعدد گردید و هریک از شهود عبدی را معیّن نموده غیر از عبد معین شده توسط دیگری و ثلث میت نیز وافی به آزاد کردن جمیع عبید وافی نمی باشد، فرموده است: عبد آزادشده را باید به وسیله قرعه اخراج نمود.

پس از آن فرموده: دلیل ما اجماع طائفه امامیه و اخبار روایت شده توسط ایشان است، زیرا که ایشان اجماع نموده اند بر اینکه هر امر مجهولی را می توان به وسیله قرعه معلوم نمود.

ص: 108

تشریح المسائل
* حاصل فرموده سید مرتضی به عنوان نقل یک نمونه چیست؟

این است که: سید می فرماید (انّ من مذهبنا ازالة النجاسة بغیر الماء من المائعات).

اگر از او پرسیده شود بر چه مبنایی این حکم را به مذهب شیعه نسبت داده و ادعای اجماع می کنید، و حال آنکه نصّی در این خصوص وارد نشده است؟

جناب محقق اول به دفاع از سید برخاسته می گوید: ما یک اصل و قاعده مسلم داریم و آن (جواز عمل به اصالة الاباحة) است.

یعنی: ما عمل کننده به اصالة الاباحه هستیم تا زمانی که دلیل شرعی برخلاف این اصل عقلی پیدا شود، لکن بعد الفحص در شریعت مانعی از ازاله به غیر ماء از سایر مایعات نیافتیم.

لذا: سید روی این اصل است که فتوا به جواز داده و ادعای اجماع نموده است.

* مراد از عبارت (فظهر من ذلک ان النسبة ... الخ) چیست؟

بیان شیخ است که می فرماید:

از این عبارت روشن می شود که اگر سید این حکم را به مذهب شیعه نسبت داده به خاطر اجماعی بودن (آن اصل و قاعده) است که (حکم مسئله) مبتنی برآن است، نه اینکه ایشان نفس حکم را اجماعی و اتفاقی بداند. (نکته:) اصل یاد شده باطل است، چرا که استصحاب بقاء نجاست داریم.

* مراد از عبارت (و من ذلک: ما عن الشیخ فی الخلاف ...) چیست؟

ذکر نمونه سوم است از شیخ طوسی که فرموده است:

اگر دو شاهد بر امری شهادت دهند که موجب قتل است و قاضی دادگاه برطبق این شهادت متهم را اعدام نمود، بعد از آن معلوم شد که آن شهود فاسد بوده اند و شهادت مقبول نبوده، قاضی خطا کرده و قصاص از آن دو شاهد و قاضی ساقط می باشد و باید دیه مقتول را از بیت المال پرداخت نمایند.

* دلیل شیخ طوسی بر نظر فوق چیست؟

می فرماید: دلیلنا اجماع الفرقة.

* دلیل شیخ طوسی بر اجماع الفرقة چیست؟

اجماع را معلّل و مدلّل کرده به اینکه: روایت فرموده: (ما اخطأه القاضی ففی بیت مال المسلمین).

* نکته قابل توجه در اینجا چیست؟

ملاحظه این مطلب است که شیخ طوسی این مطلب را خودش از روایت استنباط کرده است، لکن ادعای اجماع نموده، چرا که روایت بلا معارض است.

ص: 109

متن: و من الثانی: ما عن المفید فی فصوله حیث إنّه سئل عن الدلیل علی أنّ المطلّقة ثلاثا فی مجلس واحد یقع منها واحدة، فقال:

الدلالة علی ذلک من کتاب اللّه عزّ و جلّ و سنة نبیه (صلی الله علیه و آله) و إجماع المسلمین.

ثمّ استدلّ من الکتاب بظاهر قوله تعالی: الطَّلاقُ مَرَّتانِ(1) ثمّ بیّن وجه الدلالة.

و من السنّة قوله صلّی اللّه علیه و آله: «کلّ ما لم یکن علی أمرنا هذا فهو ردّ» و قال: «ما وافق الکتاب فخذوه، و ما لم یوافقه فاطرحوه» و قد بیّنا انّ المرّة لا تکون مرّتین ابدا و انّ الواحدة لا تکون ثلثا. فاوجب السّنّة ابطال طلاق الثلث.

و امّا اجماع الامّة فهم مطبقون علی (انّ ما خالف الکتاب و السّنّة فحصل الاجماع علی ابطاله).

و حکی عن الحلّی فی السّرائر الاستدلال بمثل هذا.

ترجمه: موردی دیگر از مواردی که تصریح به محمل و توجیه سوم دارد مورد دوم از مواردی که تصریح به توجیه سوم شده است، مطلبی است از جناب مفید در کتاب فصولش، آنجا که از ایشان سؤال شده است، به چه دلیل اگر زنی را در یک مجلس سه طلاقه کنند، تنها یک طلاق واقع می شود؟

که در جواب می فرماید: دلیل بر این حکم، قرآن شریف و سنت نبی و اجماع مسلمین است.

سپس از قرآن به ظاهر آیه شریفه: الطَّلاقُ مَرَّتانِ استدلال و سپس وجه دلالت را بیان نموده و از سنت به فرموده پیامبر استدلال نموده که فرموده اند:

هرآنچه بر امر ما نباشد پس آن امر مردود است و سپس فرمودند: آنچه موافق کتاب است اخذ و آنچه موافق نیست طرح نمایید. و روشن نمودیم که یک بار طلاق دو مرتبه نمی باشد و یک طلاق سه طلاق نمی باشد، پس سنت ابطال هر سه طلاق را که در یک مجلس واقع شود واجب کرده است.

و امّا اجماع امّت: امّت متفق اند بر اینکه هرچه مخالف قرآن و سنّت باشد باطل است و قبلا گفته شد که طلاق مزبور (سه طلاق در یک مجلس) خلاف با کتاب و سنت است، پس اجماع بر بطلان می باشد.

ص: 110


1- الفصول المختارة: ص 135
تشریح المسائل
* مراد از محمل و توجیه سوم در عنوان ترجمه چیست؟

موردی است که مدعی اجماع، اتفاق را از اجماع علما بر مسأله اصولیّه عقلی و یا نقلی استفاده می نمود.

* کدامین مورد به محمل و توجیه فوق تصریح داشت؟

کلام مفید در فصول مبنی بر اینکه: قرآن و سنت نبی و اجماع مسلمین، سه طلاق در مجلس واحد را باطل می داند.

* مراد از عبارت (انّ المطلّقة ثلثا فی مجلس واحد) چیست؟

این است که: مرد به زنش بگوید: «انت طالق ثلثا». یعنی: تو را سه طلاقه نمودم.

به عبارت دیگر:

در اینکه اگر مرد تنها به همین لفظ (انت طالق ثلثا) بسنده کند بدون اینکه میان هر دو طلاق رجوعی فاصله شود، آیا یک طلاق واقع می شود و یا همان سه طلاق میان مسلمین اختلاف نظر وجود دارد. اهل سنّت معتقدند که به لفظ مزبور و یا شبه آن سه طلاق در یک مجلس واقع می شود و دیگر مرد بدون وجود محلّل حق رجوع ندارد. برخی از علمای شیعه معتقدند که اصلا هیچ یک از طلقات واقع نمی شود. و برخی دیگر (از جمله شیخ مفید) فرموده اند: یکی از آن طلاق واقع می گردد.

* مشار الیه ذلک در عبارت (فقال الدّلالة علی ذلک) چیست؟

عدم وقوع سه طلاق در یک مجلس است.

یعنی: کتاب و سنت و اجماع دلالت بر این دارد که سه طلاق در یک مجلس واقع نمی شود نه این که این ادله دلالت بر وقوع یک طلاق می کنند.

* حاصل مطلب در کلام مفید چیست؟

این است که: جناب مفید، بر واقع نشدن سه طلاق در یک مجلس به ادله سه گانه تمسک جسته است نه بر وقوع یک طلاق. زیرا وقوع یک طلاق دلیلش امر دیگری است.

* دلیل وقوع یک طلاق در یک مجلس چیست؟

این است که: طلاق دهنده قطعا در ضمن سه طلاق قصد یک طلاق را داشته است و لذا یک طلاقش مسلم واقع می شود. مضاف بر اینکه بر اخبار وارده دلالت بر وقوع یک طلاق دارد.

* مراد از عبارت (ثمّ بیّن وجه الدّلالة) چیست؟

بیان وجه دلالت آیه شریفه الطَّلاقُ مَرَّتانِ است.

ص: 111

* وجه دلالت در آیه شریفه چیست؟

این است که:

ظاهر آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه طلاق باید مرّة بعد مرّة باشد. و لذا دلالت می کند بر اینکه دو یا سه طلاق به لفظ واحدی که مرّة بعد مرّة نیست واقع نمی شود.

* مراد از عبارت (کلّ ما لم یکن علی امرنا هذا فهو ردّ) چیست؟

این است که: هرچه مخالف با قرآن و سنّت رسول اللّه و ائمّه اطهار علیهم السّلام باشد، مردود است.

* مراد از عبارت (و قد بیّنّا انّ المرّة لا تکون ... الخ) چیست؟

تبیین عدم توافق حکم به وقوع سه و یا دو طلاق به لفظ واحد است با آیه شریفه قرآن. چرا که قرآن شریف دلالت دارد بر اینکه در وقوع سه طلاق، سه بار باید لفظ طلاق واقع شود، و حال آنکه اگر شخص مطلّق به لفظ واحد اکتفا کند، نه مرتین برآن صادق است و نه ثلاث مرّات.

* مگر آیه شریفه الطَّلاقُ مَرَّتانِ دلالت بر لزوم دو طلاق ندارد، پس چرا بر اعتبار و لزوم طلاق سوم در قرآن تأکید می شود؟

چرا، بر لزوم دو طلاق دلالت دارد لکن آیه شریفه أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ و یا فَإِنْ طَلَّقَها ...* الآیة، بر اعتبار و لزوم طلاق سوم نیز دلالت می کند.

* مراد از عبارت (فاوجب السنة ابطال طلاق الثلاث) چیست؟

این است که:

سنت نیز بر عدم وقوع سه طلاق به لفظ واحد دلالت دارد.

* حاصل مطلب و جمع این نمونه از شیخ مفید چیست؟

این است که:

از شیخ مفید پرسیدند چرا شما سه طلاق در یک مجلس را باطل می دانید و معتقدید که یک طلاق بیشتر واقع نمی شود؟

فرمود: دلیل ما عبارت است از کتاب خدا، سنّت پیامبر و اجماع مسلمین.

سپس توضیح فرموده است که: مرادم از کتاب خدا آیه شریفه الطَّلاقُ مَرَّتانِ است. سپس فرمود: وجه دلالت این است که: آنچه از «مرّتان» به ذهن تبادر می کند این است که: مرد یک بار طلاق دهد، پس از آن مرد رجوع کند و برای بار دوم دوباره طلاق دهد.

یعنی: اگر مرد در یک مجلس بگوید: «انت طالق ثلاثا»، طلاق دوم و سوم معقول نیست.

و مرادم از سنت پیامبر این سخن ایشان است که فرمود: «کلّ ما لم یکن علی امرنا هذا فهو ردّ» و

ص: 112

نیز این سخن پیامبر است که فرمود: «ما وافق الکتاب فخذوه و ما خالف فاطرحوه».

حال: سه طلاق در یک مجلس، یک طلاق است و نه سه طلاق که این امر خلاف کتاب اللّه است.

سپس فرمود:

مرادم از اجماع امت عبارت است از اینکه: امت اسلامی اجماع دارند بر اینکه، هر چیزی مخالف کتاب و سنت باشد، باطل است و این یک کبرای کلی است به عنوان یک اصل ثابت.

در نتیجه این قیاس شکل می گیرد که:

هر چیزی که مخالف کتاب و سنت باشد باطل است بالاجماع.

سه طلاقه در یک مجلس، مخالف کتاب و سنت است.

پس، سه طلاقه در یک مجلس باطل است بالاجماع.

نکته: ادعای اجماع در اینجا نیز مبتنی بر یک قاعده اصولیّه عقلیّه است.

ص: 113

متن: و من ذلک: الاجماع الذی ادّعاه الحلّی علی المضایقة فی قضاء الفوائت فی رسالته المسمّاة بخلاصة الاستدلال، حیث قال:

اطبقت علیه الامامیّة خلفا عن سلف و عصرا بعد عصر و اجمعت علی العمل به، و لا یعتدّ بخلاف نفر یسیر من الخراسانیین، فانّ ابنی بابویه، و الاشعریین، کسعد بن عبد اللّه صاحب کتاب الرحمة، و سعد بن سعد، و محمّد بن علیّ بن محبوب صاحب کتاب نوادر الحکمة، و القمیّین أجمع، کعلیّ بن إبراهیم بن هاشم، و محمّد بن الحسن بن الولید، عاملون بأخبار المضایقة، لأنّهم ذکروا أنّه لا یحلّ ردّ الخبر الموثوق برواته، و حفظتهم الصدوق ذکر ذلک فی کتاب من لا یحضره الفقیه، و خرّیت هذه الصّناعة و رئیس الأعاجم الشیخ أبو جعفر الطوسیّ مودع أخبار المضایقة فی کتبه مفت بها. و المخالف إذا علم باسمه و نسبه لم یضرّ خلافه».

ترجمه:

موردی دیگر از موارد محمل سوم

اجماعی است که مرحوم حلی (ابن ادریس) بر مضایقه در قضای نمازهای فوت شده در رساله اش به نام «خلاصة الاستدلال» ادعا نموده، آنجا که فرموده است: علمای امامیه گروهی پس از گروه دیگر و عصری بعد از عصر دیگر بر عمل به مضایقه اتفاق و اجماع نموده اند و به مخالفت تعداد معدودی از اهل خراسان اعتنا نمی شود، چه آنکه ابن بابویه و پدرش و اشعریون از جمله سعد ابن عبد الله صاحب کتاب «الرحمة» و سعد بن سعد و محمد بن علی بن محبوب صاحب کتاب «نوادر الحکمة» و اکثریت علمای قم مانند علی بن ابراهیم بن هاشم و محمد بن حسین بن ولید عمل کنندگان به اخبار مضایقه اند. زیرا ایشان فرموده اند: رد خبری که ناقلانش موثق اند جایز نیست و شخص کثیر الحفظ علمای قم (جناب صدوق) هم اخبار مضایقه را در کتاب «من لا یحضره الفقیه» آورده است و استاد حاذق و ماهر فن حدیث و رئیس علمای عجم شیخ ابو جعفر طوسی این اخبار را در کتب خودش به رسم ودیعه نقل کرده و به آنها فتوا داده است. و لذا: به خاطر اجماع ارباب دانش در مسأله مذکور، مخالفت مخالفین با تحقق این اجماع چون نام و نسبشان معلوم است، مضر به تحقق آن نمی باشد.

ص: 114

تشریح المسائل
* مشار الیه ذلک در عبارت (و من ذلک:) چیست؟

موردی است که ادعای اجماع مبتنی بر اتفاق بر مسئله اصولیه نقلی و یا عقلی باشد.

و لذا: ادعای ابن ادریس مبنی بر اینکه علمای شیعه بر عمل به اخبار مضایقه اتفاق و اجماع داشته و به آن عمل می کنند به عنوان مورد دیگری از موارد توجیه سوم ذکر شده است.

* چه مطلبی از عبارت (علی المضایقة فی قضاء الفوائت) به دست می آید؟

این مطلب که اختلاف است در اینکه اگر نمازهای کسی فوت شده باشد وقت قضاء این فوائت موسع است یا مضیّق.

* مراد از موسّع چیست؟

این است که: کسی که نماز ادائش فوت شده است، ملزم نیست که در انجام قضاء نمازهای فوت شده تسریع نماید بلکه تا زمانی که یقین به تنگی وقت پیدا نکرده می تواند آن را به تعویق اندازد.

* مراد از مضیق چیست؟

این است که: شخص مذکور که نمازهایی از او فوت شده است، حق ندارد وقت خودش را در غیر ضروریات، همچون خواب و خوراک به مقدار نیاز و دیگر تکالیف واجبش، صرف و آن را اتلاف کند، بلکه موظف است که پس از رفع ضروریات به خواندن قضاء نمازهای فوت شده بپردازد تا آنها را به انجام برساند.

* مراد از عبارت (ابنی بابویه) چه کسانی است؟

محمد بن بابویه که پدر و علی بن الحسین بابویه که پسر اوست و هر دو ملقب به ابن بابویه هستند.

* مراد از اصطلاح (حفظة) در عبارت چیست؟

شخص کثیر الحفظ است.

* معنای کلمه (خرّیت) چیست؟

حاذق و ماهر است.

* حاصل مطلب در ذکر این نمونه چیست؟

این است که: ابن ادریس در خلاصة الاستدلال خود فرموده است که: امامیه در تمام اعصار اجماع دارند بر اینکه (قضاء فوائت واجب فوری است) و لذا مخالفت برخی از فقهاء خراسان که طرفدار عدم مضایقه اند ضرری به حال اجماع ندارد، چرا که آنان معلوم النسب هستند.

ص: 115

* دلیل ابن ادریس بر این اجماع چیست؟

این است که: همه آن اخباری که مضایقه را نقل می کنند، ثقه هستند و همه به خبر ثقه عمل می کنند، پس معلوم می شود که همه به اخبار مضایقه فتوی داده اند.

سپس می فرماید:

شیخ صدوق رحمه اللّه نیز این احادیث را آورده است، پس معلوم می شود که بدانها عمل می کرده است شیخ طوسی رحمه اللّه نیز اخبار مضایقه را آورده و طبق آن فتوی داده است.

پس: فوریت قضاء فوائت، اجماعی است.

ص: 116

متن: و لا یخفی أنّ إخباره باجماع العلماء علی الفتوی بالمضایقة مبنیّ علی الحدس و الاجتهاد من وجوه:

أحدها: دلالة ذکر الخبر علی عمل الذاکر به. و هذا و إن کان غالبیّا إلّا أنّه لا یوجب القطع، لمشاهدة التخلّف کثیرا.

الثانی: تمامیّة دلالة تلک الأخبار عند أولئک علی الوجوب، إذ لعلّهم فهموا منها بالقرائن الخارجیّة تأکّد الاستحباب.

الثالث: کون رواة تلک الروایات موثوقا بهم عند أولئک، لأنّ وثوق الحلّیّ بالرواة لا یدلّ علی وثوق أولئک، مع أنّ الحلّیّ لا یری جواز العمل بأخبار الآحاد و إن کانوا ثقات، و المفتی إذا استند فتواه إلی خبر واحد لا یوجب اجتماع أمثاله القطع بالواقع، خصوصا لمن یخطّئ العمل بأخبار الآحاد.

و بالجملة فکیف یمکن أن یقال: إنّ مثل هذا الاجماع إخبار عن قول الامام، فیدخل فی الخبر الواحد، مع أنّه فی الحقیقة اعتماد علی اجتهادات الحلّیّ مع وضوح فساد بعضها، فانّ کثیرا ممّن ذکر أخبار المضایقة قد ذکر أخبار المواسعة أیضا، و أنّ المفتی إذا علم استناده إلی مدرک لا یصلح للرکون إلیه من جهة الدلالة او المعارضة لا یؤثّر فتواه فی الکشف عن قول الامام.

ص: 117

ترجمه: مخفی نباشد که حکایت ابن ادریس از اجماع علمای شیعه بر فتوی دادن به مضایقه مبتنی بر حدس و اجتهادش بوده و از وجوه مختلف قابل اثبات است.

وجوه سه گانه در اثبات ابتناء اجماع ابن ادریس بر حدس

وجه اوّل:

دلالت ذکر خبر است بر عمل ذاکر بدان خبر.

اگرچه این معنا (که ذاکر به خبری که ذکر می کند) غالبا عمل می کند، و لکن این مقدار موجب حصول قطع و یقین نمی شود، به دلیل مشاهده تخلف بسیار ذاکرین خبر از عمل به آن.

وجه دوم:

تمام و حتمی بودن دلالت اخبار یاد شده از نظر ابن ادریس بر وجوب مضایقه است، زیرا ممکن است ایشان به واسطه قرائن خارجیه از این اخبار تأکد استحباب را فهمیده باشند.

وجه سوم:

موثوق به و مورد اطمینان بودن روات و ناقلین روایات مذکوره از نظر ذاکرین است، زیرا صرف اطمینان ابن ادریس به روات و ناقلین اخبار مزبور دلالت بر وثوق آنها نزد ذاکرین ندارد.

مضاف بر اینکه: ابن ادریس قائل به جواز عمل به اخبار آحاد (خبر واحد) نیست و لو اینکه رواتش ثقه باشند و مفتی (ذاکرینی که فتوا به وجوب مضایقه می دهند) اگر فتوایش را به اخبار آحاد مستند کند، اجتماع امثال این فتاوی و تشکیل اجماع موجب قطع به واقع نمی شود، به ویژه از نظر کسی که (ابن ادریس) مدرک این اجماع یعنی: عمل به اخبار واحد را تخطئه می کند.

خلاصه کلام اینکه:

چگونه ممکن است گفته شود: مثل چنین اجماعی (که بر پایه خبر واحد استوار است) از نظر (ابن ادریس) اخبار از قول امام (علیه السلام) بوده و در مصادیق خبر واحد داخل می شود؟

با اینکه در حقیقت (تحقق آن در واقع) مبتنی بر اجتهاد است و مقدمات حدسیه ابن ادریس است و حال آنکه فساد برخی از این مقدمات واضح و روشن است. چه آنکه بسیاری از کسانی که اخبار مضایقه را نقل کرده اند، اخبار مواسعه را نیز آورده اند و لذا مقدمه اول ایشان رد می شود. از این گذشته:

وقتی معلوم شود که فتوای مفتی استنادش به مدرکی است که صلاحیت اعتماد به آن را، از جهت ضعف دلالتش و یا تعارض با دلیل دیگر را ندارد، مؤثر در کشف از قول امام نمی افتد.

ص: 118

تشریح المسائل
* حاصل وجه اوّل در اثبات ابتناء اجماع ابن ادریس بر حدس چیست؟

این است که: وقتی فردی خبر و حدیثی را ذکر نمود، نفس این ذکر دلالت دارد بر اینکه ذاکر به آن نیز عمل می کند و این حدسی است که ابن ادریس زده است.

* آیا وجه مذکور در ادعای قطع به چنین اجماعی کافی است؟

اگرچه غالبا ذاکر خبر، خود به خبر عمل می کند و لکن این مقدار در حصول قطع کافی نیست. زیرا چه بسیار ذاکرینی بوده اند که از عمل به خبری که ذکر نموده اند تخلف نموده و به آن عمل نکرده اند.

* اشتباه ابن ادریس در وجه اول در کجاست؟

در اینجاست که چون دیده اکثریت علمای قم و افراد سابق الذکر، روایات مضایقه را در کتب خود ذکر نموده اند، حدس زده است که به محتوا و مضمون آنها نیز متعبّد بوده و براساس آنها فتوی داده اند.

* در چه صورتی می توان نفس ذکر را دلیل بر عمل به آنها قرار داده و فتوای به مضمونشان را به ناقلین آنها نسبت داد؟

در صورتی که:

دلالت اخبار مذکوره بر وجوب مضایقه از نظر این ذاکرین و ناقلین تمام و حتمی باشد، چرا که احتمال این هست که ایشان به واسطه قرائن خارجیه از این اخبار، استحباب را استفاده کرده باشد و نه وجوب.

* حاصل مطلب در وجه دوم چیست؟

این است که:

چون از نظر ابن ادریس، اخبار یاد شده بر وجوب مضایقه دلالت دارد حدس زده است که از نظر ناقلین و ذاکرین نیز این اخبار دلالت بر وجوب مضایقه دارند و لذا به ایشان نسبت فتوی به وجوب مضایقه داده است.

* در چه صورتی در وجه سوم می توان فتوی به اخبار مضایقه را به ذاکرین نسبت داد؟

در صورتی که رواة و ناقلین روایات مذکور از نظر ذاکرین موثوق به و مورد اطمینان باشند، چرا که صرف اطمینان ابن ادریس به رواة اخبار مذکور کافی نمی باشد و دلالت ندارد بر اینکه از نظر ذاکرین هم موثق هستند.

علاوه بر اینکه: عمل به خبر واحد از نظر ابن ادریس فاقد حجیت می باشد هرچند رواتش ثقه و دارای عدالت باشند.

ص: 119

* با توجه به مطالب مذکور در وجه سوم چرا چنین اجماعی نمی تواند برای مثل ابن ادریس قطع به واقع آورد؟

زیرا این فتاوی مستند و مبتنی بر اخبار آحاد است و لذا اجتماع این فتاوی و تشکیل اجماع از نظر ابن ادریس قابل اعتنا نیست، چون مدرک این اجماع از نظر مرحوم ابن ادریس مورد تخطئه است.

* حاصل پاسخ فوق چیست؟

این است که:

نمی توان گفت: چنین اجماعی که بر مبنای خبر واحد است از نظر جناب حلی، اخبار از قول امام بوده و در مصادیق خبر واحد است. در صورتی که تکوّن و تحقق آن براساس اجتهاد و مقدمات حدسیه ایشان است. و حال آنکه برخی از این مقدمات و اجتهادات واضح الفسادند.

از طرفی دیگر بسیاری از کسانی که اخبار مضایقه را در آثارشان ذکر نموده اند، اخبار مواسعه را نیز آورده اند.

* با توجه به پاسخ فوق، مقدمه اول ابن ادریس چگونه رد می شود؟

بدین نحو که به او گفته می شود که:

1- به صرف ذکر یک خبر توسط ذاکرین در کتابهایشان نمی توان ادعا کرد که به آن خبر و یا اخبار فتوی هم داده اند، چرا که در کنار اخبار مضایقه، اخبار مواسعه را نیز آورده اند و مگر می شود گفت که آنها به وجوب هر دو فتوی داده اند و لذا وجه اول برای حدس اجماع مقدمه اش تمام نیست.

2- وقتی معلوم شد که مدرک فتوای مفتی قابل اعتماد نیست و از نظر دلالت ضعیف است و یا اگر دلالتش تمام است در تعارض با دلیل دیگر است، این فتوی نمی تواند کاشف از قول امام باشد.

و لذا: روشن است اجماعی که از چنین فتوایی شکل گرفته قابل استناد و اعتماد نمی باشد.

حال: چگونه اجماع و اتفاقی که از طریق حدس و اجتهاد ابن ادریس ادعا شده است می تواند حجت باشد و قابل اعتماد.

* اولین اشکال شیخ انصاری بر ابن ادریس در این گونه اجماع چیست؟

این است که: این ادعای اجماع، از جهاتی حدسی بوده و مبتنی بر اجتهادات خود ابن ادریس است و لذا برای دیگر علما ارزشی ندارد.

* اولین جهت در حدسی بودن این ادعای اجماع چیست؟

این است که ابن ادریس گفت:

همه فقها جز برخی از علمای خراسان به اخبار مضایقه عمل کرده اند، چرا که این اخبار را در

ص: 120

کتبشان آورده اند. شیخ انصاری می گوید:

خبر، چنین ملازمه ای وجود ندارد، یعنی: این گونه نیست که در هر موردی که فقیهی یا فقهائی احادیثی را آورده اند حتما عامل به آن هم بوده اند.

بله، غالبا چنین است، یعنی به احادیثی که ذکر نموده اند عمل هم کرده اند، لکن مواردی هم صرفا حدیث را آورده اند ولی برطبق آن فتوی نداده اند.

در نتیجه:

آوردن حدیث در کتاب، دلیل بر عمل به آن و فتوای برطبق آن نمی باشد.

* دومین جهت در حدسی بودن ادعای اجماع توسط ابن ادریس چیست؟

این است که ابن ادریس گفت:

همه علما اخبار مضایقه را نقل می کنند و این اخبار هم از جمله خبر ثقه هستند.

همه علما به اخبار ثقه عمل می کنند.

پس: معلوم می شود همه به اخبار مضایقه فتوی داده اند.

شیخ انصاری می فرماید: از کجا معلوم که دلالت این اخبار بر وجوب مضایقه نزد فقها تام بوده و به همین ظهور فتوی داده اند؟ شاید آنها به واسطه قرائن خارجیه استحباب مؤکد را فهمیده باشند پس این جهت نیز حدسی است.

* اگر ابن ادریس بگوید: الف- راویان این اخبار مورد وثوق اند و این اخبار، اخبار ثقه هستند. صغری ب- فقهاء نیز به خبر ثقه عمل می کنند. کبری پس: باید به این اخبار عمل نمایند. چه پاسخ می دهید؟

شیخ می گوید:

به نظر شما این رواة موثق اند از کجا معلوم که از نظر دیگران هم مورد وثوق باشند.

* دومین اشکال شیخ انصاری به ابن ادریس چیست؟

این است که:

صرف نظر از همه مطالبی که گذشت، همه اخبار مضایقه خبر واحدند و مبنای ابن ادریس این است که خبر واحد را حجت نمی داند حال چگونه است که برطبق این اخبار فتوی داده است و چگونه ادعای اجماع نموده است و چگونه از راهی که خود قبول ندارد قول امام را کشف کرده است.

ص: 121

* اگر گفته شود شاید ابن ادریس به خبر واحد تنها اعتماد نکرده است تا در تعارض با مبنایش باشد بلکه به خبر واحد به علاوه فتوای علما که یقین آور بوده اعتماد نموده پس اشکالی وجود ندارد. شیخ چه پاسخی می دهد؟

شیخ می فرماید:

وقتی مسلم باشد که فتاوای فقها مستند به خبر واحد است اگر صد نفر هم برطبق آن فتوی دهند برای دیگر مجتهدان یقین آور نمی باشد و او باید مدرک را ملاحظه کند، لذا این اجماع مدرکی است و فاقد ارزش، به ویژه اگر فقیه همچون ابن ادریس باشد که خبر واحد را حجت نمی داند، پس چگونه از مدرکی که خود قبول ندارد به قول امام قطع حاصل می کند.

* سومین اشکال شیخ به ابن ادریس چیست؟

این است که:

برخی از اجتهادات شما اشتباه است و ما یک اشکال نقضی به شما داریم.

فی المثل: اجتهاد اول شما این بود که: فقها اخبار مضایقه را در کتب خود آورده اند، پس همه به آن عمل می کنند در پاسخ باید بدانید که: اگر تنها اخبار مضایقه را آورده بودند حق با شما بود لیکن بسیاری از آنها اخبار موسعه را نیز آورده اند.

حال: آیا به هر دو دسته روایات فتوی داده اند تا دو فتوای متعارض داشته باشند؟ حاشا و کلّا، پس: صرف آوردن احادیث در کتاب دلیل عمل بر آنها نمی باشد.

* چهارمین اشکال شیخ به ابن ادریس چیست؟

این است که:

بر مبنای مطالبی که گذشت این فقیهان در فتوایشان به روایاتی اعتماد کرده اند که یا دلالتشان مخدوش است و یا سندشان اشکال دارد و یا مبتلا به معارض اند، لذا این گونه فتاوی نمی تواند کاشف از قول امام و محصل قطع به آن باشد. خیر ظن به قول امام هم نمی آورند چه رسد به قطع.

ص: 122

متن: و أوضح حالا فی عدم جواز الاعتماد ما ادّعاه الحلّیّ من الاجماع علی وجوب فطرة الزوجة و لو کانت ناشزة علی الزوج. و ردّه المحقّق بأنّ أحدا من علماء الاسلام لم یذهب إلی ذلک. فانّ الظاهر أنّ الحلّیّ إنّما اعتمد فی استکشاف أقوال العلماء علی تدوینهم للروایات الدالّة باطلاقها علی وجوب نفقة الزوجة علی الزوج، متخیّلا أنّ الحکم معلّق علی الزوجة من حیث هی زوجة، و لم یتفطّن لکون الحکم من حیث العیلولة او وجوب الانفاق؛ فکیف یجوز الاعتماد فی مثله علی الاخبار بالاتّفاق الکاشف عن قول الامام و یقال: انّها سنّة محکیّة.

ترجمه:

شاهدی دیگر بر عدم حجیت اجماع ناشی از حدس و اجتهاد

روشن تر از مورد قبلی در جایز نبودن اعتماد به اجتماع ادعاشده، اجماعی است که ابن ادریس بر وجوب زکات فطره همسر بر زوجه ادعا کرده است، اگرچه این زوجه ناشزه باشد.

مرحوم محقق این ادعای ابن ادریس را با توجه به اینکه احدی از علمای اسلام به این قول فتوی نداده اند رد نموده است.

استظهار شیخ

پس از فرموده محقق، ظاهر می شود که ابن ادریس در استکشافش نسبت به اقوال علما مبتنی بر ثبت و ضبط روایاتی است در کتبشان که دلالت بر وجوب فطره زوجه بر زوج به طور مطلق دارد.

او پنداشته است که حکم وجوب معلق بر زوجه است ولی توجه نکرده که ثبوت این حکم از جهت عیلوله و یا وجوب و لزوم نفقه زن بر مرد است.

پس چگونه در چنین مسأله ای (که مبنای حکم معلوم و مشخص است) اعتماد بر اخبار ابن ادریس از اتفاق علما بر حکم که کاشف از رأی معصوم است جایز بوده و گفته می شود که این اخبار از مصادیق خبر واحد و در زمره سنت محکیه اند؟

ص: 123

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (و اوضح حالا فی عدم جواز الاعتماد ما ...) چیست؟

اجماعی است که مرحوم ابن ادریس در مسأله وجوب زکات فطره زن بر شوهرش ادعا کرده و فرموده است که: اجماع علما منعقد است که زوج باید زکات فطره زوجه را بپردازد هرچند وی ناشزه و غیر مطیع باشد.

* مبنای محقق در رد این ادعا چیست؟

این است که:

احدی از علمای اسلام به چنین مطلبی که ابن ادریس فرموده قائل نیستند تا چه رسد به اینکه اجماع برآن داشته باشند.

* نظر شیخ پیرامون ادعای ابن ادریس چیست؟

این است که: وی به صرف اینکه آن حضرات این قبیل روایات را که اطلاقاتی بیش نیستند در کتب خود ضبط و نقل نموده اند، خیال کرده که این ناقلین خود به طور مطلق به آن احادیث فتوا داده اند.

* مراد از عبارت (متخیّلا انّ الحکم معلّق علی الزّوجة ...) چیست؟

این است که: ابن ادریس پنداشته است که حکم وجوب زکات فطره بر همسر معلق بر زوجیت است، در نتیجه تا زمانی که این وصف صادق است پرداخت زکات به همسرش بر مرد لازم است.

* مراد از (و لم یتفطّن لکون الحکم من حیث العیلولة ...) چیست؟

این است که: ابن ادریس به این نکته توجه پیدا نکرده که حکم وجوب در زمانی ثابت است که عیلوله صادق باشد و یا نفقه زن بر مرد واجب باشد و لذا در صورتی که زن ناشزه بوده از اطاعت شوهر در آنجا که وظیفه اوست سر باززند، عائله و واجب النفقه وی به حساب نمی آید و در نتیجه زکات فطره اش بر مرد واجب نمی باشد.

* مراد از عبارت (فکیف یجوز الاعتماد فی مثله علی الا ...) چیست؟

این است که: در چنین مسأله ای که اساس و مبنای حکم مشخص و معلوم است نمی توان بر اخبار ابن ادریس از اتفاق علما بر حکمی که کاشف از قول معصوم است اعتماد نمود و گفت:

این اخبار از مصادیق خبر واحد و از جمله سنت محکیه به حساب می آیند.

* حاصل مطلب در ذکر این نمونه از اجماع چیست؟

این است که: مشهور فقهاء می گویند: زکات فطره زن ناشزه بر همسرش واجب نیست.

لکن ابن ادریس ادعای اجماع کرده بر وجوب زکات فطره چنین زوجه ای بر همسرش.

ص: 124

* حاصل پاسخ شیخ در اینجا به ابن ادریس چیست؟

این است که: گویا مدرک و مستند ابن ادریس در این ادعای اجماع عبارت است از اینکه:

- روایاتی وجود دارد مبنی بر اینکه: زکات فطره زوجه بر زوج واجب است.

- این روایات اطلاق داشته، لذا هم زوجه مطیعه را شامل می شود هم زوجه ناشزه را.

- علمای اعلام این روایات را در کتب خویش آورده اند پس معلوم می شود که همه آنها برطبق این ظهور اطلاق، فتوی داده اند.

در نتیجه: ابن ادریس به خیال اینکه: (زوجه بما هی زوجه، زکات فطره اش بر زوج عند الفقهاء واجب است)، ادعای اجماع نموده است.

- حال علاوه بر اشکالات قبلی که بر این نوع از اجماع وارد است یک اشکال دیگری وجود دارد و آن این است که: اگر کسی در میان احادیث غور کند درمی یابد که: زوجیت بما هی زوجیت مناط وجوب زکات فطره نیست، بلکه: مناط و ملاک فطره زکات یکی از دو امر ذیل است:

1- عیلولت و عیال بودن مثل: میهمان و زوجه مطیعه و ...

2- واجب النفقه بودن مثل: دختر و پسر و ...

حال: زن و همسری که مطیعه باشد واجد هر دو صفت بوده و زکات فطره اش بر شوهر واجب است لکن همسری که ناشزه باشد واجب النفقه زوج نیست.

حال همین همسر ناشزه که واجب النفقه زوج نمی باشد، اگر در خانه همین شوهرش باشد از باب عیال بودن زکات فطره اش بر زوج واجب است همان طور که زکات فطره میهمان واجب است.

حال: اگر همین همسر ناشزه از منزل شوهرش رفته باشد نه واجب النفقه است و نه عیال، در نتیجه: زکات فطره هم ندارد.

بنابراین اجتهاد ابن ادریس اشتباه است.

* چه نسبتی میان عیال بودن و واجب النفقه بودن برقرار است؟

عموم و خصوص من وجه؛ یعنی: در برخی موارد عیال هست لکن واجب النفقه نیست. مثل:

میهمان. در برخی موارد واجب النفقه هست لکن عرفا عیال نیست. مثل: کسی که نذر کرده به فقیری اطعام کند.

در برخی موارد هم واجب النفقه است هم عیال است مثل: فرزند صغیر و زوجه مطیعه.

* نظر محقق راجع به این ادعای اجماع ابن ادریس چیست؟

این است که:

ص: 125

نسبت به خصوص ناشزه احدی از فقها به وجوب زکات فطره او بر زوج تصریح نکرده است.

البته: نسبت به زوجه فتوی داده اند لکن از راه اجماع بر یک لفظ مطلق نمی توان گفت حتما در خصوص این فرد فتوی داده اند، مگر اینکه بدانیم که در اطلاق کلام این فرد هم مورد نظر بوده است و در خصوص این فرد باید قصد محرز باشد تا بتوان مطلب را به آنها نسبت داد وگرنه شاید مرادشان از اطلاق کلام، همان فرد متعارف، یعنی زوجه مطیعه باشد.

نکته: بیان محقق و ذکر تنظیر در مسئله در متن بعدی آمده است.

ص: 126

متن: و ما أبعد ما بین ما استند إلیه الحلّیّ فی هذا المقام و بین ما ذکره المحقّق فی بعض کلماته المحکیّة، حیث قال:

«إنّ الاتّفاق علی لفظ مطلق شامل لبعض أفراده الذی وقع فیه الکلام لا یقتضی الاجماع علی ذلک الفرد، لأنّ المذهب لا یصار إلیه من إطلاق اللفظ ما لم یکن معلوما من القصد، لأنّ الاجماع مأخوذ من قولهم: أجمع علی کذا، إذا عزم علیه. فلا یدخل فی الاجماع علی الحکم إلّا من علم منه القصد إلیه. کما أنّا لا نعلم مذهب عشرة من الفقهاء الذین لم ینقل مذهبهم لدلالة عموم القرآن و إن کانوا قائلین به»(1)، انتهی کلامه.

و هو فی غایة المتانة. لکنّک عرفت ما وقع من جماعة من المسامحة فی اطلاق لفظ الاجماع.

و قد حکی فی المعالم عن الشهید:

«إنّه أوّل کثیرا من الاجماعات، لأجل مشاهدة المخالف فی مواردها، بارادة الشهرة، او بعدم الظفر المخالف حین دعوی الإجماع، او بتأویل الخلاف علی وجه لا ینافی الاجماع، او بإرادة الاجماع علی الروایة و تدوینها فی کتب الحدیث».(2) انتهی.

و عن المحدّث المجلسیّ فی کتاب الصلاة من البحار، بعد ذکر معنی الاجماع و وجه حجّیّته عند الأصحاب: «إنّهم لمّا رجعوا إلی الفقه کأنّهم نسوا ما ذکروه فی الاصول. ثمّ أخذ فی الطعن علی إجماعاتهم- إلی أن قال- فیغلب علی الظنّ أنّ مصطلحهم فی الفروع غیر ما جروا علیه فی الاصول».(3) انتهی.

ترجمه:

مقایسه شیخ میان کلام حلّی و محقّق

چه فاصله ای است میان آنچه که ابن ادریس به آن استناد جسته (و وجود حدیثی را در کتابی دلیل بر فتوای صاحب کتاب و عمل وی به روایت دانسته) و میان آنچه مرحوم محقق در برخی از کلماتی که از ایشان حکایت شده است فرموده: «اتفاق (علما) بر لفظ مطلقی که اطلاق آن شامل برخی از افرادش می شود که کلام در این برخی واقع شده اقتضای اجماع نسبت به فرد مورد کلام را ندارد، زیرا رأی و

ص: 127


1- معارج الاصول، ص
2- معالم الدین ص 174.
3- بحار الأنوار، ج 86، ص 222.

مذهب علما (مادامی که قصدشان معلوم نباشد) از مجرد اطلاق لفظ احراز نمی گردد مگر اینکه علم به قصد ایشان پیدا کنیم (که نسبت به فرد محل کلام عنایت داشته و مورد قصدشان می باشد) زیرا لفظ اجماع از این قول اهل لسان که می گویند: اجمع علی کذا، اخذ می شود، پس در اجماع بر حکم داخل نمی شود مگر کسی که معلوم شود قصد فتوی بر حکم مورد کلام را داشته است.

به عبارت دیگر: در اجماع بر حکم تنها کسی داخل است که بدانیم وی قصد فتوی بر حکم مورد کلام را داشته است همان طور که ما رأی و مذهب گروه ده نفره ای از علما را که نظرشان نقل شده است نسبت به دلالت یک عموم قرآنی نمی دانیم اگرچه قائل به حجیت عموم قرآنی هستند.

یعنی: اگر در قرآن کریم عمومی وارد شده باشد و ما بدانیم تعدادی از علما از نظر اصولی عام را حجت می دانند نمی توانیم به همین مقدار اکتفا کرده حکم فلان مسئله را که مشمول عموم مزبور است به ایشان نسبت دهیم مگر اینکه فتوای آنها به صراحت نقل شده باشد.

این کلام از مرحوم محقق در کمال متانت است، و لکن دانستی که بناء بسیاری از مدعیان اجماع بر مسامحه و تساهل است (و حال آنکه رعایت این دقائق و احتیاطات که ایشان می گوید: در صورتی است که ادعای اجماع کاشف از اجماع حقیقی و دقّی باشد) و لذا مراعات این گونه دقائق در چنین اجماعاتی لازم نمی باشد.

تأویل در اجماعات ادعاشده

در کتاب معالم از شهید اول (ره) حکایت کرده است که وی بسیاری از اجماعات (ادعاشده) را به خاطر وجود نظریات مخالف با آنها، به اراده شهرت (از اجماع) و یا عدم دست یابی به وجود مخالف در هنگام ادعای اجماع تأویل نموده است و یا به تأویل نظر مخالف پرداخته به نحوی که آن نظر تنافی با اجماع نداشته باشد، یا مراد از اجماع را اراده اجماع بر روایت و نوشتن آن در کتب حدیث تأویل نموده است.

مقاله محدث مجلسی

مرحوم مجلسی در کتاب صلاة از کتاب بحار پس از ذکر معنای اجماع و وجه حجیت آن از نظر اصحاب می فرماید: علما هنگامی که به فقه بازمی گردند، گویا آنچه را در اصول گفته اند فراموش می کنند.

سپس شروع به طعن در اجماعات ایشان نموده تا آنجا که فرموده است: بدین خاطر ظن غالب این گونه حاصل می شود که، اصطلاح ایشان در فقه غیر از مصطلح در اصول است.

ص: 128

تشریح المسائل
* مستند ابن ادریس در مدعایش چه بود؟

صرف مشاهده روایت یا روایاتی در یک کتاب بوده که همین امر را دلیل بر فتوای صاحب کتاب و عمل وی به روایت مذکور قرار داده است.

* بیان محقق در رابطه با اجماع چیست؟

این است که:

اگر علما بر لفظ مطلقی اتفاق نمودند که شامل برخی از افرادش که محل کلام است، نسبت دادن اجماع به فرد و یا مورد محل کلام را اقتضاء نمی کند. چون رأی علما را نمی توان از مجرد اطلاق لفظ استفاده نمود و به دست آورد، مگر اینکه بدانیم فرد و یا مورد محل کلام مورد قصد آنها می باشد.

دلیل ایشان بر مطلب فوق این است که: لفظ اجماع از قول اهل لسان که می گویند: (اجمع علی کذا) که بیانگر قصد و عزم فرد بر فلان شی ء است، اخذ می شود.

پس:

در اجماع بر حکم تنها کسی دخیل است که قصد و عزم فتوی بر حکم مورد کلام را داشته باشد.

فی المثل: چنانچه در قرآن کریم عامی وارد شده باشد و ما بدانیم که جمعی از علما رأیشان در اصول حجیت عام است، به صرف اطلاع از این نظر نمی توانیم حکم فلان مسئله را که مشمول عام مزبور است به ایشان نسبت دهیم، مگر فتوای آنها در رابطه با آن مسئله صراحتا نقل شده باشد.

* مراد از عبارت (علی لفظ مطلق شامل لبعض افراده) چیست؟

این است که:

فی المثل:

به طور مطلق اجماع قائم شده بر وجوب فطره زن بر مرد، که این اطلاق شامل صورت نشوز و عدم اطاعت زن هم می شود.

* مراد از عبارت (انّه اوّل کثیرا من الاجماعات ... الخ) چیست؟

این است که: شهید اول به خاطر وجود مخالفتی با اجماعات ادعاشده آنها را به نحو ذیل تأویل و هریک را به نحوی توجیه نموده است و در مقام تأویل وجوهی را ذکر نموده است از جمله:

1- در برخی از آنها فرموده: مراد مدعی از اجماع، شهرت بوده است نه اتفاق الکل و اجماع مصطلح.

2- در برخی دیگر فرموده: ناقل اجماع در زمان ادعا بر اینکه مخالفی وجود داشته مطلع نشده لذا

ص: 129

ادعای اجماع کرده.

3- در برخی دیگر: خود اجماع را به حال خود گذاشته و نظر مخالف را به نحوی تأویل کرده که با اجماع تنافی نداشته باشند.

فی المثل: اجماع قائم شده بر اینکه سوره در نماز واجب است لکن برخی گفته اند واجب نیست، توجیه می کند که قول این برخی مربوط به حالت ضرورة است مثل: ضیق وقت، پس اشکالی وجود ندارد.

4- همان طور که شهرت روائی و فتوائی داریم، اجماع روائی و فتوائی هم داریم و مراد از اجماع در روایت یعنی اینکه: همه علما این احادیث را آورده اند، اگرچه همه برطبق آن فتوی نداده اند نه این که مراد اجماع در مقام فتوی باشد.

* چه نسبتی میان اجماع روائی و فتوائی وجود دارد؟

عموم و خصوص من وجه:

یعنی:

چه بسا حدیثی روایتش مجمع علیها باشد ولی فتوی برطبق آن اجماعی نباشد.

چه بسا حدیثی از لحاظ فتوی مجمع علیها باشد لکن از حیث روایت اجماعی نباشد.

چه بسا حدیثی روایتش مجمع علیها و فتوا برطبق آن نیز اجماعی است.

چه بسا حدیثی فتوا برطبق آن اجماعی و روایت آن هم اجماعی است.

* حاصل بیان مرحوم مجلسی در اینجا چه بود؟

این بود که:

حضرات فقها در مباحث اصولی مرادشان از اجماع، اتفاق الکلّ است، لکن به فقه که می رسند گویا همه مبانی اصولی را از یاد می برند و بر اتفاق جماعتی هم، اطلاق اجماع می کنند.

گویا: مصطلح آقایان در فروع غیر از مبنا و اصطلاح اصولی آنها است.

ص: 130

متن: و التحقیق أنّه لا حاجة إلی ارتکاب التأویل فی لفظ الاجماع بما ذکره الشهید، و لا إلی ما ذکره المحدّث المذکور من تغایر مصطلحهم فی الفروع و الاصول، بل الحقّ أنّ دعواهم للإجماع فی الفروع مبنیّ علی استکشاف الآراء و رأی الإمام إمّا من حسن الظنّ بجماعة من السلف أو من امور تستلزم باجتهادهم إفتاء العلماء بذلک و صدور الحکم عن الإمام أیضا. و لیس فی هذا مخالفة لظاهر لفظ الإجماع حتّی یحتاج إلی القرینة، و لا تدلیس، لأنّ دعوی الإجماع لیس لأجل اعتماد الغیر علیه و جعله دلیلا یستریح إلیه فی المسألة، نعم، قد یوجب التدلیس من جهة نسبة الفتوی الی العلماء الظاهرة فی وجدانها فی کلماتهم؛ لکنّه یندفع بأدنی تتبّع فی «الفقه» لیظهر أنّ مبنی ذلک علی استنباط المذهب، لا علی وجدانه مأثورا.

ترجمه:

تحقیق شیخ

تحقیق شیخ

آن است که: نه نیازی به ارتکاب تأویلاتی است که از شهید اول در لفظ اجماع نقل شده و نه نیازی به آنچه محدث مجلسی از تغایر اصطلاح فروع با مصطلح اصول (نسبت به لفظ اجماع) فرمود، بلکه حق این است که: ادعای آنها بر اجماع در مسائل فرعیه مبتنی بر کشف آرای (فقهاء) و رأی امام در ضمن آن آراء توسط مدعی است، و این کشف، یا از حسن ظنی است که مدعی (اجماع) به جماعتی از علمای گذشته داشته و یا از اموری است که با اجتهاد وی مستلزم فتوای علما به آن حکم و صدور آن از امام (علیه السلام) است.

و در این (اطلاق به چنین اجماعاتی) نه مخالفتی با ظاهر لفظ اجماع وجود دارد تا در نتیجه نیاز به نصب قرینه باشد و نه تدلیسی وجود دارد در فرضی که نصب قرینه نباشد.

زیرا ادعای اجماع به خاطر اعتماد دیگران به آن (اجماع) و دلیل قرار دادن آن، تا در مسئله مورد نظرشان به آن استناد کنند، نمی باشد.

استدراک بله، گاهی (این ادعاها) به جهت نسبت دادن فتوی (توسط مدعی اجماع در ضمن ادعای اجماع) به علما و یافتن این نسبت توسط مدعی در کلمات ایشان سبب حصول تدلیس برای دیگران می شود.

لکن این (زمینه برای تدلیس) با اندک تفحص و دقتی در فقه، معلوم می شود که مبنای این استکشاف آراء و فتاوی مبتنی بر استنباط و اجتهاد خود مدعی است، نه اینکه بعد الفحص در اقوال مکتوبا و مضبوطا فی الکتب، به این نسبت ها دست یافته باشد.

ص: 131

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (و التحقیق ... الخ) چیست؟

این است که:

ادعای اجماع در مسائل فرعیه، مبتنی برآن است که مدعی آراء و نظرات در ضمن این آرا، رأی امام را کشف نموده است.

لذا، نه نیازی به تأویلات شهید اول می باشد و نه گفتار مرحوم مجلسی، که فرمود: اصطلاح فروع با مصطلح اصول نسبت به لفظ اجماع تغایر دارد.

* مراد از عبارت (امّا من حسن الظنّ بجماعة ... الخ) چیست؟

این است که:

این کشف رأی معصوم در ضمن دست یابی به آرای علما یا از حسن ظنی است که این مدعی به جماعتی از علمای گذشته داشته است یا حکمی است که با اجتهاد وی حاصل شده و مستلزم فتوای علما به آن حکم و صدور آن از امام است.

* آیا برای جلوگیری از تدلیس نیازی به نصب قرینه در این گونه اجماعات نمی باشد؟

خیر، زیرا اطلاق اجماع به چنین اجماعاتی، مخالفتی با ظاهر اجماع ندارد تا اینکه نیاز به نصب قرینه داشته باشد و در فرض نیاوردن قرینه موجب تدلیس شود.

* مراد از عبارت (لانّ دعوی الاجماع لیس لاجل ... الخ) چیست؟

بیان علّت است جهت عدم وجود تدلیس در اجماعات مذکور.

چرا که این ادعاها نسبت به اجماعات مزبور، به خاطر این نیست که دیگر علما به آن اعتماد کرده و آن را از ادله معتبره در مسئله قرار می دهند، تا شما بگویید: مدعی بر امری ادعای اجماع نموده که محل و معقد اجماع نبوده و در نتیجه دیگران را به اشتباه انداخته و مآلا موجب تدلیس برای آنها شده است، بلکه تمسک او به لفظ اجماع و آوردن آن در کلامش برای این است که به دیگران بفهماند که فتوایش مستند به علم است و بدون علم فتوی نداده است.

* مراد از عبارت (نعم قد یوجب التدلیس من جهة ...) چیست؟

استدراک شیخ است مبنی بر اینکه:

بله: گاهی این ادعاها موجب حصول تدلیس برای دیگران می شود و آن بدین جهت است که:

مدعی در ضمن ادعای اجماع، فتوی را به علما نسبت دهد و چنان وانمود کند که این نسبت و فتوی را خود در عبارات آنها یافته است و حال آنکه، فتاوای علما را حدس زده است.

ص: 132

* پس مراد از عبارت (و لکنّه یندفع بادنی ... الخ) چیست؟

این است که: با اندک تفحص و دقت، زمینه مذکور برای تدلیس از بین می رود و شخص می فهمد که استکشاف آراء و فتاوی، مبتنی بر اجتهاد و استنباط خود مدعی است نه اینکه بعد از فحص و بررسی در اقوال به آنها دست یافته است.

* حاصل و نتیجه این اندفاع چیست؟

این است که:

تدلیس احتمالی زائل شده و از این جهت نیز به اجماعات مذکور اشکالی وارد نمی شود.

ص: 133

متن: و الحاصل أنّ المتتبّع فی الإجماعات المنقولة یحصل له القطع من تراکم أمارات کثیرة باستناد دعوی الناقلین للإجماع- خصوصا إذا أرادوا به اتّفاق علماء جمیع الأعصار، کما هو الغالب فی إجماعات المتأخّرین- إلی الحدس الحاصل من حسن الظنّ بجماعة ممّن تقدّم علی الناقل، أو من الانتقال من الملزوم إلی لازمه مع ثبوت الملازمة باجتهاد الناقل و اعتقاده.

و علی هذا ینزّل الاجماعات المتخالفة من العلماء مع اتّحاد العصر أو تقارب العصرین و عدم المبالاة کثیرا بإجماع الغیر، و الخروج عنه للدلیل، و کذا دعوی الاجماع مع وجود المخالف فإنّ ما ذکرنا فی مبنی الإجماع من أصحّ المحامل لهذه الامور المنافیة لبناء دعوی الإجماع علی تتبّع الفتاوی فی خصوص المسألة.

ترجمه:

حاصل کلام

حاصل کلام اینکه: برای شخص متتبع در اجماعات منقوله از راه قرائن فراوان، قطع حاصل می شود که ادعای ناقلین اجماعات منقوله به ویژه هنگامی که از آن اجماع اتفاق تمام علمای اعصار را قصد کرده باشند، چنانچه غالبا اجماعات منقوله در کلمات متأخرین همین طور است، تماما مبتنی بر حدس ناشی از حسن ظن مدعی به جماعتی از علماء گذشته و یا ناشی از انتقال از ملزوم (اتفاق کل علما) به لازمش (رأی معصوم) است، که تلازم میان این لازم و ملزوم، به اجتهاد و اعتقاد خود ناقل و مدعی ثابت شده است.

بنابراین: اجماعات متخالف از علماء هم عصر و یا قریب العصر و بی توجهی فراوان دیگران به این گونه اجماعات و صرف نظر از این (اجماعات)، به مجرد وجود دلیلی (برخلاف آن) و نیز ادعای اجماع در مسأله ای که مخالف در آن وجود دارد، بر همین اجماعات مبتنی بر حدس برمی گردد.

به هرتقدیر: آنچه ما در مبنای اجماعات ادعاشده ذکر کردیم از اصلح محامل، برای مواردی است که با ادعای اجماع بر تفحص نمودن فتاوی در خصوص این مسئله منافات دارد.

ص: 134

تشریح المسائل
* مراد شیخ از عبارت (و الحاصل ...) چیست؟

این است که: قرائن فراوانی دلالت دارد بر اینکه مراد مدعیان اجماع، به ویژه کسانی که ظاهر اجماعاتشان اتفاق الکل در تمام اعصار و امصار است، از جمله اجماعات شهیدین و فاضلین، اجماع حدسی و اجتهادی است، چرا که به نظر آنها میان این دو امر ملازمه وجود دارد و کبرای کلی را نیز منطبق نمودند، لذا مدعی اجماع شدند.

* مراد از قرائن کثیره چیست؟

1- وجود مخالف در مسئله 2- اجماعات متعارضه از دو عالم هم عصر و ...

* مراد از عبارت (و علی هذا ینزّل الاجماعات المتخالفة ...) چیست؟

این است که:

اگر دو اجماع متخالف با هم از دو عالم هم عصر و یا قریب العصر صادر می شود و اگر در برخی موارد به ادعای اجماع توجه نمی کنند و به مجرد وجود دلیل برخلاف از اجماع رفع ید می کنند و گویا با اجماع مثل اصل رفتار می کنند که (الاصل دلیل حیث لا دلیل) و یا اگر با وجود مخالف هم، ادعای اجماع می کنند و یا اگر از ادعای اجماعی که کرده اند عدول می کنند و اگر ...

بهترین توجیهش این است که بگوئیم: در تمام این ادعاها و ... مرادشان اجماع اجتهادی است و لذا نیازی به حمل لفظ اجماع برخلاف ظاهر نمی باشد.

ص: 135

متن: و ذکر المحقّق السبزواریّ- فی الذخیرة- بعد بیان تعسّر العلم بالإجماع:

انّ مرادهم بالإجماعات المنقولة فی کثیر من المسائل بل فی أکثرها لا یکون محمولا علی معناه الظاهر، بل إمّا یرجع الی اجتهاد من الناقل مؤدّ- بحسب القرائن و الأمارات الّتی اعتبرها- إلی أنّ المعصوم موافق فی هذا الحکم، أو مرادهم الشهرة، أو اتّفاق أصحاب الکتب المشهورة، أو غیر ذلک من المعانی المحتملة:(1) ثمّ قال بعد کلام له: و الّذی ظهر لی من تتبّع کلام المتأخّرین أنّهم کانوا ینظرون إلی کتب الفتاوی الموجودة عندهم فی حال التألیف فإذا رأوا اتّفاقهم علی حکم قالوا:

إنّه إجماعی، ثمّ اذا اطّلعوا علی تصنیف آخر خالف مؤلّفة الحکم المذکور رجعوا عن الدّعوی المذکورة. و یرشد الی هذا کثیر من القرائن الّتی لا یناسب هذا المقام تفصیلها.(2)

ترجمه:

بیان محقق سبزواری پیرامون اجماعات مذکوره

مرحوم سبزواری در کتاب «ذخیره» پس از بیان تعسر و دشواری دسترسی به اجماع (همه علما) عن حس می فرماید: مراد علماء از اجماعات منقوله در بسیاری از مسائل بلکه در اکثر آنها حمل بر معنای ظاهری آن نیست (که همه نظرات را بررسی کرده و عن حس برای ما نقل کند) بلکه مراد از اجماع:

- یا معنایی است که به اجتهاد ناقل تکیه دارد و به حسب قرائنی که وی مورد نظر قرار داده، این اجماع دلالت می کند که معصوم در این حکم با مجمعین موافق است.

- و یا مرادشان از آن (اجماع) شهرت است و نه اجماع مصطلح.

- و یا مرادشان از آن اتفاق صاحبان کتب مشهوره است (مثل: مؤلفین کتب اربعه).

- و یا غیر این امور از معانی دیگر که احتمال اراده آن از مدعی اجماع داده می شود.

سپس بعد از این کلام می فرماید:

از تتبع در کلام متأخرین روشن می شود که ایشان هنگام تألیف تنها به کتب فتوائی که در اختیارشان بوده مراجعه می کردند، پس وقتی می دیدند که صاحبان این کتب در مسأله ای با هم موافق بوده اند می گفتند: این مسئله اجماعی است، سپس وقتی بر تصنیف و کتاب دیگری (غیر از آنچه در اختیارشان بود) دست می یافتند، که مؤلف آن مخالف حکم مزبور است، از ادعای اجماع خود برمی گشتند.

و گواه ما بر این مدعا: قرائن بسیاری است که این مقام تقاضای ذکر آن را نداشته و تفصیل آن مناسب این مقام نیست.

ص: 136


1- ذخیرة المعاد: ص 50 س 42
2- همان منبع: ص 136

متن: و حاصل الکلام من أوّل ما ذکرنا الی هنا:

1- أنّ الناقل للإجماع إن احتمل فی حقّه تتبّع فتاوی من ادّعی اتّفاقهم حتّی الإمام الّذی هو داخل فی المجمعین فلا إشکال فی حجّیّته و فی إلحاقه بالخبر الواحد، إذ لا یشترط فی حجّیّته معرفة الإمام تفصیلا حین السّماع منه لکن هذا الفرض ممّا یعلم بعدم وقوعه، و إنّ المدّعی للإجماع لا یدّعیه علی هذا الوجه.

2- و بعد هذا فإن احتمل فی حقّه تتبّع فتاوی جمیع المجمعین- و المفروض أنّ الظاهر من کلامه هو اتّفاق الکلّ المستلزم عادة لموافقة قول الإمام- فالظاهر حجّیّة خبره للمنقول إلیه سواء جعلنا المناط فی حجّیّته تعلّق خبره بنفس الکاشف الّذی هو من الامور المحسوسة المستلزمة ضرورة لأمر حدسیّ و هو قول الامام، أو جعلنا المناط تعلّق خبره بالمنکشف و هو قول الامام لما عرفت من أنّ الخبر الحدسیّ المستند إلی احساس ما هو ملزوم للمخبر به عادة کالخبر الحسّیّ فی وجوب القبول.

3- و قد تقدّم الوجهان(1) فی کلام السیّد الکاظمیّ فی شرح الوافیة.

4- لکنّک قد عرفت سابقا(2) القطع بانتفاء هذا الاحتمال، خصوصا إذا أراد الناقل اتّفاق علماء جمیع الأعصار؛ نعم، لو فرضنا قلّة العلماء فی عصر- بحیث یحاط بهم- أمکن دعوی اتّفاقهم عن حسّ، لکن هذا غیر مستلزم عادة لموافقة قول الإمام نعم یکشف عن موافقته بناء علی طریقة الشیخ المتقدّمة الّتی لم تثبت عندنا و عند الأکثر.

ثمّ اذا علم عدم استناد دعوی اتّفاق العلماء المتشتّتین فی الاقطار- الذی یکشف عادة عن موافقة الامام- الّا الی الحدس النّاشئ عن احد الامور المتقدّمة التی مرجعها الی حسن الظنّ او (الملازمات الاجتهادیّة) فلا عبرة بنقله لانّ الاخبار بقول الامام حدسیّ غیر مستند الی حسّ ملزوم له عادة- لیکون نظیر الاخبار بالعدالة المستندة الی الآثار الحسیّة و الاخبار بالاتّفاق ایضا حدسیّ.

ترجمه:

حاصل بحث

حاصل سخن از ابتدای آنچه تاکنون ذکر کردیم آن است که:

1- اگر احتمال بررسی و تفحص فتاوای کسانی را که ناقل اجماع ادعای اتفاق آنها را نموده، حتی امام را که داخل مجمعین است (اجماع دخولی) در حق او داده شود، پس اشکالی در حجیت آن (اجماع دخولی)

ص: 137


1- ذخیرة المعاد: ص 136
2- همان منبع: ص 137

و الحاقش (به خبر واحد) نیست، زیرا در حجت بودن آن (خبر واحد) معرفت و شناخت امام توسط مخبر هنگام شنیدن خبر از او شرط نمی باشد.

لکن این فرض قطعا واقع نشده، و مدعی اجماع ادعایش بر این وجه صورت نگرفته است و بعد از این فرض، فرض دیگر آن است که:

2- اگر احتمال تتبع و بررسی فتاوی جمیع مجمعین (که به حسب فرض ظاهر کلام ناقل اجماع نیز این اتفاق تمام علما است که عرفا مستلزم با موافقت قول امام (علیه السلام) است، به این معنا که مدعی اجماع، اقوال همه آحاد مجمعین به جز امام را بررسی نموده، منتهی لازمه فتاوای کل، توافق امام با آنهاست) در حق ناقل اجماع داده شود، ظاهرا خبر مدعی (به اتفاق علماء) در حق منقول الیه حجت است. اعم از آنکه:

الف: مناط حجیت (خبر مدعی) را تعلق خبر به نفس کاشف (یعنی: اتفاق کل علما) قرار دهیم که امر محسوسی است که ضرورتا مستلزم امر حدسی دیگر یعنی: رأی امام (علیه السلام) می باشد.

ب: مناط حجّت بودن (خبر مدعی) را تعلق خبر او به منکشف (یعنی: قول امام) بدانیم.

زیرا دانستی که: خبر حدسی مستند به احساس (امر حسی) که عادتا ملزوم مخبر به است، همچون خبر حسی است در لزوم و وجوب قبول و پذیرفتن آن.

3- و قبلا هر دو وجه در کلام مرحوم سید کاظمی در شرح وافیه آورده شد.

4- ولی در مباحث گذشته به منتفی بودن این احتمال (از مدعی اجماع) قطع حاصل نمودی، به ویژه اگر ناقل، اتفاق علمای اعصار را از اجماع اراده کرده باشد (که چنین احتمالی در حق مدعی اجماع داده نمی شود، مگر قلّت علما را در قرنی چنان فرض کنیم که احاطه بر اقوالشان مقدور باشد)، ادعای اتفاق و اجماع آنها از طریق حس ممکن است، ولی این فرض عادتا ملازم با موافقت قول امام نمی باشد.

بله: فرض مزبور بنا بر طریقه شیخ (قاعده لطف) که از نظر ما و اکثر علما ثابت نمی باشد، کاشف از موافقت امام است. پس اگر معلوم شود که ادّعای اتفاق علمای پراکنده در اقطار عالم که توافقشان عادتا کشف کننده از موافقت امام (علیه السلام) است، صرفا مستند به حدس ناشی از یکی از امور گذشته است که مرجع آنها به حسن ظن (ناقل به جمعی از علماء بوده) یا ملازمات اجتهادیه (حاکی اجماع) است، توجه و اعتنایی به نقل آن نمی شود؛ زیرا اخبار به قول امام حدسی است و در این فرض مستند به امر حسی که ملزوم آن بوده و رأی امام (علیه السلام) لازمه اش باشد نیست، تا از قبیل اخبار به عدالتی که به آثار حسی مستند است باشد چه آنکه علاوه بر حدسی بودن رأی امام (علیه السلام) اخبار به اتفاق علما نیز امر حدسی است و به چنین اجماعی که کاشف و منکشف هر دو، امر حسی باشند نمی توان اعتنا نمود.

ص: 138

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (تقدم الوجهان ...) چیست؟

تعلق خبر به کاشف و مکشوف است.

* وجه تعبیر به کلمه خصوصا در عبارت (خصوصا اذا اراد الناقل ...) در این فرض چیست؟

این است که:

اگر به احتمال بسیار غریب و بعید بتوان بر اقوال تمام علمای عصر واحدی احاطه پیدا نمود، تسلط یافتن و آگاهی یافتن بر اتفاق علمای جمیع اعصار از محالات است، به طوری که با جزم و یقین می توان گفت که مدعی، چنین قصد و اراده ای را نداشته است.

* حاصل کلام از ابتدای بحث اجماع تا به اینجا چیست؟

این که از ابتدائی که وارد بحث اجماع شدیم شیخ فرمود:

هیچ ملازمه ای میان حجیت خبر واحد و حجیت اجماع منقول وجود ندارد و ادله حجیت خبر واحد شامل اجماع منقول به خبر واحد نمی شود، و این مدعی را در دو مرحله بیان نمود:

1- در مرحله اول ثابت کرد که ادله حجیت خبر واحد تنها خبرهای حسی را شامل می شود.

2- در مرحله دوم بعد از ذکر مقدمه ای طولانی تفصیلا وارد بحث شده ثابت کرد، اجماع منقول خبر حدسی است و لذا مشمول ادله حجیت نیست. و در اینجا که پایان مطالب است خلاصه مطالبی را که گذشت این گونه بیان می کند که:

- اگر مدرک و مستند ناقل اجماع حس و وجدان باشد، یعنی: مدعی فتاوای همه علما را عن حس بررسی کرده و یقین حاصل نموده که امام در میان مجمعین بوده و قول ایشان (علیه السلام) را نیز به دست آورده، چنین اجماع منقولی مصداقی از مصادیق خبر واحد بوده و به همان ادله ای که خبر واحد حجت است، اجماع منقول نیز حجت است.

زیرا که این اخبار، حکایت حجت و نقل قول معصوم است و در اینجا لازم نیست که حتما امام را تفصیلا بشناسی، بلکه شناخت اجمالی هم کافی است، لکن متاسفانه این شیوه، مخصوص به زمان حضور است و در دوران غیبت احدی از مدعیان اجماع چنین شیوه ای را ادعا نکرده است.

- و اگر مدرک و مستند مدعی اجماع در استکشاف رأی امام قاعده لطف باشد، چنین چیزی ممکن التحقق است و لکن ارزش ندارد، لذا اجماعاتی که بر این مبنا بنا شوند فاقد حجیت اند.

- و اگر مدرک و مستند مدعی اجماع در استخراج رأی امام حدس باشد، خود دارای سه شعبه است:

1- یکی حدس قطعی ضروری که مبتنی بر مبادی حسیه ضروریه است.

ص: 139

فی المثل: اتفاق نظر تمام علما در تمام اعصار و امصار را تتبع کرده و از این راه حدس به قول امام می زند.

مثل: حدس به شجاعت علی وجود حاتم ... از راه آثار حسیه که این قسم از حدس نازل منزله حس است و ارزش دارد.

- هم از ناحیه نقل سبب و کاشف حجیتش ثابت می شود، هم از ناحیه نقل مسبب و منکشف که قول معصوم باشد. لکن میان آن و واقعیت و حقیقت فاصله است.

2- یکی حدس قطعی اتفاقی که مبتنی بر مبادی حسیه غیر ضروریه است.

فی المثل: اتفاق نظر جماعتی را بررسی کرده و براساس حسن ظن به آنها و نازل منزله وحی منزل دانستن کلام آنها، قطع پیدا کرده که رأی امام همین است که این طریق فاقد ارزش است.

3- حدس قطعی که مبتنی بر مبادی حدسیه و اجتهادیه است.

یعنی مجتهد:

- کبرای کلی مورد قبول همه علماء را بر فلان فرع فقهی منطبق می بیند.

- روی این انطباق و اجتهاد در خصوص همان فرع ادعای اجماع می کند.

- این ادعای اجماع نسبت به اتفاق الکل حدس است.

- سپس از راه این حدس به قول امام منتقل می شود که نسبت به رأی امام نیز حدس است.

- این قسم از اجماعات نیز برای خود ارزش دارد و نه برای دیگر مجتهدین.

در نتیجه: ما هو حجّة من الاجماعات المنقولة، لیس بمتحقّق و ما هو متحقّق لیس بحجّة.

به عبارت دیگر: ما قصد لم یقع و ما وقع لم یقصد.

* مراد از (ثم) در عبارت (ثم اذا علم عدم ...) چیست؟

یعنی: پس از اینکه گفتیم:

اجماع دخولی قطعا در خارج تحقق نیافته، اجماع کشفی به هریک از دو احتمالش قطعا مراد مدعیان اجماع نمی باشد؛ زیرا اگر علمای اعصار یا عصر واحد به قدری زیاد بوده که احاطه بر آنها ممکن نیست، در این فرض اطلاع بر اقوال آنها اگرچه مستلزم کشف از موافقت امام با ایشان است، لکن چنانچه گفته شد وقوع این امر در خارج و حصول اطلاع بر اقوال امر غیر ممکن است و اگر هم تعداد و آحاد مجمعین معدود و کم باشد اگرچه احاطه بر آنها کار آسانی است ولی دست یافتن بر آنها کاشف از موافقت معصوم با ایشان نمی باشد.

ص: 140

متن: نعم، یبقی هنا شی ء، و هو أنّ هذا المقدار من النسبة المحتمل استناد الناقل فیها إلی الحسّ یکون خبره حجّة فیها؛ لأنّ ظاهر الحکایة محمول علی الوجدان إلّا إذا قام هناک صارف، و المعلوم من الصارف هو عدم استناد الناقل إلی الوجدان و الحسّ فی نسبة الفتوی إلی جمیع من ادّعی إجماعهم، و أمّا استناد «نسبة الفتوی الی جمیع أرباب الکتب المصنّفة فی الفتاوی» إلی الوجدان فی کتبهم بعد التتبّع فأمر محتمل لا یمنعه عادة و لا عقل.

ترجمه: استدراک بله: مطلبی در اینجا باقی مانده، و آن این است که: این مقدار از نسبت، که محتمل است ناقل (اجماع) در آن (ادعایش) به حس و امر محسوسی استناد جسته باشد، کفایت نموده و خبر او (ناقل) در نقل اجماع حجت می باشد، زیرا ظاهر حکایت اجماع (این است که ناقل، اقوال مجمعین را دیده و ادعایش) مستند به وجدان است. مگر اینکه صارف و قرینه ای بر عدم چنین استنادی وجود داشته باشد، و آنچه از صارف و قرینه ای که یقینا وجود دارد معلوم است، عدم استناد و تمسک به حس و وجدان است در نسبت فتوی به جمیع علماء و کل فقهایی که ادعای اتفاقشان را دارد (یعنی: آرای همه ایشان را خودش مشاهده و ملاحظه نکرده، زیرا بسیاری از ایشان دارای اثر مکتوب نبوده و آراء و فتاوایشان در دست نبوده است تا او به آنها مطلع شده باشد).

و اما استناد نسبت فتوی به تمام صاحبان کتب و ارباب تصنیف به وجدان و حس (مشاهده و ملاحظه آرای خود آنها) بعد از تفحص و آگاهی بر آنها امری است ممکن و عقل و عادت مانع از آن نمی شود.

ص: 141

متن: و ما تقدّم من المحقق السبزواریّ، من ابتناء دعوی الاجماع علی ملاحظة الکتب الموجودة عنده حال التألیف، فلیس علیه شاهد، بل الشاهد علی خلافه. و علی تقدیره فهو ظنّ لا یقدح فی العمل بظاهر النسبة، فانّ نسبة الأمر الحسّیّ إلی شخص ظاهر فی إحساس الغیر إیّاه من ذلک الشخص. و حینئذ فنقل الاجماع غالبا إلّا ما شذّ حجّة بالنسبة إلی صدور الفتوی عن جمیع المعروفین من أهل الفتاوی.

و لا یقدح فی ذلک أنّا نجد الخلاف فی کثیر من موارد دعوی الاجماع، إذ من المحتمل إرادة الناقل ما عدا المخالف، فتتبّع کتب من عداه و نسب الفتوی إلیهم، بل لعلّه اطّلع علی رجوع من نجده مخالفا. فلا حاجة إلی حمل کلامه علی من عدا المخالف.

و هذا المضمون المخبر به عن حسّ، و إن لم یکن مستلزما بنفسه عادة لموافقة قول الامام، إلّا أنّه قد یستلزمه بانضمام أمارات اخر یحصّلها المتتبّع او بانضمام أقوال المتأخّرین دعوی الاجماع.

ص: 142

ترجمه:

تضعیف کلام سبزواری توسط شیخ

و آنچه از محقق سبزواری مبنی بر اینکه اجماعات ادعاشده تنها مبتنی بر ملاحظه و مشاهده کتب موجود نزد مدعی اجماع است، در وقت تألیف شاهدی برآن نیست، بلکه شاهد برخلاف آن است و به فرض وجود شاهد (بر گفتار ایشان)، (موجب حصول) ظنی است که عملا ضرری به ظاهر نسبت (دادن اتفاق توسط ناقل به مجمعین) نمی رساند. زیرا نسبت دادن یک امر حسی (مثل اینکه: ناقل اجماع گفته است که اتفاق علماء در این مسئله چنین و چنان است) به یک شخص، ظهور در احساس و ادراک آن (امر حسی) توسط آن شخص دارد (یعنی: او این اقوال را بالحس و المشاهدة ادراک کرده و خودش آنها را در کتب فقهاء دیده و لذا به آنها نسبت داده).

و هنگامی که به ظهور این نسبت قائل شدیم، غالبا نقل اجماع منقول به استثنای تعداد کمی نسبت به صدور فتوی از جمیع معروفین از اهل فتوی، حجت و مورد اعتماد بوده و وجود مخالف ضرری به آن (نسبت) نمی زند، زیرا احتمال دارد ناقل اجماع مرادش از اجماع، اتفاق غیر مخالفین باشد، در نتیجه کتب و تصانیف غیر مخالفین را بررسی (و پس از دست یابی به اتفاق رأی میان آنان) فتوی را به (همگی) آنان نسبت داده است. بلکه شاید (ناقل اجماع) از رجوع کسی که ما مخالفش می دانیم آگاهی یافته (که ما از آن بی خبریم).

بنابراین: نیازی به حمل کلام ناقل اجماع بر اجماع غیر مخالف نیست (بلکه می گوئیم: از معروفین، مخالفی در این مسئله وجود نداشته و ناقل پس از بررسی اقوال معروفین اهل فتوی به اتفاق آنها دست پیدا کرده و فتوی را به همه آنها نسبت داده است).

و این مضمون (نسبت) که به وسیله ناقل از آن خبر داده شده (امری) ناشی از حس است اگرچه بنفسه از نظر عرف و عادت مستلزم موافقت با قول امام نباشد، جز آنکه این مضمون امکان دارد به کمک انضمام به برخی از قرائن که متتبع آنها را به دست آورده و یا به انضمام اقوال متأخرین با ادعای اجماع مزبور، به موافقت رأی امام با مجمعین باشد.

ص: 143

متن: مثلا:

1- إذا ادّعی الشیخ قدّس سرّه الاجماع علی اعتبار طهارة مسجد الجبهة، فلا أقلّ من احتمال أن یکون دعواه مستندة إلی وجدان الحکم فی الکتب المعدّة للفتوی و إن کان بایراد الروایات التی یفتی المؤلّف بمضمونها.

2- فیکون خبره المتضمّن لافتاء جمیع أهل الفتوی بهذا الحکم حجّة فی مسألة. فیکون کما لو وجدنا الفتاوی فی کتبهم، بل سمعناها منهم.

3- و فتواهم و إن لم تکن بنفسها مستلزمة، عادة، لموافقة الإمام علیه السّلام إلّا أنّا إذا ضممنا إلیها فتوی من تأخّر عن الشیخ من أهل الفتوی و ضمّ إلی ذلک أمارات اخر، فربّما حصل من المجموع القطع بالحکم، لاستحالة تخلّف هذه جمیعها عن قول الامام.

4- و بعض هذا المجموع- و هو اتّفاق أهل الفتاوی المأثورة عنهم- و إن لم یثبت لنا بالوجدان، إلّا أنّ المخبر قد أخبر به عن الحسّ، فیکون حجّة کالمحسوس لنا.

5- و کما أنّ مجموع ما یستلزم عادة لصدور الحکم عن الامام إذا أخبر به العادل عن حسّ قبل منه و عمل بمقتضاه، فکذا إذا أخبر العادل ببعضه عن حسّ.

ص: 144

ترجمه:

مثال

مثلا:

1- وقتی شیخ طوسی (ره) بر وجوب پاک بودن محل سجده (مهر) ادعای اجماع نمود، کمترین احتمال (در حق وی) این است که ادعای وی مستند است به یافتن این حکم (توسط خود او) در کتب معتبره اهل فتوی، اگرچه این یافتن صرفا به سبب نقل روایات داله ای باشد که شیخ به مضمون آن (روایات) فتوی داده است.

2- پس خبر شیخ (ره) که دربرگیرنده فتوای جمیع اهل فتوی به حکم مزبور است در این مسئله حجت است و به منزله این است که خود ما این فتاوی را در کتب مؤلفین دیده باشیم بلکه از خود آنها شنیده باشیم.

3- و اگرچه فتوای ایشان بنفسه و به طور معمول (بدون انضمام قرینه) مستلزم موافقت با رأی امام نمی باشد، لکن اگر فتاوای علمای متأخر از شیخ را به آنها ضمیمه کنیم و امارات دیگری (که کاشف از موافقت امام است) به آنها منضمّ شود، چه بسا از این مجموعه قطع به حکم حاصل شود؛ زیرا تخلف جمیع امور یاد شده از موافقت با رأی امام محال است.

4- اگرچه برخی از این مجموع، که همان اتفاق اهل فتاوی رسیده از آنان است، وجدانا برای ما ثابت نشده، و لکن چون این مخبر (عادل و موثق یعنی شیخ) عن حسّ از آن خبر داده است به منزله محسوس است برای ما (مثل این است که ما خود آن را از اهل فتوی دیده یا شنیده باشیم) در نتیجه حجت است.

5- و همان طور که این مجموعه، در صورتی که شخص عادل (شیخ) عن حسّ از آن خبر بدهد از او پذیرفته شده و به مقتضای آن عمل می شود، عادتا مستلزم موافقت با رأی امام است، پس اگر همان شخص عادل از بعض آن نیز عن حسّ خبر دهد از او پذیرفته شده و به مقتضای آن خبر عمل می شود.

ص: 145

متن: 1- و توضیحه، بالمثال الخارجیّ، أن نقول: إنّ خبر مائة عادل او ألف مخبر بشی ء مع شدّة احتیاطهم فی مقام الاخبار یستلزم عادة ثبوت المخبر به فی الخارج، فاذا أخبرنا عادل بأنّه قد أخبر ألف عادل بموت زید و حضور دفنه، فیکون خبره باخبار الجماعة بموت زید حجّة فیثبت به لازمه العادیّ و هو موت زید.

2- و کذلک إذا أخبر العادل بإخبار بعض هؤلاء و حصّلنا إخبار الباقی بالسّماع منها.

3- نعم لو کانت الفتاوی المنقولة إجماعا بلفظ الاجماع علی تقدیر ثبوتها لنا بالوجدان ممّا لا یکون بنفسها او بضمیمة أمارات اخر مستلزمة عادة للقطع بقول الامام و إن کانت قد تفیده، لم یکن معنیّ لحجیّة خبر الواحد فی نقلها تعبّدا، لأنّ معنی التعبّد بخبر الواحد فی شی ء ترتیب لوازمه الثابتة له و لو بضمیمة امور اخر.

4- فلو أخبر العادل باخبار عشرین بموت زید و فرضنا أنّ إخبارهم قد یوجب العلم و قد لا یوجب، لم یکن خبره حجّة بالنسبة إلی موت زید، إذ لا یلزم من إخبار عشرین بموت زید موته.

5- و بالجملة، فمعنی حجّیّة خبر العادل وجوب ترتیب ما یدلّ علیه المخبر به مطابقة، او تضمّنا، او التزاما عقلیّا او عادیّا او شرعیّا، دون ما یقارنه أحیانا.

ص: 146

ترجمه:

توضیح مطلب با یک مثال خارجی

این است که بگوییم:

1- خبر صد نفر شخص عادل یا گزارش هزار نفر مخبر از حادثه ای با وجود احتیاط در مقام خبر دادن، عادتا مستلزم ثبوت و تحقق مخبر به (آن حادثه) در خارج است. پس اگر یک نفر عادل خبر دهد که هزار نفر عادل (محتاط) از موت زید و حضورشان در دفن او خبر داده اند، خبر او از اخبار آن جماعت به موت و مرگ زید حجت است، و لازمه عادی آنکه مرگ زید است ثابت می گردد.

2- و این چنین است، وقتی یک نفر عادل خبر دهد از اخبار برخی از این مخبرین (مثلا 100 نفر) و اخبار بقیه این مخبرین با شنیدن خود ما از آنها برای ما حاصل شود (لازمه عادی مجموع خبر و استماع ما که مرگ زید است ثابت می شود).

3- بله: در صورتی که فتاوای منقول به لفظ اجماع به فرض ثبوت و حصول وجدانی آنها در کتب فتاوی برای ما، از جمله اموری است که به تنهایی یا به ضمیمه کردن امارات و قرائن دیگر، عادتا مستلزم قطع به رأی امام و موافقت حضرت با مجمعین نمی باشد و اگرچه (این فتاوای منقوله) گاهی مفید قطع می باشند، ولی به معنای حجیت خبر واحد در نقل آن (فتاوای منقوله) نمی باشد و نمی توان آن را تعبّدا ثابت فرض نمود، زیرا معنای تعبد به خبر واحد، ترتّب و تحقق لوازم ثابت برای آن (خبر واحد) است و لو به ضمیمه امور و امارات دیگر.

4- در نتیجه: اگر عادلی خبر دهد از خبر دادن بیست نفر از مرگ زید، به فرض اینکه اخبار ایشان گاهی موجب علم شده و گاهی فاقد این فایده است، خبر این عادل نسبت به مرگ زید حجت نمی باشد؛ زیرا خبر بیست نفر از مرگ زید مستلزم ثبوت و تحقق مرگ زید (برای ما) نمی باشد.

5- خلاصه کلام اینکه:

معنای حجیت خبر عادل، عبارت است از مرتب ساختن معنا و مدلول مطابقی یا تضمنی و یا التزامی مخبر به (حادثه) برآن خبر، اعمّ از آنکه در مدلول التزامی، لازمه مخبر به (چیزی که از آن خبر داده می شود) عقلی بوده و یا شرعی و یا عادی باشد، نه آنچه را که احیانا با خبر عادل مقارن است (یعنی: گاهی با آن بوده و گاهی نه).

ص: 147

تشریح المسائل
* حاصل کلام از عبارت (نعم یبقی هنا شی ء) تا به اینجا چیست؟

این است که: برخلاف جمع بندی قبلی که در تمام مبحث اجماع، شیخ نسبت به اجماع منقول نظر منفی داشت و در همه جا به تضعیف و رد آن می پرداخت و آن را از درجه اعتبار ساقط می نمود و قائل به حجیّت آن نبود، در اینجا به آن روی سکه که شیخ نظر نهایی خود را در باب اجماع ابراز می کند، برمی خوریم و آن عبارت است از اینکه: به این آسانی نمی توان از جنبه های مثبت و برکات اجماع دست کشید و لذا حق این است که بگوئیم: اجماع برخلاف خبر واحد فی نفسه و بالاستقلال حجت نیست. و لکن با ضمیمه کردن امارات دیگر حجیت پیدا می کند، پس فی الجملة و نه بالجمله ارزشمند است.

* مراد شیخ از مطلب اخیر چیست؟

این است که: درجات و مراتب اجماع متفاوت است و ترتیب آن از بالا به پایین به شرح ذیل است:

1- اتفاق الکل در تمام اعصار و امصار.

2- اتفاق الکل در عصری از اعصار.

3- اتفاق المعروفین در تمام اعصار.

4- اتفاق المعروفین در یک عصر.

5- اتفاق جماعتی اندک به خاطر حسن ظن به آنها.

6- اجماع اجتهادی و حدسی.

حال می گوید:

1- کسی که با صراحت در مکتوباتش می گوید: اجمع الاصحاب علی کذا، نمی توان گفت: مراد او از این اجماع، اجماع مرحله پنجم و ششم است چرا که چنین چیزی با ظاهر اجماع نمی سازد، چون ظاهر اجماع اتفاق الکل است آن هم وجدانا. یعنی: مدعی اجماع خود از نزدیک به بررسی و مشاهده اقوال علما پرداخته، نه اینکه حدس زده و یا اینکه حسن ظن پیدا نموده باشد.

2- گفته شد که تحصیل اتفاق الکل در تمام اعصار و یا لااقل عصر واحد مع کثرة الفقهاء معمولا ممکن نیست، پس مرحله اول و دوم اجماع نیز معمولا غیر ممکن است.

در نتیجه:

نمی توان اجماعات منقوله در کتب فقهیه را بر معنای حقیقیش حمل نمود، هم به دلیل وجود صارف و هم حکم عقل به محال بودن آن.

ص: 148

* پس اگر به نظر شیخ، دست یابی به اجماع حقیقی تعذر دارد چه باید کرد؟

می فرماید: قانون این است که: (اذا تعذّرت الحقیقة فاقرب المجازات اولی بالارادة)

* حاصل قانون مذکور چیست؟

این است که بگوییم: مراد مدعیان اجماع از این ادعاها، اتفاق المعروفین در تمام عصرها و یا عصر واحد است.

* و لکن قبلا گفته شد که اتفاق المعروفین به تنهایی مستلزم قول امام نیست و برای ما حدس قطعی به رأی امام نمی آورد؟

بله: و لکن با انضمام امارات و قرائن می توان چنین اجماعی را حجت نمود.

* مراد از امارات و قرائن چیست؟

قرائن عبارتند از:

1- ظاهر آیه و یا آیاتی از قرآن به انضمام اتفاق المعروفین.

فی المثل: وقتی شیخ طوسی برای ما نقل اجماع می کند، اگرچه یقین داریم که مرادش از آن اجماع، اتفاق الکلّ در تمام اعصار و یا یک عصر مع کثرة العلماء نیست، چرا که چنین امری عادتا ممکن نیست، لکن از آنجا که حد اقل مراد شیخ طوسی می تواند اتفاق المعروفین باشد و این اتفاق المعروفین هم عن حسّ باشد، آن را می پذیریم هرچند عادتا مستلزم قول امام نیست.

از طرفی هم خود ما از ظاهر آیه برداشتی داشته مطابق با آن اجماع، یعنی: 50% از ارزش حکم را اجماع و 50% از ارزش آن را ظاهر آیه تأمین نماید، پس یقین حاصل می شود که حکم واقعی همین است.

2- ظاهر حدیث به ضمیمه اتفاق المعروفین به همان بیان که در ظاهر آیه گفته شد.

3- انضمام اجماعات منقوله دیگر که در حد استفاضه اند به اتفاق المعروفین.

4- اجماع محصل ظنی و ضمیمه آن به این اجماع (اتفاق المعروفین).

فی المثل: شیخ طوسی می گوید: (اجمع العلماء علی طهارة مسجد الجبهة).

حال: اگرچه ما یقین داریم که او فتاوای همه علماء را تفحص و تتبع نکرده، اطمینان داریم که حد اقل فتاوای صاحبان کتب فتوائیه را دیده است و لذا از راه نقل شیخ، اتفاق المعروفین تا زمان خود شیخ را به دست می آوریم، سپس همت کرده خودمان به تحصیل آراء معروفین پس از شیخ می پردازیم. وقتی کتب فتوائیه آنان را بررسی کرده، دیدیم این ها نیز همان فتوی را دارند، اجماع علمای پس از شیخ نیز تحصیل می شود.

ص: 149

حال: از انضمام این اجماع محصل ظنی به آن اجماع منقول یقین به رأی معصوم پیدا می کنیم.

* این یقین حاصله وجدانی است یا ظنی؟

اگر همه این فتاوی را خودمان وجدان کرده بودیم، یقین ما به رأی معصوم وجدانی بود، لکن در اجماع مذکور، چون قسمتی را با اخبار عادل تحصیل نمودیم یقین ما به رأی معصوم تعبدی است.

* حاصل مطلب از مطالب مذکور چیست؟

این است که:

1- اگر فتاوای همه ارباب کتب فتوی را خودمان تتبع و بررسی کنیم یقین ما به رأی معصوم وجدانی است.

2- اگر فتاوای تمام معروفین را فرد عادلی برای ما اخبار کند، یقین ما به رأی معصوم تعبّدی است.

3- اگر قسمتی از فتاوی را یکی از علماء برای ما اخبار کند و فتاوای متأخرین را خودمان تتبع کنیم، یقین ما به رأی معصوم باز تعبدی است.

4- و آنجا که اخبار مخبر به تنهائی مستلزم قول امام نیست و اماره قابل اعتمادی هم در دست نباشد، چنین اخباری فاقد ارزش است زیرا مستلزم رأی امام نمی باشد.

* تنظیر شیخ جهت فهم مطالب چیست؟

این است که:

1- گاهی خود شخص شاهد مرگ زید بوده و در خاکسپاری او حضور داشته لذا برای او علم وجدانی به مرگ زید و ترتیب آثار موت، شرعا و عقلا و عادتا و ... پیدا می شود.

2- گاهی خود شخص شاهد مرگ زید و حاضر در خاکسپاری او نبوده، لکن صد مخبر عادل و یا هزار مخبر و لو غیر عادل که در حد تواترند از موت زید و دفن او برای مخاطب خبر داده اند، در اینجا نیز برای مخاطب یقین وجدانی به موت زید حاصل می شود.

3- گاهی شخص، شاهد موت زید نبوده و در خاکسپاری او حضور نداشته و یک نفر عادلی از مرگ زید به او خبر داده که هزار نفر دیگر به آن عادل خبر داده اند، در اینجا نیز خبر آن عادل حجت است.

یعنی: ما آن عادل را تصدیق می کنیم و تصدیق عبارت است از: نزّله منزلة العلم، آن گاه برای خود مخبر یقین وجدانی به مرگ زید حاصل می شود و برای ما یقین تعبدی.

4- و گاهی نیز عادلی به ما خبر می دهد که 50 نفر از مرگ زید به او گزارش داده اند که این عادتا یقین آور نیست. لکن اگر 50 نفر هم به خود ما خبر دادند، این خبر حسی به اضافه آن خبر، نسبت به مرگ زید برای ما قطع تعبدی حاصل می کند.

ص: 150

متن: 1- ثمّ إنّ ما ذکرنا لا یختصّ بنقل الاجماع، بل یجری فی نقل الاتفاق و شبهه، و یجری فی نقل الشّهرة و نقل الفتاوی عن أربابها تفصیلا.

2- ثمّ إنّه لو لم یحصل من مجموع ما ثبت بنقل العادل و ما حصّله المنقول إلیه بالوجدان من الأمارات و الأقوال القطع بصدور الحکم الواقعیّ عن الإمام علیه السّلام لکن حصل منه القطع بوجود دلیل ظنّیّ معتبر بحیث لو نقل الینا لاعتقدناه تامّا من جهة الدلالة و فقد المعارض، کان هذا المقدار أیضا کافیا فی اثبات المسألة الفقهیّة، بل قد یکون نفس الفتاوی التی نقلها الناقل للاجماع إجمالا مستلزما لوجود دلیل معتبر، فینقل الاجماع المنقول بالحجّیّة بعد إثبات حجیّة خبر العادل فی المحسوسات، إلّا إذا منعنا- کما تقدّم سابقا- عن استلزم اتّفاق أرباب الفتاوی عادة لوجود دلیل لو نقل إلینا لوجدناه تامّا و إن کان قد یحصل العلم بذلک من ذلک، إلّا أنّ ذلک شی ء قد یتّفق و لا یوجب ثبوت الملازمة العادیّة التی هی المناط فی الانتقال من المخبر به إلیه.

3- الا تری أنّ إخبار عشرة بشی ء قد یوجب العلم به، لکن لا ملازمة عادیّة بینهما، بخلاف إخبار ألف عادل محتاط فی الإخبار.

4- و بالجملة، یوجد فی الخبر مرتبة تستلزم عادة تحقّق المخبر به، لکن ما یوجب العلم أحیانا قد لا یوجبه، و فی الحقیقة لیس هو بنفسه الموجب فی مقام حصول العلم و إلّا لم یتخلّف.

ص: 151

ترجمه: 1- البته مطالبی که ذکر نمودیم تنها به نقل فتوای علماء (توسط ناقل) به لفظ اجماع، اختصاص ندارد بلکه در لفظ (اتفاق) و شبه آن، بلکه در نقل شهرت و نقل و حکایت فتوی از ارباب فتوا، به طور تفصیل و (به صورت) علی حده نیز جاری است.

2- سپس می فرماید:

اگر از مجموع آنچه به نقل عادل ثابت شده و آنچه را که منقول الیه خود از امارات و اقوال بالوجدان تحصیل نموده، قطع و یقین به صدور حکم واقعی از امام پیدا نشود، لکن علم به وجود دلیل ظنی معتبری از آن حاصل گشت، که اگر (از جانب ناقل اجماع و یا ...) برای ما نقل می شد، از جهت دلالت و مفقود المعارض بودن به تام بودنش معتقد می شدیم، و این مقدار نیز در اثبات مسئله فقهیه (و استنادش به دلیل) کفایت می کند، بلکه چه بسا نفس فتاوائی را که ناقل برای اجماع نموده است به تنهائی (یعنی بدون انضمام به آنچه منقول الیه تحصیل نموده) مستلزم وجود دلیل ظنی مذکور باشد، پس بعد از اثبات حجیت خبر عادل در محسوسات اجماع منقول (به عنوان یک دلیل دیگر) مستقلا حجت است، مگر اینکه همچون گذشته از تلازم (مجرد) اتفاق ارباب فتوی و کشف وجود دلیل معتبری منع کنیم که اگر برای ما نقل شود آن را تام خواهیم یافت، اگرچه گاهی علم به آن دلیل معتبر، از آن اتفاق ارباب فتوی حاصل می شود، و گاهی نه، جز اینکه حصول علم گاهی اتفاق می افتد ولی موجب ثبوت ملازمه عادیه ای که ملاک و مناط انتقال از مخبر به به آن می باشد نشود.

3- آیا ملاحظه نمی کنی که خبر دادن ده نفر به امری گاهی موجب حصول علم به آن (امر) می شود، لکن ملازمه عادیه ای میان این خبر و حصول علم وجود ندارد (و لذا قابل اعتماد نمی باشد) به خلاف خبر دادن هزار نفر عادل احتیاطکننده در مقام اخبار (که تلاش می کنند میان خبرشان با حصول علم برای مخاطب ملازمه عادیه وجود داشته باشد به نحوی که عرف، انفکاک آن دو را محال می داند و چنین اخباری حجیّت دارد).

4- خلاصه کلام اینکه:

گاهی در خبر مرتبه ای وجود دارد که معمولا مستلزم تحقق مخبر به است، لکن گاه این مرتبه موجب علم به تحقق مخبر به می شود و گاه نه، و در حقیقت این نفس خبر نیست که در این مقام موجب علم است (بلکه امر دیگری علت حصول علم به تحقق حادثه است) و الا (اگر نفس خبر، علت ایجاد علم به تحقق حادثه بود، نمی باید در برخی اوقات) از تحقق مخبر به و علم به آن تخلّف کند؛ زیرا تخلّف علت از معلول خودش ممکن نیست.

ص: 152

تشریح المسائل
* حاصل مطلب در عبارت (ثمّ انّ ما ذکرنا ...) چیست؟

این است که:

1- همه مطالبی که در اطراف لفظ اجماع بیان شد در رابطه با لفظ اتفاق، شهرت و ظاهر الاصحاب نیز جاری است لذا اگر کسی بگوید: اتفق العلماء علی کذا، همان طور که در آنجا می گفت: اجمعت العلماء علی کذا ...، این به تنهایی و بالاستقلال حجت نمی باشد، لکن با ضمیمه شدن امارات معتبره به آن ارزشمند می شود و یقین تعبدی به رأی امام پدید می آورند.

2- همین کلام در نقل شهرت نیز جاری است، یعنی: اگر کسی بگوید: هذا الحکم مشهور، سپس ما یا به تتبع آرا بپردازیم و یا ظاهر آیه را به آن ضمیمه کنیم باز یقین آور می شود.

3- و یا اگر فقیهی فتاوای دیگر فقهاء را مفصل بیان نمود فی المثل فرمود: قال الصدوق و یا المفید و یا السید، فی الجملة دارای ارزش اند و در صورت انضمام امارات معتبر به آن، ارزش تام و کامل پیدا می نماید.

* پس مراد از عبارت (ثمّ انّه لو لم یحصل ...) چیست؟

این است که:

1- گاهی از انضمام اجماع منقول و امارات ظنیه معتبره و مجموعه حاصله از آن دو به حکم واقع و رأی امام قطع حاصل می شود.

2- گاهی در اثر قوّت امارات مثل: انضمام فتاوای همه صاحبان فتوای متأخرین به اجماع منقول شیخ و یا ... مجموعه ای حاصل می شود که قطع به حکم ظاهری یعنی: وجود دلیل معتبر پیدا می شود.

یعنی: فقیه یقین حاصل می کند که حتما یک دلیل معتبری وجود داشته که فتوای مشهور متقدمین و متأخرین یکی شده است. نتیجه اینکه: این انضمام چه ما را به حکم واقعیه برساند و چه به دلیل معتبری که (لو وصل الینا لکان عندنا ایضا حجّة) در مسائل فقهیّه کافی است.

3- گاهی ممکن است مجرد یک نقل اجماع (بدون انضمام امارات دیگر) قطع به یک دلیل معتبر حاصل شود. در نتیجه: این اجماع منقول نیز مستقلا و بدون ضمیمه دارای ارزش است لکن این مطلب تصادفی است. یعنی: میان نقل اجماع و قطع به دلیل معتبر ملازمه عادیه ای وجود ندارد و لذا از ارزش می افتد. پس اجماع منقول فی الجملة دارای ارزش است لکن مع الانضمام ارزش بالجمله پیدا می کند و بدون ضمیمه از ارزش می افتد.

لذا: ما از اجماع منقول به عنوان مؤید استفاده می کنیم و در مقام استدلال به اجماع منقول تنها اکتفا نمی کنیم.

ص: 153

متن: 1- ثمّ إنّه قد نبّه علی ما ذکرناه- من فائدة نقل الإجماع- بعض المحقّقین(1) فی کلام طویل له.

2- و ما ذکرنا و إن کان محصّل کلامه علی ما نظرنا فیه، لکنّ الأولی نقل عبارته بعینها، فلعلّ الناظر یحصّل منها غیر ما حصّلنا فإنّا مررنا علی العبارة مرورا و لا یبعد أن یکون قد اختفی علینا بعض ما له دخل فی مطلبه.

3- قال فی «کشف القناع» و فی رسالته الّتی صنّفها فی المواسعة و المضایقة- ما هذا لفظه:

و لیعلم أنّ المحقّق فی ذلک هو أنّ الإجماع الّذی نقل- بلفظه المستعمل فی معناه المصطلح أو بسائر الألفاظ علی کثرتها- إذا لم یکن مبتنیا علی دخول المعصوم بعینه أو ما فی حکمه فی المجمعین فهو إنّما یکون حجّة علی غیر الناقل باعتبار نقله السبب الکاشف عن قول المعصوم أو عن الدلیل القاطع أو مطلق الدلیل المعتدّ به، و حصول الانکشاف للمنقول إلیه و التمسّک به بعد البناء علی قبوله لا باعتبار ما انکشف منه لناقله بحسب ادّعائه فهنا مقامان:

ص: 154


1- هو الشیخ العلامة اسد الله التستریّ

ترجمه: 1- سپس شیخ می فرماید: آنچه از فوائد نقل اجماع تا به اینجا ذکر نمودیم، برخی از محققین (شیخ اسد اللّه تستری) در کلام و نوشتار طولانی آورده است.

2- و آنچه ما گفتیم اگرچه حاصل کلام ایشان است، لکن آنچه شایسته تر است نقل عین عبارت ایشان است شاید خوانندگان چیزی غیر از آنچه ما استفاده کرده ایم تحصیل نمایند، البته ما مطالب ایشان را به دقت مرور کردیم لکن ممکن است برخی از امور که در مطلب و مقصود ایشان دخیل بوده است از نظر ما مخفی مانده باشد.

نظر شیخ اسد اللّه تستری در فایده اجماع
اشاره

3- جناب تستری در کتاب «کشف القناع» و رساله ای که در مسأله مواسعه و مضایقه تألیف نموده، فرموده است: آنچه در باب اجماع منقول، محقق و ثابت است این است که:

اجماعی که به لفظ اجماع و یا با الفاظ کثیر الاستعمال دیگر در معنای مصطلحش استعمال گردد، البته زمانی که اجماع مبتنی بر دخول امام در مجمعین نباشد، در حق غیر ناقل از این جهت است که، ناقل سبب کاشف از قول امام و یا سبب حاکی از دلیل قاطع و یا مطلق دلیل قابل اعتماد (هرچند قطع آور نباشد) نقل نموده است، و حصول انکشاف (یعنی: آگاهی به رأی معصوم و یا وجود دلیل) برای منقول الیه و تمسک وی به اجماع منقول بعد از بنا گذاشتن بر قبول آن، نه به اعتبار اموری است که از اجماع منقول برای ناقل آن کشف شده و نه به حسب ادعای اوست.

پس: در اینجا دو مقام از بحث وجود دارد:

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (او ما فی حکمه ...) در متن چیست؟

معطوف به اجماع دخولی است و مراد آنجایی است که ناقل یقین به دخول امام در میان مجمعین دارد، لکن بعینه و به طور مشخص به حضرت علم و معرفت ندارد و حال آنکه در اجماع دخولی: ناقل قطع و یقین دارد که امام در میان مجمعین است و بعینه و به طور مشخص او را می شناسد.

* مراد از عبارت (او مطلق الدلیل المعتدّ به ...) چیست؟

یعنی: علم و آگاهی از دلیلی بدهد که قطع آور نبود، و لکن از جمله ادلّه ظنیّه معتبره باشد.

ص: 155

متن: الأوّل:

حجّیّته بالاعتبار الأوّل 1- و هی مبتنیة من جهتی الثبوت و الإثبات علی مقدّمات:

الاولی: دلالة اللفظ علی السبب

و هذه لا بدّ من اعتبارها و هی متحقّقة ظاهرا فی الألفاظ المتداولة بینهم ما لم یصرف عنها صارف.

2- و قد یشتبه الحال إذا کان النقل بلفظ الإجماع فی مقام الاستدلال. لکن من المعلوم أنّ مبناه و مبنی غیره لیس علی الکشف الّذی یدّعیه جهّال الصوفیّة و لا علی الوجه الأخیر الّذی إن وجد فی الأحکام ففی غایة الندرة- مع أنّه علی تقدیر بناء الناقل علیه و ثبوته واقعا کاف فی الحجّیّة- فإذا انتفی الأمران تعیّن سائر الأسباب المقرّرة.

3- و أظهرها غالبا عند الإطلاق حصول الاطّلاع بطریق القطع أو الظنّ المعتدّ به علی اتّفاق الکلّ فی نفس الحکم و لذا صرّح جماعة منهم باتّحاد معنی الإجماع عند الفریقین و جعلوه مقابلا للشّهرة، و ربّما بالغوا فی أمرها بأنّها کادت تکون إجماعا و نحو ذلک، و ربّما قالوا: إن کان هذا مذهب فلان فالمسألة إجماعیّة.

4- و إذا لوحظت القرائن الخارجیّة- من جهة العبارة و المسألة و النقلة- و اختلف الحال فی ذلک فیؤخذ بما هو المتیقّن أو الظاهر.

5- و کیف کان، فحیث دلّ اللفظ و لو بمعونة القرائن علی تحقّق الاتّفاق المعتبر کان معتبرا و إلّا فلا.

ص: 156

ترجمه:

مقام اول: حجت بودن اجماع منقول به اعتبار اول
اشاره

1- و آن از دو جهت ثبوت و اثبات مبتنی بر مقدّماتی است.

مقدمه اول: دلالت لفظ (اجماع) است بر سبب (یعنی بر اتفاق مجمعین).

و این (دلالت) قطعا باید مورد لحاظ و اعتبار قرار گیرد، چرا که در الفاظ متداول میان حضرات تا زمانی که قرینه صارفه ای در کار نباشد ظهور دارد (یعنی: در مقام نقل اجماع بر سبب مذکور دلالت می کند).

2- و گاهی امر مشتبه است (و نقل اجماع ظهور مذکور را ندارد) زیرا نقل (اتفاق مجمعین) به لفظ اجماع، در مقام استدلال می باشد، لکن مخفی نباشد که مبنای ناقل و مبنای غیر ناقل، نه بر کشفی است که جهال از صوفیه ادعای آن را می کنند و نه بر وجه اخیری است که اگر در احکام یافت شود در نهایت ندرت باشد، و در صورتی که بنای ناقل بر امر خیر و ثبوت آن (به حسب) واقع باشد، در حجیت (اجماع منقول) کافی است. پس وقتی دو امر مذکور (بناء اجماع بر کشف صوفیه و برطبق وجه اخیر) منتفی شود، سایر اسباب مقرر (در این معنا) تعین می یابد و باید اجماع را مبتنی بر آنها دانست.

3- و اظهر آن (ده وجهی که در کتاب کشف القناع آمده) عند الاطلاق حصول علم و اطلاع به طریق قطع و یا ظن معتبر، بر اتفاق کل علماء در نفس حکم است (یعنی: منقول الیه می تواند از لفظ اجماع منقول به اتفاق علما در فتوا، علم و یا ظن معتبر پیدا کند) و لذا جماعتی از اهل فن به یکی بودن معنای اجماع نزد شیعه و سنی تصریح نموده و آن را در مقابل شهرت قرار داده اند، و چه بسا برخی در مسئله شهرت مبالغه کرده به اینکه نزدیک است که این مسئله (شهرت) در حد اجماع باشد، و چه بسا برخی از فقها فرموده اند: اگر فلان حکم (مشهور) مذهب فلان فقیه است، پس مسئله اجماعی است.

4- و اگر قرائن خارجیه از جهت دلالت (بر اتفاق علما) و از جهت نفس مسئله و از نظر ناقلین اجماع ملاحظه شوند، و حال (امر) دگرگون باشد، پس آنچه متیقّن یا ظاهر است، اخذ می شود.

5- به هر صورت، در هر موردی که لفظ (و لو) به کمک قرائن دلالت بر تحقق اتفاق معتبر کند، معتبر است و الّا نمی توان به آن اعتماد کرد.

ص: 157

تشریح المسائل
* مراد از اعتبار اول در عبارت (حجیّته بالاعتبار الاوّل ...) چیست؟

نقل اجماع به اعتبار سبب کاشف است و نه نقل آن به اعتبار امری که برای ناقل منکشف شده است.

* مراد از جهت ثبوت و جهت اثبات در عبارت (و هی مبنیّة من جهتی الثبوت و ...) چیست؟

1- مراد از جهت ثبوت، همان سبب کاشف است.

فی المثل: لفظ اجماع و یا اتفاق و یا ... دلالت بر اتفاق جماعتی کند که رأیشان عادتا ملازم با رأی امام باشد. (بیان جهت ثبوت در مقدمه اول صورت می پذیرد).

2- و مراد از جهت اثبات، حجیت سبب مذکور و اثبات چگونگی استکشاف حجت معتبره از این سبب است. (بیان جهت اثبات در مقدمه دوم و سوم صورت می پذیرد).

* مراد از دو کلمه (لفظ) و (السبب) در عبارت (دلالة اللفظ علی السّبب ...) چیست؟

مراد از لفظ همان اجماع است و از سبب، اتفاق مجمعین است.

* مراد تستری از عبارت (و هی محقّقة ظاهرا ... الخ) چیست؟

این است که: گاهی نقل سبب کاشف از حیث ظاهر لفظ روشن است، فی المثل ناقل می گوید:

اتّفق العلماء و یا اتّفق الأصحاب و یا أجمع الأصحاب.

نکته: اگر کلماتی مثل: جمیعا یا کافّة یا قاطبة به عنوان تأکید در پایان عبارت مذکور آورده شود، بدون شک لفظ منقول به نظر تستری ظاهرا بر سبب کاشف دلالت می کند.

* مراد از عبارت (و قد یشتبه الحال ... الخ) چیست؟

این عبارت معطوف است به عبارت (و هی محققة ظاهرا) و حاصل مطلب این است که:

1- گاهی نقل اجماع، ظهور تام در سبب، که همان اتفاق الکلّ است دارد و این در صورتی است که ناقل صرفا در مقام نقل اقوال علما باشد.

2- و گاهی نقل اجماع ظهور مذکور را ندارد، یعنی: دلالت لفظ اجماع بر سبب کاشف نامعلوم و مشتبه است، و این در صورتی است که ناقل اجماع را در مقام استدلال نقل نماید.

* کیفیت نقل اجماع در مقام استدلال توسط ناقل چگونه است؟

بدین گونه است که ناقل تنها اجماع را نقل کند بدون اینکه آن را به فقها نسبت دهد. فی المثل:

وقتی حکم مستنبطی را از نظر خود بیان می کند در مقام اثبات آن حکم بگوید: یدل علیه الاجماع و یا هذا الحکم اجماعی.

ص: 158

* وجه مشتبه الحال بودن و دلالت نداشتن لفظ اجماع بر سبب کاشف (اتفاق الکل) در این مقام چیست؟

این است که: ناقل اجماع در مقام استدلال، هدفش اثبات مطلوب است از هر راهی که ممکن است لذا ممکن است به اتفاق جماعتی که معمولا سبب کاشف نیست تمسک جوید، برخلاف ناقل در مقام نقل اجماع، که ظاهر نقل دلالت بر اتفاق الکلّ دارد. که میان این امر و موافقت رأی معصوم با ایشان ملازمه عادیه وجود دارد.

* مراد از عبارت (انّ مبناه و مبنا غیره لیس علی الکشف الذی ...) چیست؟

این است که: مبنای ناقل اجماع و غیر او نه بر کشفی است که صوفیه ادعای آن را دارند و نه بر آخرین وجه از وجوه ده گانه، که اگر در احکام یافت شود بسیار کم است.

* کشف صوفیانه چیست؟

مقام صحو بعد از محو و بقای بعد از فناست که عارف سالک پس از ریاضات نفسانی و سختیهای جسمانی بدان رسیده است و در مقام حق الیقین مستقر شده، از عالم بیان به عالم جنان ارتقاء یافته در نتیجه همه اشیاء نزد او به کشف حقیقی آشکار و منکشف اند، و هکذا ادامه سیر و مجاهدات نفسانی تا رسیدن به درجة السبعین و ...

* مراد از وجه الاخیر در عبارت (و لا علی الوجه الامر ... الخ) چیست؟

آخرین و دوازدهمین وجه از وجوهی است که جناب تستری در کتاب کشف القناع آورده است.

حاصل وجه مذکور عبارت است از اینکه:

در زمان غیبت امام از طریق رؤیت و سماع از وجود مقدس آن حضرت علم به قول ایشان حاصل کرده باشد، لکن آن رائی و سامع جهت کتمان این سرّ از طرفی و حق را به اهلش رساندن از طرف دیگر، فرموده آن حضرت را به لفظ اجماع بیان کند، البته این در حالی است که مدرک آن را از دیگران پنهان می کند.

* قول تستری راجع به وجه اخیر به طور کامل چیست؟

این است که: و یلحق بهذه الوجوه وجه آخر یتمّ به العدد و هو الثانی عشر و یختصّ کالثّانی غالبا بالامام الثانی عشر.

و هو ان یحصل لبعض الاولیاء العلم بقوله بعینه باحد الوجوه الغیر المنافیة لامتناع رؤیته فی غیبته و لم یکن مأمورا باختفائه و کتمانه او کان مأمورا باعلانه به حیث لا ینکشف حقیقة امره فیبرزه فی مقام الاستدلال بصورة الاجماع خوفا من التکذیب و الاذاعة و الضّیاع، و ربّما یکون العلم بقول الامام کذلک

ص: 159

هو الاصل فی کثیر من الزّیارات و الاعمال المعروفة الّتی لا یوجد لها مستند ظاهرا.

* مراد از امران در عبارت (فاذا انتفی الامران ...) چیست؟

طریق کشف است به طریق صوفیه و وجه اخیر از دوازده وجه مذکور در «کشف القناع».

* مراد از سائر الاسباب در عبارت (تعیّن سایر الاسباب المقرّرة ...) چیست؟

همان وجوه مذکوره در «کشف القناع» است.

* مراد از عبارت (و صرّح جماعة منهم ...) چیست؟

تقدیر آن چنین است که: یکون لفظ الاجماع کاشفا عن اتفاق الکلّ و دالّا علیه، صرّح جماعة علیه.

* مراد از عبارت (و هذه المسألة کادت أن تکون اجماعیّا) چیست؟

یعنی مرادشان از اجماع اتفاق کل علما است به طوری که شهرت را اتفاق اکثر علما می دانند.

* مراد از سه کلمه (عبارت) (و المسألة) و (النقلة) در عبارت (و اذا لوحظت القرائن ...) چیست؟

مراد از (عبارت) دلالت بر اتفاق همه علماء است، مراد از (المسألة) این است که این مسئله: یا از فروع قدیمه ای است که در کلمات قدما مطرح بوده و یا از فروع جدیده ای است که در لسان متأخرین وجود دارد. و مراد از (النقلة)، کثیر التتبع بودن و یا نبودن ناقل است.

ص: 160

متن: الثانیة: حجّیّة نقل السبب المذکور و جواز التعویل علیه.

1- و ذلک لأنّه لیس إلّا کنقل فتاوی العلماء و أقوالهم و عباراتهم الدالّة علیها لمقلّدیهم و غیرهم و روایة ما عدا قول المعصوم و نحوه من سائر ما تضمّنه الأخبار- کالأسئلة الّتی تعرف منها أجوبته و الأقوال و الأفعال الّتی یعرف منها تقریره- و نحوها ممّا تعلّق بها و ما نقل عن سائر الرواة فی الأسانید و غیرها؛ و کنقل الشّهرة، و اتّفاق سائر أولی الآراء و المذاهب و ذوی الفتوی أو جماعة منهم، و غیر ذلک.

2- و قد جرت طریقة السّلف و الخلف من جمیع الفرق علی قبول أخبار الآحاد فی کلّ ذلک- ممّا کان النقل فیه علی وجه الإجمال أو التفصیل، و ما تعلّق بالشرعیّات أو غیرها- حتّی أنّهم کثیرا ما ینقلون شی ء مما ذکر معتمدین علی نقل غیرهم من دون تصریح بالنّقل عنه و الاستناد إلیه، لحصول الوثوق به و إن لم یصل إلی مرتبة العلم، فیلزم قبول خبر واحد فی ما نحن فیه أیضا، لاشتراک الجمیع فی کونها نقل قول غیر معلوم عن غیر معصوم و حصول الوثوق بالناقل کما هو المفروض.

3- و لیس شی ء من ذلک من الاصول حتّی یتوهّم عدم الاکتفاء فیه بخبر الواحد- مع أنّ هذا الوهم فاسد من أصله کما قرّر فی محلّه- و لا من الامور المتجدّدة الّتی لم یعهد الاعتماد فیها علی خبر الواحد فی زمان النبیّ و الأئمّة و الصحابة و لا ممّا یقدّر اختصاص معرفته ببعض دون بعض مع أنّ هذا لا یمنع من التعویل علی نقل العارف به لما ذکر.

ص: 161

ترجمه:

مقام دوم: حجت بودن نقل سببی که در مقدمه اول ذکر شده و وجه حجیت آن
اشاره

1- و وجه آن (جواز اعتماد و حجّت بودن) آن (نقل سبب) نیست مگر آنکه:

نقل آن به منزله نقل فتاوی علما و اقوالشان و عباراتی که دال برآن فتاوی و اقوال برای مقلدین و غیر مقلدین آنهاست می باشد و یا به منزله نقل ماعدای قول معصوم از سایر اموری که اخبار و روایات متضمن آنهاست، از جمله فعل و تقریر حضرتش باشد. مانند سؤالاتی که پاسخ معصوم را از خود آنها می فهمی و یا به منزله نقل اقوال و افعالی است که تقریر امام از آنها فهمیده می شود و یا به منزله اموری مشابه آن اقوال و افعال یعنی: متعلقات آنها و یا آنچه از سایر روات و نقله ای که در اسانید و غیر اسانید وجود دارد و یا به مثابه نقل شهرت و اتفاق سایر ارباب آرا و مذاهب و صاحبان فتوا است.

2- و گاهی طریق گذشتگان و آیندگان از هر فرقه و طائفه ای بر قبول اخبار آحاد در تمام امور ذکر شده جاری می شود، چه آنکه خبر واحد در آنها به نحو اجمال باشد یا به نحو تفصیل، و چه متعلق اخبار امور شرعیه بوده باشد و یا غیر شرعیه تا آنجا که چه بسیار حضرات، امور یاد شده را به اعتماد نقل دیگران حکایت کرده اند بدون اینکه تصریح به نقل از دیگری کرده و یا اینکه به ناقل استناد دهند به دلیل وثوق و اطمینان (ناقلین) به منقول عنه. اگرچه این وثوق و اطمینان به مرتبه علم و یقین نمی رسد، پس: در نتیجه قبول حجیت ما نحن فیه (خبر واحد) که از همین قبیل است، لازم است به دلیل اشتراک تمام امور یاد شده، در اینکه نقل از غیر معصوم بوده و مفید علم نمی باشد بلکه موجب حصول وثوق و اطمینان است.

3- و هیچ یک از این امور نه از اصول است تا توهّم عدم اکتفا در آن به خبر واحد شود و از این گذشته این وهم (که خبر واحد در اصول مسموع نیست) وهمی فاسد است، همان طور که در محل خودش به اثبات رسیده است، و نه از امور متجدده و مستحدثه ای است که در زمان پیامبر و ائمه اطهار و صحابه ایشان اعتماد در آنها به خبر واحد معهود نبوده است (تا بدون پشتوانه تلقی شوند)، بلکه این امور از امور متعارفه ای است که در همه اعصار و امصار در میان مردم رائج و مورد اعتماد بوده است، و نه اینکه اختصاصا برخی گروهها به آن اعتماد و استناد جسته باشند و به فرض که معرفت به آن ندرتا اختصاص به گروهی غیر از گروه دیگر داشته باشد، این امر مانع از آن نیست که بگوئیم: فردی که به ناقل اعتماد داشته می تواند بر نقل او اعتماد نماید. دلیلش هم همان است که ذکر شد.

ص: 162

تشریح المسائل
* چه زمانی نقل اجماع در اتفاق الکل را دارد؟

زمانی که ناقل صرفا در مقام نقل اقوال باشد.

* چه زمانی نقل اجماع ظهور در اتفاق الکل را نداشته و امر مشتبه است؟

زمانی که ناقل اجماع را در مقام استدلال نقل نماید

* کیفیت نقل اجماع در مقام استدلال را بیان کنید؟

بدین گونه است که ناقل تنها اجماع را نقل می کند بدون اینکه آن را به علما و یا اصحاب نسبت دهد فی المثل:

وقتی ناقل حکم استنباط شده توسط خودش را بیان کرد در مقام اثبات و استدلال آن بگوید: و یدل علیه الاجماع و یا اینکه هذا الحکم اجماعی.

ص: 163

متن: 4- و یدلّ علیه مع ذلک ما دلّ علی حجّیّة خبر الثقة العدل بقول مطلق. و ما اقتضی کفایة الظنّ فی ما لا غنیّ عن معرفته و لا طریق إلیه غیره غالبا، إذ من المعلوم شدّة الحاجة الی معرفة أقوال علماء الفریقین و آراء سائر أرباب العلوم لمقاصد شتّی لا محیض عنها، کمعرفة المجمع علیه و المشهور و شاذّ من الاخبار و الاقوال و الموافق للعامّة او اکثرهم و المخالف لهم و الثقة و الاوثق و الاورع و الافقه، و کمعرفة اللغات و شواهدها المنثورة و قواعد العربیّة الّتی علیها یبتنی استنباط المطالب الشرعیّة و فهم معانی الاقاریر و الوصایا و سائر العقود و الایقاعات المشتبهة و غیر ذلک ممّا لا یخفی علی المتأمّل.

5- و لا طریق الی ما اشتبه من جمیع ذلک غالبا سوی النقل الغیر الموجب للعلم و الرّجوع الی الکتب المصحّحة ظاهرا و سائر الامارات الظنیّة، فیلزم جواز العمل بها و التّعویل علیها فیما ذکر، فیکون خبر الواحد الثقة حجّة معتمدا علیها فیما نحن فیه و لا سیّما اذا کان النّاقل من الافاضل الاعلام و الاجلّاء الکرام کما هو الغالب بل هو اولی بالقبول و الاعتماد من اخبار الآحاد فی نفس الاحکام و لذا بنی علی المسامحة فیه من وجوه شتّی بما لم یتسامح فیها کما لا یخفی.

ص: 164

ترجمه: 4- و علاوه بر ادله مذکور تمام ادله خبر واحد ثقه به لحاظ اطلاقی که دارند (حجیت کلام ناقل اجماع را نیز شامل می شوند) و آنچه (دلیل انسدادی) که کفایت و بسنده بودن ظن را در اموری که بی نیازی از شناخت و معرفت آن وجود ندارد (و باید به آن معرفت پیدا نمود) و طریقی غیر از آن وجود ندارد، بر این (تعویل و اعتماد به نقل ناقل سبب و کسی که اتفاق الکل را حکایت می کند) دلالت می کنند؛ زیرا پرواضح است نیاز شدید به شناخت اقوال علماء شیعه و سنّی و نظرات دیگر ارباب علوم برای مقاصد مختلف همچون شناخت نظرات مجمع علیه، امور مشهوری، مسائل نادر و اخبار و اقوال کمیاب، آرای موافق با عامه یا موافق با اکثر آنها و نظرات مخالف با آنها از امور اضطراری بوده و گریزی از آن نیست و ثقه بودن راوی و اوثق یا اورع یا افقه بودن وی و اطلاع بر لغات و شواهد بر آنها در کلام منثور و منظوم و آگاهی بر قواعد علوم عربیه ای که استنباط مطالب و احکام شرعی مبتنی بر آنهاست و درک معانی اقاریر و وصایا و سایر عقود و ایقاعات مشتبه و غیر این امور چیزی است که بر شخص اندیشمند پنهان نمی باشد و آگاه شدن بر آنها الزامی است.

5- و گاهی راهی برای دست یابی به برخی از امور یاد شده که مشتبه اند به جز نقل غیر (و لو موجب حصول ظن باشد) و اعتماد برآن و رجوع به کتابهای تصحیح کننده و دیگر امارات ظنیه وجود ندارد.

در نتیجه: عمل به نقل و اعتماد به آن، در آنچه ذکر شد لازم و جایز است.

حاصل کلام اینکه: خبر واحد ثقه در ما نحن فیه (نقل فتاوی علماء) حجت و قابل اعتماد است به ویژه اگر ناقل از افاضل اعلام و اجله کرام باشد، کما اینکه غالبا همین طور است. بلکه خبر واحد در این مقام به مراتب اولی به قبول و پذیرش از خبر واحد در نقل نفس احکام و مسائل شرعی است و لذا حضرات مسامحاتی در این مقام از وجوه مختلفی مرتکب شده اند که در باب نقل مسائل و احکام به آن قائل نشده اند.

ص: 165

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (و روایة ما عدا قول المعصوم ...) چیست؟

مراد نقل مسائلی است که غیر از کلام معصوم اجمالی است که با جمله (من سایر ما تضمّنه الاخبار)

* مراد از عبارت (کالأسئلة التی تعرف منها اجوبته ...) چیست؟

فی المثل: روایت شده است که: انّه سئل عنه عن بیع الرطب بالتمر. فقال علیه السّلام: أ ینقص اذا جفّ؟

فقالوا: نعم: فقال: فلا اذن.

* مراد از عبارت (و قد جرت طریقة السلف و الخلف ... علی قبول الاخبار) چیست؟

این است که سابقین و لاحقین از شیعه و سنی اخبار آحاد را در تمام اموری که ذکر شد معمولا قبول می کنند اعم از آنکه خبر واحد در آنها به نحو اجمال واقع شود و یا به نحو تفصیل، متعلق اخبار امور شرعیه واقع شده باشد و یا امور غیر شرعیه.

* از نظر تستری دلیل حجیت خبر واحد چیست؟

1- سیره قطعیّه فرق اسلامی.

2- ادله حجیت خبر عادل به طور مطلق که این اطلاق بر حجیت نقل اجماع نیز دلالت دارد.

3- دلیل انسداد که بر حجیت مطلق ظن در مواردی که باب علم منسدّ است، دلالت دارد.

* مراد از عبارت (مع انّ هذا الوهم فاسد من اصله ...) چیست؟

مربوط به این سخن است که (خبر واحد در اصول مسموع نیست) که محقق تستری آن را توهم دانسته است.

* وجه فساد این وهم چیست؟

این است که: مبنای آن فاسد است، زیرا مبنای این توهم یا اصالة حرمة العمل بالظن است یا استبعاد اثبات مسائل اصولی که اساس فروع اند مثل: خبر واحد.

حال اگر مبنا اصالة حرمة العمل بالظن باشد وجه فساد آن این است که:

تنها مسائل فرعی از تحت این اصل خارج نشده اند تا عمل به خبر واحد را که دلیل ظنی است به آن اختصاص دهیم، بلکه به ملاحظه عمومی که در ادلّه حجیت خبر واحد است گفته شود که علاوه بر فروع فقهیه، اصول نیز مشمول این اطلاقات قرار گرفته و لذا در اصول نیز در عمل به خبر واحد مانعی وجود ندارد. و اگر مبنا استبعاد اثبات مسائل اصولی باشد وجه فسادش این است که: مجرد استبعاد مانع و دلیل بر عدم جواز نمی تواند باشد.

ص: 166

متن: الثالثة: «1» حصول استکشاف الحجّة المعتبرة من ذلک السبب. «2» و وجهه أنّ السبب المنقول بعد حجّیّته کالمحصّل فیما یستکشف منه و الاعتماد علیه و قبوله و إن کان من الأدلّة الظنّیّة أصله و لذا کانت النتیجة فی الشّکل الأوّل تابعة فی الضروریّة و النظریّة و العلمیّة و الظنیّة و غیرها لأخسّ مقدّمتیه مع بداهة إنتاجه. فینبغی حینئذ أن یراعی حال الناقل حین نقله من جهة ضبطه و تورّعه فی النقل و بضاعته فی العلم و مبلغ نظره و وقوفه علی الکتب و الأقوال و استقصائه لما تشتّت منها و وصوله إلی وقائعها فانّ أحوال العلماء مختلف فیها اختلافا فاحشا، و کذلک حال الکتب المنقول فیها الاجماع. «3» فربّ کتاب لغیر متتبّع موضوع علی مزید التتبّع و التدقیق، و ربّ کتاب لمتتبّع موضوع علی المسامحة و قلّة التحقیق. «4» و مثله الحال فی آحاد المسائل، فانّها تختلف أیضا فی ذلک. و کذا حال لفظه بحسب وضوح دلالته علی السبب و خفائها و حال ما یدلّ علیه من جهة متعلّقة و زمان نقله لاختلاف الحکم بذلک کما هو ظاهر. «5» و یراعی أیضا وقوع دعوی الاجماع فی مقام ذکر الأقوال او الاحتجاج، فانّ بینهما تفاوتا من بعض الجهات، و ربّما کان الأولی بالاعتماد بناء علی اعتبار السبب، کما لا یخفی، فاذا وقع التباس فیما یقتضیه و یتناوله کلام الناقل بعد ملاحظة ما ذکر أخذ بما هو المتیقّن او الظاهر. ثمّ لیلحظ مع ذلک ما یمکن معرفته من الأقوال علی وجه العلم و الیقین، إذ لا وجه لاعتبار المظنون المنقول علی سبیل الاجماع دون المعلوم علی التفصیل. «6» مع أنّه لو کان المنقول معلوما لما اکتفی به فی الاستکشاف عن ملاحظة سائر الأقوال التی لها دخل فیه، فکیف إذا لم یکن کذلک. «7» و یلحظ أیضا سائر ما له تعلّق فی الاستکشاف بحسب ما یعتمد من تلک الأسباب کما هو مقتضی الاجتهاد سواء کان من الامور المعلومة او المظنونة و من الاقوال المتقدّمة علی النقل او المتأخّرة او المقارنة.

ترجمه:

مقدمه سوم و یا نتیجه
اشاره

1- کشف حجت و دلیل معتبر از آن سبب (یعنی: اتفاق کل علماء) است.

2- و وجه کشف مذکور این است که: اجماع منقول پس از (اثبات) حجیتش (در مقدمه دوم به وسیله ادله عقلیه و نقلیه حجیت خبر واحد) به منزله اجماع محصّلی است که ما خود آن را تحصیل و برآن اعتماد کرده باشیم، اگرچه نقل ناقل به اعتبار اصلش از ادله ظنیّه باشد، و لذا در شکل اول از اشکال اربعه، نتیجه از جهت بداهت و نظری بودن، علمی یا ظنی بودن، تابع اخسّ مقدمتین (یعنی صغری و کبری) می باشد. پس در این صورت (به هر کیفیتی که باشد) با بدیهی بودن نتیجه (که به واسطه ناقل

ص: 167

این دلیل کشف می شود) شایسته است که حال ناقل را نسبت به زمان نقلش از جهت قوه ضبطش و تقوایش در نقل و بضاعت علمی و میزان اندیشه و اطلاعش بر کتب و اقوال و بررسی و تحقیقش نسبت به اقوال پراکنده و رسیدنش به وقایعی (که سبب حدوث آراء) شده مراعات نمود، چرا که احوال علماء در این امور اختلاف فاحشی دارد، چنان که کتبی که اجماعات در آن نقل شده از جهات مختلف تفاوت دارند.

3- پس چه بسا کتابی متعلق به فرد غیر متتبعی است و در عین حال در نهایت دقت و تحقیق نوشته شده است و چه بسا کتابی متعلق به شخصی متتبع است و حال آنکه بر اساس مسامحه و کمترین دقت پایه ریزی شده است.

4- و کیفیت در یکایک مسائل این چنین است؛ زیرا که آنها نیز از حیث عمیق و سطحی بودن مختلف اند. چنان که، چه بسا لفظ کاشف از اجماع (و عبارتی که دلالت بر سبب مذکور دارد) به حسب اینکه دلالتش روشن و یا مخفی است با هم اختلاف دارند، چنانچه هریک از متعلق نقل و زمان آن در تحقق دلالت مذکور دخیل بوده و لذا حکمی که بر این نقلها مترتب است نیز مختلف می شود، همان طور که این مطلب روشن است و نیازی به برهان ندارد.

5- وقوع ادعای اجماع در مقام هریک از اقوال یا استدلال رعایت می شود؛ زیرا میان این دو از برخی جهات تفاوت وجود دارد، و چه بسا اجماع نوع اول از نظر اعتبار شایسته تر از قسم اول است

پس وقتی در آنچه کلام ناقل مقتضی آن است اجمال و اشتباهی واقع شود، بعد از توجه به مطالب مذکور به آنچه متیقّن و یا آنچه لااقل از ظاهر کلامش استفاده می شود اخذ شود، سپس با آن ملاحظه و همراه کنند آنچه از اقوال را که معرفت و شناختش به نحو علم و یقین ممکن است. چه آنکه وجهی ندارد با احاطه تفصیلی بر اقوال، آن را رها نموده و به منقول اجمالی روی آورند و آن را حجت قرار دهند.

6- از این گذشته اگر منقول (اجمالی) معلوم و روشن هم می بود، ما را از ملاحظه اقوال دیگر که دخالت بسزایی در کشف حجت دارند در استکشاف حجت معتبره کفایت نمی کرد، چه رسد به اینکه این گونه نباشد و ظنی باشد.

7- و نیز غیر از (ملاحظه اقوال تحصیل شده با اجماع منقول)، سایر اموری که در استکشاف رأی معصوم به حسب آنچه که در مقام اسباب مورد اعتماد قرار می گیرد مورد ملاحظه و انضمام واقع می شود همان طور که مقتضای اجتهاد همین است، اعم از اینکه از ادلّه ظنیّه و یا علمیّه باشند، اقوالی که خود، آنها را قبل از ناقل به دست آورده و یا پس از آن برایش معلوم گشته و یا هم زمان با نقل، به آنها آگاهی پیدا کرده جهت رسیدن به حکم واقعی باید مورد لحاظ و اعتبار قرار بگیرد.

ص: 168

تشریح المسائل
* آیا مراد از (الثالثة) مقدمه سوم است و یا در حقیقت نتیجه مقدمات قبل است؟

با توجه به مطالبی که در ذیل این مقدمه آورده شده می توان فهمید که این در حقیقت نتیجه دو مقدمه قبل است.

* مراد از (کالمحصل) در عبارت (و وجهه انّ السّبب المنقول بعد حجّیّته کالمحصّل ...) چیست؟

1- اگر مراد از اجماع محصل عند الاصولیین، اتفاقی باشد که از آن وجود حجت و دلیل معتبری را کشف می کنیم در این صورت مراد از عبارت فوق این است که:

پس از آنکه اجماع منقول با ادلّه نقلیّه و عقلیّه حجیت خبر واحد، حجّت گردید، به منزله اجماع محصلی است که از آن کشف قطعی حاصل می شود و لذا تمام آثار شرعیه ای که بر اجماع محصل مترتب است باید بر اجماع منقول هم مترتب شود، خواه آثار مذکور با واسطه و یا بی واسطه باشند.

2- و اگر مراد از اجماع محصل اتفاقی باشد که با قطع نظر از کشف قطعی که برآن مترتب است، ناقل خودش آن را تحصیل نموده است در این صورت مراد از عبارت فوق این است که: اقوال منقول پس از آنکه نقل گردیدند مثل: اقوال و آرائی است که شخص خودش آنها را تحصیل کرده باشد در نتیجه: 3- اگر این اجماع نسبت به منقول الیه محصل باشد و او خود آن را به دست آورده باشد، همان طور که مستلزم حجت معتبره (یعنی: سنت با دلیل قطعی است) اکنون که آن را شخص عادلی برایش نقل نموده نیز همراه با سنت با دلیل قطعی است.

* مطلب مذکور چه ربطی به ما نحن فیه دارد؟

در اینجا نیز می گوییم: اگرچه نقل ناقل به مناط اصلش که خبر واحد بوده است و از جمله ادله ظنی می باشد، (لکن جزء ادله ظنی محسوب می شود) ولی در عین حال منافات ندارد که بتوان از آن دلیل معتبری را به کشف علمی احراز نماییم.

* حاصل مطالب فوق چه می شود؟

حاصل مطلب در ترجمه عبارت (فینبغی حینئذ ... الخ) آورده شد.

* مراد از عبارت (باعتبار ظنیّة اصله) چیست؟

مراد از اصله، اصل اجماع منقول است و مراد از اصل اجماع منقول، خبر واحد است که از جمله ادله ظنی محسوب می شود.

* مراد از اصطلاح (حینئذ) در عبارت (فینبغی حینئذ ..) چیست؟

حین تمهید المقدمات الثلاثة می باشد.

ص: 169

* مراد از عبارت (و لا من الامور المتجدّدة التی ... الخ) چیست؟

این است که: تمسک جناب تستری به سیره و حجت نمودن نقل اجماع به وسیله آن، و لزوم منتهی شدن سیره به زمان پیامبر و یا یکی از ائمه جهت احراز تقریر معصوم و اثبات حجیت امر مورد نظر، هیچ یک از امور متجدده ای که منتهی به زمان معصوم نباشد نیست.

* مراد از (و لا ممّا یندر اختصاص معرفته ببعض دون بعض ...) چیست؟

این است که: اجماع علماء از اموری نیست که در صورت تحقق و وقوع به ندرت و افراد اندکی از آن علم و اطلاع داشته باشند و دیگران از آگاهی به آن بی خبر باشند، بلکه در صورت وقوع به خاطر موقعیتی که دارد همه از آن مطلع می شوند.

* مراد از (علی حجّیّته خبر الثقة العدل بقول مطلق ...) چیست؟

اطلاق ادلّه حجیت خبر واحد است که شامل حجیت کلام ناقل اجماع هم می شوند.

* مراد از (و ما اقتضی کفایة الظن ...) چیست؟

دلیل انسدادی است که مقتضای آن کفایت نمودن ظن است در اموری که باید آنها را شناخت.

* مراد از (و لذا بنی علی المسامحة ...) چیست؟

یعنی: بنای علما در ناقل، امور یاد شده بر مسامحه است، از جمله در ناقل اجماع مسامحاتی کرده اند که در ناقل خبر واحد چنین نکرده اند.

* مراد از (من وجوه شتّی بما لم ... الخ) چیست؟

وجوهی است که علما بنا را در آنها بر مسامحه گذاشته اند از جمله:

1- بسیاری از فقهاء مثل سید مرتضی و تابعین ایشان به خبر واحد عمل نمی کنند و حال آنکه در باب لغات به این اخبار عمل می کنند.

2- برخی فقها مثل شهید ثانی معتقدند که هریک از روات خبر در اخبار واحد باید به وسیله دو نفر عادل تزکیه شوند و حال آنکه در غیر خبر واحد نسبت به احکام این شرط را لحاظ نفرموده اند.

3- برخی فقهاء مثل شیخ در «عدّة الاصول» فرموده است راوی خبر در احکام لازم است عادل و امامی باشد و حال آنکه این شرط را در غیر احکام لحاظ نکرده اند.

4- برخی از اصحاب ضبط را در راوی خبر نسبت به احکام، شرط دانسته اند و حال آنکه این شرط را در غیر احکام لحاظ نفرموده اند.

* مراد از عبارت (من جهة متعلقة ...) چیست؟

مراد از متعلق نقل است، چرا که: 1- گاهی می گوید: اجمع اصحابنا 2- گاهی می گوید: اجمع علمائنا

ص: 170

3- گاهی می گوید: اجمع علماء الاسلام و چنان که مشهود است این الفاظ به لحاظ متعلقشان متفاوت اند.

* مراد از عبارت (و یراعی ایضا وقوع دعوی الاجماع ... الخ) چیست؟

این است که: باید میان ادعای اجماع در مقام ذکر اقوال، با ادعای اجماعی که در مقام استدلال و احتجاج واقع شده است فرق گذاشت، چرا که میان آن دو از برخی جهات تفاوت می باشد، و چه بسا اجماع نوع اول از نظر اعتماد و اعتبار شایسته تر از قسم دوم است.

* علت اولویت مذکور در اجماع اول چیست؟

این است که: سبب را معتبر بدانیم؛ زیرا که در این فرض به نقل سببی که صرفا ناقل، قصدش حکایت آنها و مقصودش اثبات اتفاق علما است، بهتر می توان اعتماد نمود تا موردی که حاکی اجماع، مرادش اثبات مدعای خودش و اقامه برهان بوده و چندان اعتنا و دقتی در نقل آرا و اتفاق علما ندارد.

* پس مراد از عبارت (بناء علی اعتبار السّبب ...) چیست؟

یعنی: در صورتی که انکشاف برای ناقل مورد اعتبار باشد میان این دو قسم هیچ فرقی نمی باشد، چرا که هر دو از حیث انکشاف دلیل معتبر با هم متحد و مساوی می باشند.

* مراد از عبارت (ثمّ انّه قد نبّه) چیست؟

این است که: آنچه را نهایتا شیخ به عنوان نظر نهایی برای ما آورد، خلاصه و چکیده سخنان مرحوم تستری در دو کتاب (القناع و رساله مواسعه و مضایقه) است، لکن چون مطالعه ایشان گذرا بوده احتمال می دهد که نکاتی چند مورد غفلت واقع شده باشد، عین عبارات تستری را برای ما نقل نموده شاید مطالب جدیدی از آن استنباط کنیم.

* حاصل مطالب تستری چیست؟

این است که: اجماعاتی که در کتابها نقل می شود چه با لفظ اجماع باشد و یا با الفاظ دیگر، اگر از قبیل اجماع دخولی و یا تقریری باشد، از باب اینکه نقل قول معصوم است دارای ارزش است ولی اگر از قبیل اجماع حدسی باشد در دو مرحله مورد بحث قرار می گیرد:

مرحله اول: حجیت اجماع منقول به لحاظ نقل سبب و کاشف است.

مرحله دوم: عدم حجیت اجماع منقول به لحاظ نقل مسبب و منکشف است.

حال: راجع به مرحله اول باید در دو مقام بحث نمود از جمله:

1- مقام ثبوت، که در این مقام بحث می شود که آیا این اجماعات منقوله، نقل سبب (اتفاق الکلّ) هستند یا نه؟

ص: 171

2- مقام اثبات، که در این مقام بحث می شود به فرض که این اجماعات نقل سبب باشند، آیا حجیت دارند یا نه؟

* جناب تستری برای تبیین دو مقام مذکور چه کرده است؟

با سه مقدمه و یا دو مقدمه و یک نتیجه بحث را دنبال نموده است که در حقیقت:

در مقدمه اول: بحث ثبوتی می کند، در مقدمه دوم: بحث اثباتی می کند و در مقدمه سوم:

نتیجه گیری می کند.

* مقدمه اول یا بحث ثبوتی چگونه شروع می شود؟

با این سؤال که آیا الفاظی همچون اجمع العلماء و یا اتّفق الاصحاب و ... دلالت بر نقل سبب (یعنی: اتفاق الکلّ) دارند یا نه؟

* جناب تستری چه پاسخی به این سؤال می دهد؟

می فرماید: دلالت این الفاظ بر نقل سبب و اتفاق الکلّ امری است که حتما باید ثابت شود وگرنه اجماع منقول ارزشی نخواهد داشت، لکن این معنا ثابت است و الفاظ متداوله در میان علما از قبیل اجماع و اتفاق و ... بر اتفاق الکلّ دلالت دارند و این دلالت ظهوری است، چرا که ظاهر لفظ اجماع، این معنا را نشان می دهد و تا زمانی که قرینه برخلاف نیامده است کلام را بر این ظاهر حمل می کنیم.

* اگر اشکال شود که شاید این اجماعات منقوله مبتنی بر حدس و اجتهاد خود مدعی اجماع باشد و نه براساس تتبع و فتوی چه پاسخ می دهد؟

و یا اگر اشکال شود که شاید مراد مدعی اجماع از این ادعای اجماع، اجماع بر روایت است و نه فتوی چه پاسخ می دهد؟ و یا اگر اشکال شود که شاید ناقل اجماع به محضر امام عصر (عج) مشرف شده است و حکم شرعی را از زبان امام شنیده باشد، لکن اظهارا للحق و کتمانا للسرّ ادعای اجماع نموده باشد تستری چه پاسخ می دهد؟ و یا اگر اشکال شود که شاید براساس مبانی صوفیه این شخص از راه ریاضات و مکاشفه، حکم شرعی را دریافته و ادعای اجماع می کند و نه براساس تتبع، تستری چه پاسخی می دهد؟ حال: با توجه به اینکه هریک از اشکالات فوق محتمل است، جناب تستری از کجا می گوید: و هو امر ثابت؟

جناب تستری پاسخ می دهد که: احتمالات مذکور نیش غولی و نادرالوقوع اند، بدین معنا که خلاف ظاهر لفظ اجماع بوده و نیاز به قرینه و اثبات دارد.

بنابراین: آن احتمالی ارزشمند است که عقلائی بوده و قانونیت داشته باشد و آن عبارت است از:

حمل اللفظ علی ظاهره ما لم یصرف عنه صارف.

حال کلمه اجماع عند العامه و الخاصة ظهور در اتفاق الکل دارد و به سایر احتمالات توجه

ص: 172

نمی شود. پس: در مقام ثبوت باید گفت: این اجماعات منقوله برای ما نقل سبب می کنند، به ویژه اگر ناقل بگوید: اگر مخالفت فلانی نبود مسئله اجماعی می شد که معلوم و مشخص است که از روی تفحص می گوید. و یا اگر بگوید: این مسئله اجماعی است لکن در فلان مسئله علماء اختلاف دارند باز هم از روی تتبع است.

* آیا از نظر تستری مطلب به لحاظ قرائن خارجیه تفاوت نمی کند؟

چرا، گاهی به لحاظ قرائن خارجیه مطلب تفاوت می کند.

فی المثل: از جهت عبارت، یکی اتفاق الکل را نقل می کند و یکی اتفاق معروفین را نقل می کند و از جهت مسئله، گاهی در مسأله ای ادعای اجماع می شود که قدیمه است و گاهی ادعای اجماع می شود که مستحدثه است و تاکنون اصلا معنون نبوده است.

و یا فی المثل: به حسب افراد ناقل: گاهی مجتهدی نقل اجماع می کند که 80 سال از عمرش گذشته و در فقه تفحص نموده است و گاهی مجتهد در سنین جوانی ادعای اجماع می کند، که این دو مساوی نیستند و برخی قوی تر از برخی دیگرند.

به هرحال:

اگر ما از ظاهر کلام و یا به کمک قرائن، اتفاق الکل را حد اقل در عصر واحد به دست آوریم برای ما ارزش دارد و نقل سبب می شود. لکن با انضمام امارات به این نتیجه می رسیم که:

1- گاهی کشف، قول معصوم است قطعا.

2- گاهی کشف، دلیل قطعی است.

3- گاهی کشف، دلیل ظنی معتبر است.

نکته: هریک از کشفهای فوق که باشد در باب فقه ارزش دارد.

* مقدمه دوم یا بحث اثباتی چگونه شروع می شود؟

با این سؤال که آیا اجماع منقول از ناحیه نقل سبب حجیت دارد یا نه؟

* پاسخ تستری به سؤال مذکور چیست؟

این است که: بله اجماع از این زاویه معتبر است.

* اولین دلیل تستری بر معتبر بودن اجماع از زاویه فوق چیست؟

سیره مستمره علمای اسلام و بلکه همه امت و بلکه همه عقلاء عالم می باشد.

* در تبیین مطلب فوق مقدّمة بفرمایید چند نوع روایت داریم؟

دو نوع: روایت مصطلحه و روایت غیر مصطلحه.

ص: 173

* روایت مصطلحه چگونه روایتی است؟

عبارت است از نقل قول یا فعل و یا تقریر معصوم.

فی المثل: زراره می گوید: قال الصاق کذا و کذا و یا فعل کذا.

* روایت غیر مصطلحه چگونه روایتی است؟

عبارت است از نقل تمام اموری که مستقیما مربوط به قول امام نمی باشد، اعم از اینکه غیر مستقیم به قول امام مربوط باشد و یا نه و چه در رابطه با احکام شرع باشد و یا امور دیگر؛ به عبارت دیگر: ما دو قسم خبر داریم: 1- خبر از معصوم 2- خبر از دیگر امور.

* با توجه به مطالب مقدماتی فوق، سیره مستمره امت مسلمان چگونه می تواند دلیل بر اجماع مذکور باشد؟

1- سیره مستمره مسلمانان بر این بود که وقتی فرد مورد وثوقی فتوای مرجع تقلید را برای مقلّدین آن مرجع و یا دیگران نقل می کرد، شنونده بدون چون و چرا قبول می کرد.

2- و سیره بر این بوده است که وقتی راوی حدیث از سایر امور غیر از قول و فعل و تقریر معصوم را نقل می کرد مسلمانان آن را می پذیرفتند.

فی المثل: نقل می کرد که شخصی از امام پرسید: یا ابن رسول الله آیا فلان موضوع، فلان حکم را دارد؟ حال: تا اینجا سؤال سائل بود و نه روایت مصطلح، لکن شنونده این را می پذیرفت و هنگامی که راوی به دنبال نقل سؤال گفت: فاجاب علیه السّلام نعم ام لا، شنونده با تطبیق این پاسخ امام برآن سؤال سائل مطلب را دریافت می نمود.

یا فی المثل: راوی اقوال و آرای دیگران را نقل می نمود سپس می گفت: امام سکوت کرد، از اینجا شنونده به تقریر امام منتقل می شد.

یا فی المثل: افعال دیگران را نقل می کرد سپس تقریر امام را و ...

نکته: نقل اقوال و افعال دیگران غیر از معصوم روایت مصطلحه نمی باشد.

3- و سیره مستمره بر این جاری است که اگر فرد موثقی قول لغوی را در رابطه با معانی کلمات احادیث نقل می نمود و یا اینکه آرای ادبای عرب را بر فلان قاعده مثلا نحوی نقل می نمود، با اینکه روایت مصطلح نمی باشد مخاطب قبول می کرد.

4- و سیره چنین است که اگر فرد مورد وثوقی از رجال حدیث چیزی نقل می نمود و فی المثل می گفت: فلان کس ثقه است و فلان کس کذاب و ... و یا اگر پیرامون رجال حدیث از قول علمای بزرگ چیزی را نقل می نمود از او می پذیرفتند.

ص: 174

5- و سیره بر این است که اگر فردی اتفاق نظر دیگر صاحب نظران را در رشته تخصصی خودشان نقل نماید، فی المثل، بگوید: فلان مطلب از نظر فلاسفه و یا حکما بالاجماع چنین است، قبول می کند هرچند روایت مصطلحه نیست.

6- سیره بر این است که حتی اگر فرد مطلع و موثقی از دانشمندان سایر ادیان (یهودی و مسیحی) مطلبی را عنوان نمایند پذیرفته می شود.

* چه ارتباطی میان ما نحن فیه (یعنی: نقل اجماع و اتفاق الکلّ) با موارد مذکوره از سیره وجود دارد؟

در موارد مختلفی با این امور مشترک اند از جمله:

1- اینکه تمام این ها نوعی از حکایت است که برای شنونده یقین آور نیست.

2- تمام این ها روایت غیر مصطلح یعنی: نقل از غیر معصوم است.

3- در تمام این ها اعتماد و وثوق ما به ناقل است که مطلب را می پذیریم.

* حاصل مطالب مذکور از نظر تستری چیست؟

این است که: مناط قبولی خبر در موارد مذکوره، همان مناط قبولی خبر در ما نحن فیه (اجماع منقول) است.

بنابراین: سیره مستمره مسلمین و بلکه همه خردمندان جهان بر این است که آن را بپذیرند.

* آیا خبر واحد ثقه در این امور ارزشی دارد؟

1- امور مذکوره نه از اصول فقه اند و نه از اصول دین، تا اینکه شما بگوئید: خبر واحد ثقه در این ها ارزش ندارد.

2- اگر شنیده اید که خبر واحد ثقه ارزش ندارد مربوط به اصول دین است.

3- خبر واحد ثقه در اصول فقه و مسأله حجیّت، حجت است و دارای ارزش.

4- اگرچه خبر واحد از جمله ظنون است و اصل اولی حرمت عمل به ظن است، لکن به حکم براهین قطعیه خبر واحد ثقه از این اصل استثنا شده است.

5- موارد مذکور از سیره، از جمله مسائل مستحدثه و امور متجدده نیستند تا بگویید در زمان پیامبر و ائمه اطهار و اصحاب، قطعی و مسلم نگردیده که در این موارد هم بشود به خبر ثقه اعتماد نمود و یا بگویید سیره ای ارزش دارد که به زمان معصوم برسد.

6- بیشتر این امور مسائلی است که از زمان حضرت آدم تا امروز وجود داشته و سیره عقلا برآن مستقر شده است.

ص: 175

7- نمونه های مذکور از اموری نیستند که آگاهی به آنها مخصوص به فرد و یا گروه خاصی باشد، تا شما بگویید: چنین سیره ای عند العموم مسلم نیست، بلکه بسیار از آنها مبتلا به عموم بوده.

8- به فرض که امور تخصصی باشد، اختصاص داشتن آنها به گروه متخصصین باعث نمی شود که حتی به خبر فرد عارف هم اعتماد نکنیم.

به عبارت دیگر: در مسائل تخصصی که همه آن را نمی دانند و گزارش هرکسی در مورد آنها مورد قبول نیست، لکن اخبار عارف به آن امور تخصصی، عند الکلّ للسیرة المستمرة منقول می باشد.

پس: دلیل اول بر معتبر بودن اجماع منقول سیره مستمره است.

* دومین دلیل تستری بر معتبر بودن اجماع منقول از زاویه مذکوره چیست؟

این است که: ادله حجیت خبر واحد مطلق خبرهای واحد حسی را حجت می نماید، چه خبر از قول و فعل و تقریر معصوم باشد که از آن تعبیر به روایت مصطلح می شود و چه خبر از نقل اجماع و شهرت باشد، که روایت مصطلح نمی باشد، لکن خبر حسی است و احتمال تعمد کذب ندارد و سایر احتمالات هم با اصل برداشته می شود.

پس: به حکم ادله مذکوره، اجماع منقول، به لحاظ نقل سبب حجّت است.

* سومین دلیل تستری بر اعتبار اجماع منقول به لحاظ نقل سبب چیست؟

دلیل انسداد است، بدین معنا که:

در هر موردی که ما نسبت به امری از امور نیاز به شناخت آن امر و عمل کردن به آن داشته باشیم و لکن راه علم بالنسبه به آن امر مسدود باشد، چاره ای نیست جز اینکه در آن مورد به ظن عمل کنیم و این مطلب همان سخن اصولیین است که می گویند: اذا تعذر العلم قام الظن مقامه.

* ما نحن فیه (اعتبار اجماع منقول) چه ارتباطی با قانون کلی مذکور دارد؟

ما نحن فیه (باب اجماع منقول) صغری برای قانون کلی مزبور (کبری) می باشد.

یعنی:

از طرفی برای عمل نیاز به شناخت مطلب داریم.

و از طرفی دیگر راهی به سوی علم و شناخت آن نداریم.

در نتیجه ناگزیریم که به ظن اکتفا کنیم.

* به چه دلیل می گویند: لا غنی لنا عن معرفة هذا الامر؟ و جناب تستری چه پاسخی می دهد؟

بیان مطلب این است که: ما از جهات بسیاری و برای اغراض و مقاصد فراوانی نیاز به شناختن اقوال و آراء عامه و خاصه و همچنین آراء و نظرات سایر دانشمندان از جمله: لغویین، نحویین، رجالیین و

ص: 176

غیره داریم و راهی هم جز شناخت به این امور نداریم.

آن اغراض و مقاصد هم عبارتند از:

1- شناخت اینکه کدام حکم مجمع علیه است بین الفریقین و کدام حکم مختلف فیها می باشد تا به مجمع علیه عمل کرده و در حق ما حجت باشد.

2- شناخت مشهور اخبار از اخبار شاذ تا اینکه به مشهور آنها عمل نماییم.

3- شناخت اینکه کدام حدیث موافق جمهور عامه است و کدام مخالف با آنان، تا اینکه مخالف را گرفته و موافق را رها نماییم.

4- شناخت اینکه کدام راوی ثقه و یا اوثق است و کدام غیر ثقه است تا ثقه و یا اوثق را اخذ نموده و ترجیح دهیم.

5- شناخت معانی لغات و شواهد لغات چه نثری و یا نظمی.

6- شناخت قواعد ادبیات تا اینکه در مقام استنباط معطل نمانده و بتوانیم: کما هو حقّه حکم اللّه را استخراج نماییم.

7- شناخت معانی اقرارها، وصیت ها، کلیه عقود مشتبهه و ایقاعات مشتبهه و ... که مورد نیاز است تا قاضی بتواند طبق اقرار یا وصیت و ... حکم کند.

* حاصل مطلب فوق چیست؟

این است که:

پس ما چاره ای نداریم جز اینکه موارد مذکوره را بشناسیم و در حد لزوم با آنها آشنا شویم.

* پس مراد از عبارت (لا طریق الی هذه الامور غیر الظن غالبا) چیست و تستری چه پاسخی می دهد؟

این است که: در بیشتر امور مذکوره باب العلم به روی ما مسدود است و راهی برای علم و آگاهی از این امور نداریم به جز از راه نقل و حکایت دیگران که معمولا به صورت خبر واحد است و یا در کتب فقهاء که با مراجعه به آن معلوم می شود و لکن نه در حد یقین وجدانی، و یا با مراجعه به سایر امارات ظنیّه از قبیل ترجیحات مؤیّد است عقلایی یک امر بر امر دیگر و ...

* نتیجه و حاصل مطلب مذکور چیست؟

* نتیجه و حاصل مطلب مذکور چیست؟

این است که: در این امور مذکوره عمل به امارات ظنیه و اعتماد بر آنها جایز است.

بنابراین: خبر واحد ثقه در ما نحن فیه (باب نقل اجماع) حجیت دارد و قابل اعتماد است به ویژه اگر ناقل اجماع از بزرگان و علما باشد، از جمله: شیخ طوسی، محقق، علامه، شهید و امثال آنها که

ص: 177

غالبا نیز این چنین است.

و اگر در باب روایات مصطلحه خبر واحد ثقه قابل اعتماد باشد، پس باید در باب نقل اجماع به طریق اولی اعتماد نمود. چرا که راویان احادیث اکثرشان مجتهد و متخصص نبوده بلکه عامی بوده اند، با این وجود، روی وثوق به آنان خبرشان را می پذیریم تا چه رسد به مدعیان اجماع.

و لذا: در باب روایت مصطلح همه علما می گویند: راوی باید ضابط، ثقه، معدّل به عدلین باشد، لکن در باب نقل اجماع این شرایط وجود ندارد چرا که شأن مدعی اجماع اجلّ از این حرفها و مقامش بالاتر از این صحبتها است.

* حاصل مقدمه اول و دوم در شکل منطقی چیست؟

اجماع منقول برای ما نقل سبب (اتفاق الکل) می کند. (مقدمه اول- صغری)

این نقل سبب حجت است. (مقدمه دوم- کبری)

پس: اجماع منقول حجت است. (مقدمه سوم- نتیجه)

* در بیان نتیجه فوق تستری چه می گوید؟

می گوید: المنقول کالمحصل. یعنی: همان طور که اگر خود منقول الیه می رفت و وجود حجت معتبره را که عبارت است از حکم واقعی و قول امام و یا حکم ظاهری و دلیل معتبر، از طریق تحصیل اجماع کشف می نمود.

اکنون هم که خبر مخبر را پذیرفت نتیجه آن ترتب آثار برآن است. یعنی: خود را جای او می گذارد و به همان نتیجه می رسد.

* آیا هیچ گونه تفاوتی در میان این دو طریق وجود ندارد؟

چرا وجود دارد، بدین معنا که: اگر خود منقول الیه تحصیل اجماع کرده باشد، یقین وجدانی پیدا می کند ولی حالا که خبر مخبر را پذیرفته، یقین تعبدی پیدا می کند.

به عبارت دیگر: برای ناقل استکشاف قطعی و برای منقول الیه ظنی است، چرا که از نظر منطقی نتیجه تابع اخسّ المقدمتین است.

یعنی: فی المثل:

اگر یکی از دو مقدمه دلیل بدیهی و دیگری نظری باشد، نتیجه نظری است.

یا اگر یکی از دو مقدمه کلیه بود و دیگری جزئیه، نتیجه جزئیه است.

یا اگر یکی از دو مقدمه موجبه و دیگری سالبه بود، نتیجه سالبه است.

یا اگر یکی از دو مقدمه علمی و دیگری ظنی بود، نتیجه ظنی است.

ص: 178

* در ما نحن فیه (استدلال فوق) مقدمات چگونه اند؟

مقدمه اول استدلال ظنی بود، چرا که ما از ظاهر کلام به دست آوردیم که مراد ناقل اتفاق الکل است و لکن احتمال خلاف هم وجود داشت.

حال که استکشاف برای مخاطب ظنی بود باید قرائن خارجیه را نیز ملاحظه کرد چرا که برخی سبب ظن بیشتری می شوند نسبت به برخی دیگر.

* قرائن خارجیه مورد نظر کدام اند؟

عبارت اند از اینکه:

ناقل اجماع در هنگام نقل از جهت قدرت ضبط و کثیر الحفظ بودن در چه مرتبه ای است؟

مدعی اجماع هنگام نقل تقوی و ورعش تا چه حدی است؟

حاکی اجماع در هنگام حکایت، مرتبه علمی اش چه مقدار بوده است؟

دقت نظر مدعی اجماع تا چه میزانی است؟

اطلاع و آگاهی وی از کتابهای فقهی و اقوال فقهاء تا چه میزانی بوده است؟

اقوال مختلفه و پراکنده در ابواب گوناگون را تا کجا استقصا نموده است؟

* احوالات علماء در امر مذکور چگونه است؟

متفاوت و مختلف است و لذا از قول بعضی اطمینان بیشتری حاصل می شود.

* وضعیت کتبی که اجماع در آنها نقل شده در این مقام چگونه است؟

می گوید: باید وضع کتبی که اجماع در آنها نقل شده مورد ملاحظه قرار گیرد، بدین معنا که: آیا مؤلف فلان کتاب بنا را بر مسامحه گذارده و یا بنا را بر تتبع و تدقیق گذاشته است؟

چرا که شاید مؤلفی مدقق و عالی مقام هم باشد و لکن در خصوص این کتاب بنا را بر مسامحه گذارده است که در این صورت ادعای اجماع او مقداری سست می شود و یا چه بسا مؤلفی در نخستین تألیف خودش بنا را بر دقت گذارده و به اجماع او اعتماد بیشتری می شود.

* مراد تستری از عبارت (ثم لیلحظ مع ذلک) به طور خلاصه چیست؟

این است که: مجتهدی که اجماع و اتفاق الکلّ برای او نقل می شود حق ندارد بنا به همین اجماع منقول اکتفا کند، بلکه باید خودش در فتاوای فقها تفحص کند و محصل خود را به منقول دیگری ضمیمه نماید تا اینکه به نتیجه برسد که همان کشف حجت معتبره است.

* چرا مجتهد حق ندارد به اجمال منقول اکتفا کند؟

در بیان نظریه نهایی شیخ آورده شد.

ص: 179

* پس اگر نباید تنها به اجماع منقول اکتفا کند باید چه کند؟

باید از سایر امارات ظنیه ای که در استنباط دخیل اند و به نحوی از انحاء دارای تأثیرند استفاده کرده و آنها را مورد ملاحظه قرار دهد، چرا که تحقیق و تفحص کامل مقتضای اجتهاد وظیفه مجتهد است.

* آیا تفاوتی در آن امور خارج از اجماع منقول که باید مورد لحاظ واقع شوند وجود ندارد؟

خیر، فرقی نمی کند که آن امور خارج از اجماع منقول از امور وجدانی و علمی باشند مثل: تفحص و تتبع اقوال و تحصیل اجماع و یا اینکه از امور ظنیه باشد مثل: نقل شهرت، ظاهر آیه، ظاهر حدیث و ... و نیز فرقی نمی کند که از اقوال علمای متقدم بر مدعی اجماع باشد و یا از معاصرین او و یا از دانشمندان پس از وی.

* حاصل و نتیجه ملاحظه این امارات چیست؟

این است که وقتی این امارات را مورد لحاظ قرار داد، چه بسا خود را از مراجعه به سخن ناقل بی نیاز ببیند، چرا که اطمینان حاصل نموده که هرچه را ناقل تتبع کرده بود او نیز تتبع نموده است.

نکته: گاهی هم بعد از تتبع و ملاحظه اقوال به این نتیجه می رسد که بیشتر از ناقل اجماع، اقوال را تفحّص کرده و متوجه می شود که ناقل در مسأله ای نقل اجماع نموده که بیان حکم آن مسئله در گفتار حکما به ندرت یافت می شود و لذا در این صورت به نقل ناقل توجه نمی کند.

در نتیجه: به طور کلی وظیفه مجتهد عبارت است از:

اجتهاد در مسیر تتبع و ملاحظه امارات در هرجا، چه در باب شناخت ادله احکام و چه در باب شناخت معارضات و مخصصات و مقیدات و ... و چه در باب اجماع منقول که این مقام مشخصی ندارد و مجتهد همه جا باید به نظر و تتبع و ملاحظات خود اعتماد کند، و اما اینکه نظر و رأی او با رأی ناقل اجماع متحد و موافق شود یا مختلف فرقی نمی کند.

* اگر به اجماع منقول تنها نباید اعتماد نمود پس فایده نقل اجماع چیست؟

دو فایده دارد از جمله اینکه: اولا: در مواردی که بعد از تفحص برای ما ظن حاصل شود و یا احتمال دادیم که ناقل اجماع بررسی بیشتری کرده و به فتوائی دست یافته که ما در تفحّص خود به آن نرسیدیم به این اجماع منقول با ضمیمه امارات اعتماد می کنیم. ثانیا: در مواردی هم که متوجه می شویم که ناقل بیشتر از ما تفحص نکرده و نقلش با استنتاج خود ما موافق می باشد، این اجماع منقول نظر ما را تقویت و تأیید می کند، چرا که کاشف از هماهنگی نسخه های کتب موجود نزد منقول الیه و ناقل می باشد.

ص: 180

متن: 1- و ربّما یستغنی المتتبّع بما ذکر عن الرّجوع الی کلام ناقل الاجماع لاستظهاره عدم مزیّة علیه فی التتبّع و النظر.

2- و ربّما کان الأمر بالعکس و أنّه إن تفرّد بشی ء کان نادرا لا یعتدّ به.

3- فعلیه أن یستفرغ وسعه و یتبع نظره و تتبعه، سواء تأخّر عن الناقل ام عاصره، و سواء أدّی فکره إلی الموافقة له او المخالفة، کما هو الشأن فی معرفة سائر الأدلّة، و غیرها ممّا تعلّق بالمسألة.

4- فلیس الاجماع إلّا کأحدها.

5- فالمقتضی للرجوع إلی النقل هو مظنّة وصول الناقل إلی ما لم یصل هو إلیه من جهة السّبب او احتمال ذلک، فیعتمد علیه فی هذا خاصّة بحسب ما استظهر من حاله و نقله و زمانه و یصلح کلامه مؤیّدا فیما عداه مع الموافقة لکشفه عن توافق النسخ و تقویته للنظر.

6- فاذا لوحظ جمیع ما ذکر و عرف الموافق و المخالف إن وجد، فلیفرض المظنون منه کالمعلوم، لثبوت حجّیّته بالدلیل العلمیّ و لو بوسائط.

7- ثمّ لینظر، فان حصل من ذلک استکشاف معتبر کان حجّة ظنّیّة حیث کان متوقّفا علی النقل الغیر الموجب للعلم بالسبب او کان المنکشف غیر الدلیل القاطع، و إلّا فلا. و اذا تعدّد ناقل الاجماع او النقل، فان توافق الجمیع لوحظ کلّ ما علم علی ما فصّل و أخذ بالحاصل، و ان تخالف لوحظ جمیع ما ذکر و أخذ فیما اختلف فیه النقل بالأرجح بحسب حال الناقل و زمانه و وجود المعاضد و عدمه و قلّته و کثرته.

ثمّ لیعمل بما هو المحصّل و یحکم علی تقدیر حجّیّته بأنّه دلیل ظنّیّ واحد و إن توافق النقل و تعدّد الناقل.

ترجمه:

ادامه کلام تستری در کشف القناع

1- و چه بسا شخص متتبع به واسطه آنچه خود تحصیل نموده است از رجوع به کلام ناقل اجماع بی نیاز شود؛ زیرا استظهار نموده است به عدم مزیّت آن بر ما حصل خود به واسطه تتبع و تفحصی که در اقوال نموده است.

2- و چه بسا امر بالعکس باشد و وی (متتبع) به چیزی دست یافته که امری شاذ و نادر است که بدان اعتنا و توجه نمی شود (و ناچارا باید به نقل ناقل اعتماد کند).

3- پس بر او (متتبع) لازم است که اجتهاد و تلاشش را توسعه داده و نظر و فکرش را پیگیری نماید

ص: 181

خواه از نظر زمان از ناقل اجماع متأخر بوده و یا هم عصر وی باشد و خواه فکر و نظرش منجر به موافقت با ناقل شود و یا مخالف با او، چنانچه شأن در شناخت سایر ادله (غیر از اجماع و غیر دلیل از متعلقات دیگر) همین طور است (که شخص با قطع نظر از رأی دگران خودش در رسیدن به آنها نهایت تلاشش را می کند).

4- بنابراین: نیست اجماع جز اینکه مثل یکی دیگر از ادله است (و هر حکمی که آنها دارند، اجماع منقول هم دارد).

5- پس مقتضی برای رجوع به نقل ناقل همان احتمال دست یابی ناقل به امری است که متتبع از جهت سبب (برای کشف رأی معصوم) به آن دست نیافته است، (پس به خاطر همین احتمالات) وی (متتبع) اعتماد می کند به نقل (آنچه خود به آن دست نیافته) ناقل، به حسب آنچه از حال ناقل و اصل نقل و زمان نقل روشن می شود (و در صورت توافق تتبع او با نقل ناقل) کلام مبتنی بر تتبع و تفحصش را با اجماع منقول تأیید می نماید (چه آنکه نفس این موافقت) کاشف از توافق نسخ کتب و تألیفاتی است که متتبع و ناقل هر دو ملاحظه کرده و سبب تقویت کشف است در نظر.

6- پس وقتی همه اموری که ذکر شد ملاحظه شود و متتبع فرد موافق و مخالف را در صورت وجود بشناسد، باید آنچه را که از طریق نقل ظن پیدا کرده است به منزله معلوم فرض نماید، به دلیل اثبات حجیت نقل به واسطه دلیل علمی، اگرچه (نقل) به چند واسطه صورت گرفته باشد.

7- سپس توجه کند که: اگر از مجموع آن (امور و لحاظ تمام آنها) استکشاف دلیل معتبری حاصل می شود، دلیل مزبور حجیت ظنیه قابل اعتمادی است، از آن جهت که ثبوتش متوقف است بر نقل، که موجب حصول علم به سبب نمی باشد و یا از آن جهت است که منکشف دلیل قاطع و جازم نیست و الا (اگر از همه امور یاد شده دلیل معتبری را کشف نکرد) پس حجتی در دست ندارد که مسئله را به وسیله آن اثبات نماید. و وقتی ناقل اجماع و یا خود نقل متعدد باشد:

اگر جملگی توافق داشتند، نقل مجموع با آنچه (متتبع) تحصیل نموده (توسط متتبع) ملاحظه می شود و به نتیجه ای که به واسطه این انضمام حاصل می شود اخذ می گردد.

و اگر نقل ناقلین با هم مخالف باشد، تمام آنچه ذکر شد مورد ملاحظه قرار می گیرد و آن نقلی که در آرای مختلف، ارجح است مورد توجّه و اعتماد قرار می گیرد. آن هم به حسب حال ناقل و زمان نقل و وجود معاضد و قلت و کثرت نقل و سایر امور.

و پس از تحصیل نقل راجح اگر به درجه حجیت رسیده باشد حکم می شود که آن دلیل واحد، ظنی است هرچند نقلها متوافق لکن ناقلین متعدد باشند.

ص: 182

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (ربما یستغنی المتتبع بما ذکر عن الرجوع ...) چیست؟

این است که: متتبع گاهی به خاطر ملاحظه آن امارات خود را از مراجعه به گفتار ناقل بی نیاز می بیند. چرا که اطمینان حاصل نموده که هرآنچه را ناقل تتبع کرده بود او نیز تتبع کرده است.

* مراد از (لاستظهاره عدم مزیة علیه ... الخ) چیست؟

علت برای آن عدم نیاز است، چرا که گاهی بعد از تفحص و ملاحظه اقوال به این نتیجه می رسد که بیشتر از ناقل اجماع اقوال را بررسی کرده و یا اینکه متوجه می شود که ناقل اجماع در مسأله ای نقل اجماع کرده که به ندرت حکم آن در کلمات فقهاء بیان شده است و در این صورت است که به کلام ناقل توجه نمی کند.

* مراد از عبارت (فعلیه ان یستفرغ وسعه و ...) چیست؟

این است که: وظیفه مجتهد به طور کلی عبارت است از اجتهاد و استفراغ وسع در مسیر تتبع و ملاحظه امارات در همه جا، چه در باب شناخت ادله و چه در باب شناخت معارضات و مخصصات و مقیدات، و چه در باب اجماع منقول.

و لذا مجتهد باید تکیه اش بر رأی و فحص و ملاحظات خودش باشد و تفاوت نمی کند که رأی و نظر او با رأی ناقل اجماع موافق و هماهنگ شود یا مخالف.

* مراد از عبارت (فالمقتضی للرجوع الی النقل هو مظنه وصول الناقل الی و ...) چیست؟

فایده نقل اجماع است، یعنی می گوید:

1- در مواردی که پس از تتبع و بررسی برای ما ظن حاصل شد و یا حد اقل احتمال دادیم که ناقل اجماع بیشتر از ما تتبع و وارسی نموده و به فتاوائی دست یافته که ما به آنها نرسیدیم و یا اینکه اصلا قبل از تتبع چنین اطمینانی را به او داشتیم به چنین اجماع منقولی با ضمیمه امارات اعتماد می کنیم.

2- در مواردی هم که اطمینان حاصل نمودیم که تتبع ناقل بیشتر از ما نبوده است، چنان که نقل او با استنتاج و کشف خود ما موافق بود، چنین اجماع منقولی مؤید و تقویت کننده نظر ما خواهد شد چرا که کاشف از هماهنگی و توافق مطلب در نسخه های کتب موجوده عند المنقول الیه و الناقل است.

* مراد از (فاذا لوحظ جمیع ما ذکر ... الخ) چیست؟

بیان فوائدی است که بر تتبعات خود مجتهد مترتب است و مواردی از آن ذکر شد و به مواردی در ذیل اشاره می کنیم:

1- در مواردی متتبع متوجه می شود که اجماعات فلان مدعی اجماع مبتنی بر اجتهاد خود آن ناقل

ص: 183

بوده و نه بر تتبع آرا و لذا ارزش ندارد.

2- در مواردی متتبع بعد از تحقیق متوجه می شود که دیگران نیز مطابق این اجماع ادعای اجماع کرده اند، که مؤید اجماع اول می شود.

3- در مواردی نیز بعد از تفحص ملاحظه می کند که دو اجماع متعارض در یک مسئله ادعا شده، در نتیجه تلاش می کند تا رجحان یکی از آن دو اجماع را بر دیگری از راه اماراتی که ذکر شد (از قبیل وضع ناقل، ضبط ناقل و به حسب زمان ...) نقل به دست آورد.

ص: 184

متن: 1- و لیس ما ذکرناه مختصّا بنقل الاجماع المتضمّن لنقل الأقوال إجمالا، بل یجری فی نقلها تفصیلا أیضا.

2- و کذلک فی نقل سائر الأشیاء التی یبتنی علیها معرفة الأحکام.

3- و الحکم فیما إذا وجد المنقول موافقا لما وجد او مخالفا مشترک بین الجمیع کما هو ظاهر.

4- و قد اتّضح بما بیّناه وجه ما جرت علیه طریقة معظم الأصحاب من عدم الاستدلال بالاجماع المنقول علی وجه الاعتماد و الاستقلال غالبا، و ردّه بعدم نقلها تفصیلا، (أیضا) و کذلک فی نقل سائر الاشیاء الّتی یبتنی علیها معرفة الاحکام. و الحکم فی ما اذا وجد المنقول موافقا کما وجد أو مخالفا مشترک بین الجمیع، کما هو ظاهر.

5- و قد اتّضح بما بیّنّاه وجه ما جرت علیه طریقة معظم الأصحاب- من عدم الاستدلال بالاجماع المنقول علی وجه الاعتماد و الاستقلال غالبا، و ردّه بعدم الثبوت أو بوجدان الخلاف و نحوهما- فإنّه المتّجه علی ما قلنا، و لا سیّما فی ما شاع فیه النزاع و الجدال، أو عرفت فیه الأقوال أو کان من الفروع النادرة الّتی (لا یستقیم فیها دعوی الاجماع- لقلّة المتعرّض لها- الّا علی بعض الوجوه الّتی) لا یعتدّ بها، أو کان الناقل ممّن لا یعتدّ بنقله لمعاصرته أو قصور باعه أو غیرهما ممّا یأتی بیانه. فالاحتیاج إلیه مختصّ بقلیل من المسائل بالنسبة إلی قلیل من العلماء و نادر من النّقلة الأفاضل(1). انتهی کلامه رفع مقامه.

ص: 185


1- کشف القناع ص 400- 405

ترجمه:

پایان کلام محقق تستری در کشف القناع

1- اموری که ما آن را ذکر نمودیم، اختصاص به نقل اجماعی که متضمن نقل اقوال و آراء به صورت اجمالی است ندارد، بلکه در نقل تمام آنها در صورتی که به طور تفصیلی نقل شوند جاری هستند.

2- و همچنین در نقل سایر اشیاء و اموری که شناخت احکام مبتنی بر آنهاست مثل: شهرت و یا (لا خلاف) نیز جاری است.

3- و این حکم در جائی که اگر منقول با آنچه (متتبع و منقول الیه) خود تحصیل نموده موافق و یا مخالف باشد حکمش در تمام صور (جمیع منقولات چه اجماع به طور اجمال و چه اجماع به نحو تفصیل و چه اشیائی که شناخت احکام مبتنی بر آنهاست) مشترک است.

4- سپس می فرماید: و به آنچه بیان نموده و توضیح دادیم، وجه آنچه که طریقه بزرگان از اصحاب برآن جاری است، مبنی بر عدم استدلال ایشان به اجماع منقول به طوری که دلالت بر اعتماد و استناد کند، و رد آن اجماع و اتفاق به دلیل عدم ثبوت و یا وجود اختلاف و امثال آن در میان اصحاب روشن شد، و همچنین در نقل سایر اموری که شناخت احکام مبتنی برآن است و این حکم در آنچه به صورت منقول و موافق و یا مخالف یافت می شود میان تمام اصحاب علما مشترک است، همان طور که از ظاهر عبارات ایشان پیداست.

5- پس وجه این رد (و تمام این مقالات و نقض و ابرام ها) طبق آنچه ما گفتیم روشن شده و موجّه و درست می باشد، به ویژه در مسائلی که نزاع و جدال در آن شایع و رایج است، یا اینکه اقوال و آرای متشتت در آن معلوم باشد. یا اینکه مورد اجماع منقول، مسئله نادری باشد که به ملاحظه قلت متعرضین به آن، ادعای اجماع چندان مورد نداشته و قابل اعتنا نباشد، مگر آنکه اجماع منقول در این گونه مسائل به برخی از وجوه که مورد اعتماد نیست توجیه شود یا آنکه ناقل کسی باشد که نقلش برای معاصرین و هم عصرانش مورد اعتنا نباشد، یا کمی آگاهی او و یا قصور احاطه اش به اقوال سبب شده که ادعایش مورد عنایت دیگران واقع نگردد و یا غیر این امور از اسبابی که باعث بی رونقی این ادعا شده باشد.

پس: اجماعی که در مسائل، مورد احتیاج است اختصاص به مسائل معدود و قلیلی آن هم نسبت به برخی از فقهاء و نادری از نقل کنندگان فاضل و حکایت کنندگان مورد وثوق و اطمینان دارد. تمام شد کلام جناب تستری.

ص: 186

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (المتضمن لنقل الاقوال اجمالا ...) چیست؟

این است که: ناقل بگوید: اجمعت الاصحاب، بدون اینکه اقوال را به طور تفصیل و جداگانه نام ببرد.

* مراد از عبارت (و الحکم فیما اذا وجد المنقول ...) چیست؟

این است که: همان طور که در سابق گفته شد اگر منقول الیه، اجماع منقول را با آنچه خود تحصیل نموده موافق و مطابق یافت، آن را مؤید کلام خود قرار می دهد و این امر را کاشف از توافق نسخه های مکتوب و مؤلف می پندارد. همان طور اکنون هم می گوئیم: این حکم، اختصاص به صورتی ندارد که ناقل اجماع اقوال را به طور اجمال نقل کند بلکه حکم مذکور در تمام صوری که نقل شد مشترک است، اعم از آنکه ناقل اجماع اقوال را به لفظ (اجمعت الاصحاب) و به نحو اجمال نقل کند و یا به تفصیل متعرض آنها شود و یا اساسا ادلّه دیگری از قبیل شهرت را حکایت کند.

* حاصل و خلاصه بحث محقق تستری در متن اخیر چیست؟

در خاتمه می گوید: از مطالبی که گفته شد:

1- سرّ این مطلب روشن می شود که چرا بزرگان از فقهاء در مقام استدلال تنها به اجماعات منقوله اعتماد نمی کنند، بلکه پیوسته به دنبال تحصیل امارات و مؤیدات خارجیه هستند تا با ضمیمه کردن آن به اجماع مجموعا دلیل شوند.

2- و سرّ این مطلب روشن می شود که چرا بسیاری از اجماعات را رد می کنند و می گویند: هذا مجرد ادعاء و یا می گویند: در مسئله مخالف وجود دارد و اجماعی نیست و ...

و سر تمام این مطالب آن است که:

ناقل اجماع تنها نقل سبب می کند، آن هم در حد توان و وسع خودش و این مقدار به تنهایی کافی نیست، چرا که مستلزم عادی با رأی امام و یا حجت معتبره نمی باشد.

لذا: باید سایر امارات را هم مورد لحاظ و توجه قرار دهیم، به ویژه در مسائلی که ذات الاقوال است و یا از فروعات کمیابی است که کمتر کسی متعرض آن شده است و در این امور به طریق اولی نمی توان به اجماع منقول تکیه کرد، همین طور اگر ناقل از کسانی است که اعتنائی به نقل او نمی شود یا به خاطر اینکه هم عصر ما هستند و یا به خاطر کم اطلاعی او و یا به خاطر اینکه اهل مسامحه است. اما: احتیاج اجماع منحصر می شود به قلیلی از مسائل که از قدیم معنون بوده، آن هم نسبت به قلیلی از علماء و گروه معدودی از ناقلین که با تتبع فراوان نقل می کنند، آن هم پس از دوران پختگی خود.

ص: 187

متن: لکنّک خبیر بأنّ هذه الفائدة للإجماع المنقول کالمعدومة، لأنّ القدر الثابت من الاتّفاق بإخبار الناقل المستند إلی حسّه لیس ممّا یستلزم عادة موافقة الإمام- و إن کان هذا الاتّفاق لو ثبت لنا أمکن أن یحصل العلم بصدور مضمونه، لکن لیس علّة تامّة لذلک، بل هو نظیر إخبار عدد معیّن فی کونه قد یوجب العلم بصدق خبرهم و قد لا یوجب- و لیس أیضا؛ ممّا یستلزم عادة وجود الدلیل المعتبر حتّی بالنسبة إلینا، لأنّ استناد کلّ بعض منهم إلی ما لا نراه دلیلا لیس أمرا مخالفا للعادة.

أ لا تری أنّه لیس من البعید أن یکون القدماء القائلون بنجاسة البئر بعضهم قد استند إلی دلالة الأخبار الظاهرة فی ذلک مع عدم الظّفر بما یعارضها، و بعضهم قد ظفر بالمعارض و لم یعمل به لقصور سنده، أو لکونه من الآحاد عنده أو لقصور دلالته، أو لمعارضته لأخبار النّجاسة و ترجیحها علیه بضرب من الترجیح؛ فإذا ترجّح فی نظر المجتهد المتأخّر أخبار الطهارة فلا یضرّه اتّفاق القدماء علی النجاسة المستند إلی الامور المختلفة المذکورة.

ص: 188

ترجمه:

انتقاد شیخ به محقق تستری

اما تو آگاهی به اینکه این فایده (که تستری فرموده: منقول الیه می تواند برای کشف حجت معتبر و رأی معصوم از این اجماع منقول استفاده کند) به منزله معدوم است، زیرا مقدار اقوالی که به واسطه اخبار ناقل اجماع ثابت شده و مستند به حس (و مشاهده) اوست، عادتا مستلزم موافقت رأی امام نیست، هرچند که اگر اتفاق مزبور برای ما ثابت شود، ممکن است علم به صدور مضمونش پیدا کنیم و لکن در عین حال نمی توان آن (اتفاق را به صورت قضیه دائمی) علت تامه برای آن (حصول علم) قرار داد.

بلکه اتفاق مذکور نظیر عدد معینی از مخبرین است که گاهی اخبارشان سبب برای علم به صدق و ثبوت خبرشان می شود و گاهی نه، و نیز این نقل اقوال از اموری نیست که عادتا مستلزم وجود دلیل معتبری حتی نسبت به ما باشد؛ زیرا استناد هر بعض از مجمعین به امری که ما آن را دلیل نمی دانیم، امری مخالف با عادت نیست تا اجتماعشان عادتا از موافقت با رأی معصوم منفک نباشد.

از فقهاء تا زمان علامه که به متنجس شدن آب چاه قائل بودند در این فتوی استناد به دلالت اخبار می نموده و مدعی بودند که ظاهر اخبار دلالت بر تنجّس آن دارد و دلیلی هم که با این ظواهر معارض باشد پیدا نکرده اند.

و برخی (در مقام استدلال) با ظهور اخبار مزبور به معارض دست یافته اند ولی به دلیل قاصر بودن سند اخبار معارض، یا به خاطر اینکه نفس اخبار نزد او از اخبار آحاد می باشد و یا اینکه در مقام معارضه آنها با اخبار نجاست ترجیح با اخبار ادله بر نجاست بوده که به واسطه برخی از مرجحات آنها را بر اخبار معارض ترجیح داده اند به آن عمل نکرده اند.

پس: اگر از نظر مجتهدی که متأخر واقع شده اخبار دالّه بر طهارت ترجیح داشته باشد می تواند به آن اخذ نموده و برطبق اخبار دالّه بر طهارت فتوی دهد، بدون اینکه اتفاق قدما، مضرّ به حال او باشد زیرا اتفاق و اجماع ایشان مستند به امور مختلفی است که برخی از آنها از نظر مجتهد متاخر تمام و درست نیست.

ص: 189

تشریح المسائل
* حاصل مطلب در عبارت (و لکنّک خبیر ... الخ) چیست؟

نظر شیخ انصاری است پیرامون فوائدی که جناب تستری برای اجمال منقول برشمرد.

و لذا می فرماید: فایده ای را که مرحوم تستری در پایان کلامش آورد مبنی بر اینکه:

(اجماع منقول در قلیلی از مسائل و برای قلیلی از علماء ارزش دارد)، قابل اعتنا و مهم نیست بلکه وجودش کالعدم است؛ زیرا مکرر گفتیم که

1- اجماعات منقوله در کتب، اگرچه در اتفاق الکل فی عصر واحد و یا در اعصار و امصار ظهور دارند، لکن عقل اجازه نمی دهد که ما همین ظهور را اراده نمائیم، بلکه قدر متیقن از این اجماعات، اتفاق المعروفین (اتفاق همه صاحبان کتب فتوائیه) است.

2- اتفاق المعروفین عادتا مستلزم قول معصوم نیست، به ویژه اگر اتفاق معروفین یک عصر باشد و نه همه اعصار و به ویژه اگر معروفین سایر اعصار با این عصر مخالف باشند که در این صورت هرگز ملازمه عادیه نخواهد بود.

بله: تصادفا ممکن است برای کسی روی حسن ظن و یا جهات دیگر از طریق اتفاق المعروفین حدس قطعی به قول امام حاصل شود، لکن این اتفاق گاهی رخ می دهد و گاهی نه و لذا فاقد ارزش است.

3- نه تنها اتفاق المعروفین کاشف قطعی رأی معصوم نیست، بلکه کاشف از یک دلیل معتبر ظنی (که اگر به دست ما برسد، ما به قول معصوم علم پیدا می کنیم) هم نمی باشد، چرا که شاید معروفین اعصار به دلائلی تمسک نموده اند که اگر به دست ما هم می رسید به آنها اعتنا و اعتماد نمی کردیم.

* در تبیین مطلب فوق مثال بزنید؟

فی المثل:

در میان قدما از زمان اصحاب تا زمان علامه مشهور بود که (ماء البئر قلیل ینفعل بالملاقاة)، حال سؤال این است که بر اساس چه دلیلی چنین فتوایی داده اند؟

می توان گفت:

شاید برخی اخبار نجاست را دیده و بر اساس آن فتوائی داده اند و حال آنکه از اخبار طهارت به عنوان اخبار معارض اطلاعی نداشته اند.

و شاید برخی دیگر به هر دو دسته از اخبار اطلاع داشته اند، اما مع ذلک به دلائل مختلف به آنها عمل نکرده اند.

ص: 190

* علل عمل نکردن این گروه به اخبار معارض مذکور چیست؟

1- ممکن است سند اخبار مذکور از نظر این ها ناتمام بوده است.

2- ممکن است از نظر برخی دلالت این اخبار بر طهارت آب چاه ناتمام بوده.

3- ممکن است به نظر این ها این اخبار، خبر واحد بوده و لذا توجه نکرده اند.

4- شاید این اخبار را متعارض دیده و درحالی که هر دو دسته اخبار حجت و تام الدلاله بوده اند اخبار نجاست را به یکی از مرجحات باب تعادل و تراجیح بر اخبار طهارت ترجیح داده اند و لذا به آن اعتنا نکرده اند.

* برداشت کلی از ذکر دلائل مذکور چیست؟

این است که:

اگر به نظر فقیهی مثل علامه اخبار طهارت ازهرجهت بر اخبار نجاست برتری داشت، به اخبار طهارت عمل می کند و به اخبار نجاست توجه نمی کند، و لذا اتفاق المعروفین نمی تواند حتی کاشف از حجت معتبره ای باشد.

ص: 191

متن: و بالجملة، فالإنصاف- بعد التأمّل و ترک المسامحة بإبراز المظنون بصورة القطع، کما هو متعارف محصّلی عصرنا-: أنّ اتّفاق من یمکن تحصیل فتاویهم علی أمر کما لا یستلزم عادة موافقة الإمام کذلک لا یستلزم وجود دلیل معتبر عند الکلّ من جهة أو من جهات شتّی، فلم یبق فی المقام إلّا أن یحصّل المجتهد أمارات اخر- من أقوال باقی العلماء و غیرها- لیضیفها إلی ذلک فیحصل من مجموع المحصّل له و المنقول إلیه- الّذی فرض بحکم المحصّل من حیث وجوب العمل به تعبّدا- القطع فی مرحلة الظاهر باللازم، و هو قول الإمام أو وجود دلیل معتبر- الّذی هو أیضا یرجع إلی حکم الإمام بهذا الحکم الظاهریّ المضمون لذلک الدلیل- لکنّه أیضا مبنیّ علی کون مجموع المنقول من الأقوال و المحصّل من الأمارات ملزوما عادیّا لقول الإمام أو وجود الدلیل المعتبر و إلّا فلا معنی لتنزیل المنقول منزلة المحصّل بأدلّة حجّیّة خبر الواحد، کما عرفت سابقا.

ترجمه:

اجمال مقال

انصاف حکم می کند که: پس از اندیشه و دقت و ترک مسامحه در ابراز کردن مظنون به صورت قطع، چنان که در میان تحصیل کنندگان زمان ما این گونه شایع شده است (که از طریق مسامحه می توان مظنون را به منزله قطع و معلوم قرار داد)، اتفاق علمایی که دست یافتن به اقوال و فتاوایشان بر امری ممکن است، همان طور که عادتا مستلزم موافقت رأی معصوم با ایشان نیست، همین طور هم ملازم با وجود دلیل معتبری که قابل اعتماد نزد کل علما از جهتی و یا جهات متعددی نمی باشد.

بنابراین: باقی نمی ماند در این مقام (راهی برای دست یافتن به موافقت معصوم)، جز اینکه مجتهد امارات و قرائن دیگری را از اقوال و آراء باقی علماء و غیر آنها تحصیل کند تا به اجماع یاد شده اضافه کند، پس از مجموع آنچه خود تحصیل نموده و آنچه برای او نقل شده و به حسب فرض در حکم محصل و به منزله آن است و همچون محصل واجب العمل می باشد و نسبت به لازمه این مجموعه که قول امام یا وجود دلیل معتبر که آن نیز برگشت به حکم امام به این حکم ظاهری می کند، قطع و یقین پیدا می نماید تا بتواند برطبق آن فتوی دهد. لکن باید توجه نمود که: این طریق نیز (در دست یابی به قول امام) مبنی است بر اینکه مجموع اقوال منقوله و آنچه منقول الیه خود تحصیل نموده یعنی: اقوال دیگر به انضمام قرائن موجوده ملزوم عادی رأی امام یا وجود دلیل معتبر و حجت قابل اعتماد باشند و الا معنا ندارد اقوال منقول به منزله محصل فرض شوند. زیرا زمانی به کمک ادلّه حجیت خبر واحد می توان نقل آرا را حجت دانست و حکم به ثبوت آنها نمود که پس از ثبوت و انضمامش با اقوال و قرائن تحصیل شده بتوان به لازمه عادی آن (یعنی: قول امام) دست پیدا نمود.

ص: 192

تشریح المسائل
* حاصل مطلب شیخ انصاری در عبارت (فالانصاف ... الخ) چیست؟

این است که:

اگر دقت کرده و این گونه مسامحاتی را که در زمانهایی مثل زمان ما مرسوم شده که هر امر مظنونی را به دیده علم و یقین و به منزله آن حساب می کنند کنار بگذاریم، باید بگوییم که:

1- قدر متیقن از اتفاق الکل و ادعای اجماع، همان اتفاق صاحبان کتب فقهی و فتوائی است.

2- همان طور که اتفاق المعروفین به حکمی از احکام به تنهائی و بدون ضمّ ضمیمه، کاشف قطعی از رأی امام و مستلزم عادی موافقت امام نیست، همین طور هم استقلالا مستلزم حجت ظنیه معتبره هم نیست و لذا نمی توان به این اجماعات به تنهائی اعتماد نمود.

پس: تنها راه حل این است که: مجتهد منقول الیه خودش همت نموده، به سراغ امارات دیگر برود تا شاید از انضمام مجموع آن امارات به این اجماع منقول بتواند به نتیجه ای برسد که همان کشف قول امام و یا حجت معتبره باشند.

* آیا به نظر شیخ این امارات همه یکسان هستند؟

خیر بلکه:

1- گاهی از انضمام امارات به اجماع منقول، به رأی معصوم می رسد.

فی المثل: شیخ طوسی، اتفاق معروفین تا زمان خودش را برای ما نقل می کند و اتفاق تمام ارباب کتب را از زمان شیخ تاکنون خودمان تتبع می کنیم که عادتا حدس می زنیم که «هذه المقالة بلغ الی الفقهاء من امامهم».

2- و گاهی از انضمام امارات به حجت معتبره می رسیم.

فی المثل: مثل انضمام فتوای مشهور متأخرین به مشهور متقدمین است که اولی تتبعی و دومی نقلی است و بعید است که مشهور بدون مدرک فتوی دهند.

3- و گاهی از انضمام امارات به اجماع منقول در اثر ضعف اماره و عدم توجه به آن به نتیجه ای نمی رسند، مثل انضمام خبر واحد ضعیف به آن اجماع منقول و یا مثل: انضمام اتفاق المعروفین در عصری به نقل اتفاق معروفین عصر دیگر.

نکته: پس مسئله امارات جابه جا فرق می کند.

ص: 193

متن: 1- و من ذلک ظهر أنّ ما ذکره هذا البعض لیس تفصیلا فی مسألة حجّیّة الاجماع المنقول، و لا قولا بحجّیّته فی الجملة من حیث انّه إجماع منقول، و إنّما یرجع محصّله إلی أنّ الحاکی للاجماع یصدق فیما یخبره عن حسّ.

2- فانّ فرض کون ما یخبره عن حسّه ملازما، بنفسه او بضمیمة أمارات اخر، لصدور الحکم الواقعیّ او مدلول الدلیل المعتبر عند الکلّ، کانت حکایته حجّة، لعموم أدلّة حجّیّة الخبر فی المحسوسات، و إلّا فلا.

3- و هذا یقول به کلّ من یقول بحجّیّة الخبر الواحد فی الجملة.

4- و قد اعترف بجریانه فی نقل الشّهرة و فتاوی آحاد العلماء.

ترجمه: 1- از مطالبی که ذکر شد این گونه ظاهر می شود که آنچه جناب تستری ذکر نمود، نه تفصیل در مسئله حجیت اجماع منقول است و نه قول به حجت بودن اجمالی اجماع منقول، و تنها برگشت محصل کلام ایشان به این است که:

حاکی اجماع و ناقل اتفاق در آنچه از روی حس خبر می دهد تصدیق و تأیید می شود.

2- پس به فرض اینکه آنچه ناقل اجماع عن حس خبر می دهد به تنهائی یا به ضمیمه امارات دیگر ملازم با صدور حکم واقعی یا مدلول دلیل معتبری که از نظر کل علما مورد اعتماد است می باشد حکایت اجماع و نقل اتفاق مزبور حجت است، چرا که عموم ادلّه حجیت خبر واحد در امور محسوس شامل آن می شود و الّا فلا. (یعنی: به فرض اینکه اخبار مذکور ملازم با رأی معصوم و یا دلیل معتبری نباشد، نه به تنهائی و نه با انضمام قرائن و امارات دیگر اقوال منقوله به عنوان اجماع حجیت ندارند).

3- و این (حجت بودن اجماع در صورت وجود ملازمه و عدم حجیّت آن در فرض نبودن ملازمه) امری است که تمام قائلین به حجیت خبر واحد اجمالا به آن قائل هستند (یعنی: کلامی نیست که منافی با قول به حجیت خبر واحد باشد).

4- و اعتراف می کند که به جریان مستقل این مقاله در نقل شهرت و فتاوای آحاد علما و اختصاصی به اجماع منقول به صورت اجمالی ندارد.

ص: 194

تشریح المسائل
* حاصل مطلب در عبارت (و من ذلک ظهر ... تا آخر متن مذکور) چیست؟

از انتقاد گذشته شیخ و از ظاهر آخرین جمله تستری روشن می شود که جناب تستری قائل به تفصیل نمی باشد و نمی خواهد بگوید:

1- برخی از اجماعات منقوله بالاستقلال ملازمه با رأی معصوم و یا حجت معتبره دارند و دارای اعتبار و ارزش اند.

2- و برخی از اجماعات مزبور مستقلا چنین ملازمه ای را با رأی معصوم نداشته و فاقد ارزش اند و حجیت ندارند.

* چرا چنین برداشتی از سخن ایشان می شود؟

زیرا متوجه شدیم که قدر متیقن از اجماع، همانا اتفاق المعروفین است، آن هم به تنهائی مستلزم حجت معتبره نمی باشد.

از طرف دیگر:

مرحوم تستری ادعا نمی کند که اجماع منقول بما هو اجماع منقول فی الجملة (یعنی به عنوان جزء الحجة) ارزش دارد، بلکه خلاصه کلام ایشان این بود که:

وقتی مدعی اجماع می گوید: اجمع الفقهاء علی کذا، کلامش ظهور در اجماع تتبعی و حسی دارد و چون عادل است ما او را در این اخباری که می دهد تصدیق می کنیم منتهی، اگر این اخبار به تنهایی و یا به انضمام امارات، ما را به حجت معتبره برساند دارای ارزش است وگرنه ارزش ندارد و پس از آن تعمیم داد که این سخن به نقل اجماع اختصاص ندارد بلکه در نقل شهرت هم جاری و ساری است.

ص: 195

متن: 1- و من جمیع ما ذکرنا یظهر الکلام فی المتواتر المنقول و أنّ نقل التواتر فی خبر لا یثبت حجّیّته و لو قلنا بحجّیّة خبر الواحد، لأنّ التواتر صفة فی الخبر تحصل باخبار جماعة تفید العلم للسّامع و یختلف عدده باختلاف خصوصیات المقامات، و لیس کلّ تواتر ثبت لشخص ممّا یستلزم فی نفس الامر عادة تحقّق المخبر به.

2- فاذا أخبر بالتواتر فقد أخبر باخبار جماعة أفاد له العلم بالواقع.

3- و قبول هذا الخبر لا یجدی شیئا، لأنّ المفروض أنّ تحقّق مضمون المتواتر لیس من لوازم إخبار الجماعة الثابت بخبر العادل.

4- نعم لو أخبر باخبار جماعة یستلزم عادة تحقق المخبر به- بأن یکون حصول العلم بالمخبر به لازم الحصول لاخبار الجماعة، کأن أخبر مثلا باخبار ألف عادل او أزید بموت زید و حضور جنازته- کان اللازم من قبول خبره الحکم بتحقق الملزوم و هو إخبار الجماعة، فیثبت اللازم و هو تحقّق موت زید.

5- إلّا أنّ لازم من یعتمد علی الاجماع المنقول و هو إن کان إخبار الناقل مستندا إلی حدس غیر مستند إلی المبادی المحسوسة المستلزمة للمخبر به هو القول بحجّیّة التواتر المنقول.

ص: 196

ترجمه:

سخن در خبر متواتر منقول

1- از همه آنچه در اجماع منقول ذکر نمودیم، سخن در خبر متواتر منقول نیز آشکار می شود که:

نقل تواتر در خبری حجیت آن خبر را ثابت نمی کند، و لو اینکه قائل به حجیت خبر واحد باشیم چه آنکه عنوان تواتر صفتی است در خبر که به واسطه خبر دادن جماعتی که اخبارشان برای سامع علم آور است تحقق می یابد و به اختلاف خصوصیات مقامات و امتیازات مختلف می شود و این گونه نیست که هر تواتری که برای شخصی ثابت گردید مستلزم تحقق مخبر به باشد عادتا و به مجرد نقل در خارج ثابت شود.

2- پس: وقتی (مخبر) خبر از تواتر می دهد، در واقع از اخبار جماعتی سخن می گوید که اخبار ایشان برای او (مخبر) علم به واقع را افاده می کند.

3- و قبول این خبر (به حساب اینکه مخبر عادل است) که خبر جماعت مذکور برای وی (مخبر) علم آور است هیچ فایده ای ندارد (و چنین نیست که ما مخبر به را تصدیق کنیم)؛ زیرا فرض این است که: تحقق مضمون خبر متواتر از لوازم اخبار جماعت یاد شده که این اخبار به واسطه خبر عادل ثابت شده نمی باشد.

استدراک 4- بله اگر (مخبر عادل) از اخبار جماعتی خبر داد که اخبارشان عادتا مستلزم تحقق مخبر به است، مبنی بر اینکه حصول علم به مخبر به، لازمه نفس اخبار جماعت مذکور است، مثل اینکه مخبر خبر داده از اخبار هزار نفر و یا بیشتر برای وی از مرگ زید و حضور آنها در تشییع جنازه او، لازمه قبول خبر این مخبر حکم به تحقق ملزوم که همان اخبار جماعت است ثابت می شود، پس لازمه (این خبر) که مرگ زید است نیز ثابت می شود.

5- بله لازمه قول کسانی که اعتماد می کنند بر مطلق اجماع منقول و لو خبر ناقل مستند به حدسی باشد که براساس مبادی محسوسه استوار نشده باشد، این است که خبر متواتر منقول را هم حجت بدانند.

ص: 197

تشریح المسائل
* مراد شیخ از عبارت (من جمیع ما ذکرنا ...) چیست؟

این است که: تا به حال بحث ما راجع به اجماع منقول به خبر واحد بود که آن هم دو شعبه داشت:

1- اینکه: خود مجتهد اقوال را تتبع نموده و برای ما حکایت اجماع می کند.

2- اینکه: دیگری رفته و در اثر تفحص تحصیل اجماع نموده و به این مجتهدی که فلان شخص است خبر داده و این مجتهد هم به ما می گوید: فلانی خبر داد به اینکه حکم در فلان مسئله کذا و کذا بالاجماع.

لکن: از حالا به بعد بحث ما راجع به تواتر منقول به خبر واحد است.

* پس مراد از (یظهر الکلام فی المتواتر المنقول ... الخ) چیست؟

این است که:

1- گاهی فی المثل: شخص مخبر (مثل شیخ طوسی) از سنت (قول، فعل و تقریر) معصوم حکایت می کند. چنین خبر و حکایتی نامش روایت مصطلح است و مشمول ادلّه حجیت خبر واحد هم می شود، چرا که خبر حسی دارای اثر است و تفاوتی نمی کند که:

الف: بلاواسطه خبر از معصوم دهد و مثلا بگوید: (حدثنی ابو عبد الله الصادق ...).

ب: یا مع الواسطه او الوسائط خبر از معصوم دهد و مثلا بگوید: (عن فلان، عن فلان عن ابی عبد الله).

2- و گاهی مخبر (مثلا شیخ طوسی) از اجماع و اتفاق فقهاء بر حکمی از احکام حکایت می کند که این قسم از خبر نامش اجماع منقول به خبر واحد است که تا به حال مفصلا درباره آن صحبت شد.

3- و گاهی مخبر (مثلا شیخ طوسی) از تواتر یک خبر برای ما گزارش می دهد.

فی المثل می گوید: (بلغنی بالتواتر ان المعصوم قال کذا او فعل کذا، او قرر فلانا علی کذا ...).

یا مثلا می گوید: به تواتر شنیده ام که زید مرده است.

* مورد بحث در این مقام چیست؟

این است که آیا نقل تواتر ارزش دارد یا نه؟

* نظر شیخ پیرامون سؤال مذکور چیست؟

می فرماید: تمام مطالبی که در رابطه با اجماع منقول گفته شد در رابطه با تواتر منقول هم گفته می آید و آن این است که: فی المثل:

گاهی مخبر (شیخ طوسی) به طور سربسته (اجمالی) برای ما نقل تواتر می کند و فی المثل

ص: 198

می گوید: (بلغنی بالتواتر ان المعصوم قال کذا و کذا)، لکن نفرموده که مرادش از تواتر چیست؟

آیا قول 10 یا 20 یا 100 و یا هزار نفر است، معلوم نیست و لذا چنین نقل تواتری برای خود شیخ که متواتر وجدانی است ارزش دارد ولی برای منقول الیه ارزشی ندارد، چرا که در باب تواتر هم مثل باب اجماع، مبانی و مسائل فرق دارد و به واسطه اختلاف اشخاص و اقوال تفاوت می کند. شاید برای (شیخ طوسی) از اخبار سه نفر علم حاصل شده باشد و نام آن را متواتر گذاشته و لکن به عقیده ما قول سه نفر در فلان حادثه کافی نبوده و ملازمه عادیه با تحقق مخبر به ندارد، بلکه تصادفی و اتفاقی است، یعنی: قد یحصل و قد لا یحصل، یعنی برای هرکسی که چنین حسن ظنی باشد این علم حاصل می شود و برای کسی که چنین حسن ظنی نباشد نه.

و گاهی مخبر (شیخ طوسی) به طور تفصیلی و مشخص برای ما نقل تواتر می کند، فی المثل می گوید: (اخبرنی الف عادل بانّ فلانا مات و دفن)

حال: چنین نقل تواتری ارزشمند است، یعنی: ما خبر شیخ را که عادل است می پذیریم، چرا که احتمال تعمّد کذب با آیه نبأ منتفی است و سایر احتمالات را نیز با اصول عقلانیه دفع می کنیم.

* معنای پذیرفتن خبر چیست؟

عبارت است از ترتیب اثر دادن به آن.

* آیا هرکسی این خبر را بپذیرد یقین وجدانی برای او حاصل می شود؟

خیر، برای شیخ که این تواتر وجدانی است، یقین او به تحقق مخبر به وجدانی است. و برای منقول الیه که این تواتر منقول است، یقین او به تحقق مخبر به تعبدی است.

* چه تفاوتی میان نقل اجماع و نقل تواتر از نظر ناقل وجود دارد؟

1- در باب نقل اجماع خود ناقل باید همت کند و در مورد فتوی تتبع کند، و لذا عقلا و عادتا محال است که یک انسان هرچند جدی بتواند اقوال همه فقهاء اعصار را تتبع نماید.

2- اما در باب نقل تواتر، خود مدعی نرفته و تحصیل نکرده است، بلکه دیگران آمده و به او خبر داده اند، در نتیجه امری کاملا ممکن است.

ص: 199

متن: لکن لیعلم أنّ معنی قبول نقل التواتر، مثل الإخبار بتواتر موت زید مثلا، یتصوّر علی الوجهین:

الأوّل: الحکم بثبوت الخبر المدّعی تواتره، أعنی موت زید. نظیر حجّیّة الاجماع المنقول بالنسبة إلی المسألة المدّعی علیها الاجماع. و هذا هو الذی ذکرنا أنّ الشرط فی قبول خبر الواحد فیه کون ما أخبر به مستلزما عادة لوقوع متعلّقه.

الثانی: الحکم بثبوت تواتر الخبر المذکور لیترتّب علی ذلک الخبر آثار المتواتر و أحکامه الشرعیّة. کما إذا نذر أن یحفظ او یکتب کلّ خبر متواتر.

ثمّ احکام التواتر: منها: ما ثبت لما تواتر فی الجملة و لو عند غیر هذا الشخص.

و منها: ما ثبت لما تواتر بالنسبة الی هذا الشخص. و لا ینبغی الاشکال فی انّ مقتضی قبول نقل التواتر العمل به علی الوجه الاوّل و اوّل وجهی الثانی، کما لا ینبغی الاشکال فی عدم ترتّب آثار تواتر المخبر به عند نفس هذا الشخص.

ترجمه:

معنای قبول نقل تواتر

ولی معلوم باشد که معنای قبول نقل تواتر نظیر اخبار به تواتر مرگ زید بر دو گونه تصوّر می شود:

1- حکم به ثبوت خبری که ادعای تواترش شده است یعنی مرگ زید، نظیر حجت بودن اجماع منقول نسبت به مسأله ای که ادعای اجماع برآن شده (و معنای حجیت اجماع آن است که مسئله مورد اجماع ثابت و محقق است) و این همان شرطی است که در قبول خبر واحد جاری است یعنی: مخبر به عادتا باید مستلزم وقوع متعلقش باشد.

2- حکم به اینکه متواتر بودن خبر مذکور ثابت است تا بدین وسیله برآن آثار متواتر و احکام شرعیه تواتر ثابت شود، کما اینکه اگر نذر نمود که هر خبر متواتری را بنویسد و یا حفظ کند، این خبر را هم باید به مطابق نذرش نوشته و یا حفظ کند.

سپس احکام تواتر: برای معنای دوم قبول نقل خبر متواتر دو حکم وجود دارد:

1- برخی از احکام، بر خبری مترتب می شود که اجمالا تواترش ثابت است، هرچند از نظر دیگری متواتر بودن این خبر ثابت باشد.

2- و برخی از احکام، بر خبری مترتب می شود که تواترش برای خود این شخص ثابت است.

و اشکال در اینکه مقتضای قبول نمودن نقل تواتر، عمل به آن است بر معنای اول و وجه اول از دو وجهی که برای معنای دوم نقل نمودیم سزاوار نیست. چنان که بلاشک شخصی که خبر از متواتر بودن خبری به او داده اند، بدون تردید آثار تواتر را به مخبر به نباید مترتب کند و این همان وجه دوم از معنای دوم است.

ص: 200

تشریح المسائل
* حاصل مطلب در عبارت (لکن لیعلم ...) چیست؟

این است که: هر خبری متناسب با خود آثار و تبعاتی دارد، حال خبر متواتر نیز داخل در این قانون کلی است.

* چند نوع اثر در رابطه با باب خبر متواتر وجدانی است؟

روی هم رفته سه نوع اثر وجدانی است.

* حجیت نقل تواتر نسبت به این آثار چگونه است؟

نقل تواتر:

1- نسبت به برخی از آن آثار مطلقا حجت است، چه نقل تواتر اجمالی باشد و چه تفصیلی.

2- نسبت به برخی از آنها آثار مطلقا حجت نیست.

3- نسبت به برخی از آنها اگر به طور مجمل نقل شوند حجت نیست و اگر به طور مفصل نقل شوند حجت است.

* آثار مترتب بر خبر متواتر چه هستند؟

عبارت اند از:

1- شنونده مخبر را تصدیق و حکم کند به اینکه مخبر به در واقع و نفس الامر محقق شده است.

فی المثل: تصدیق کند که، بله زید مرده است تا آثار موت بر این اثر به صورت وجدانی مترتب شود.

2- همان طوری که تواتر وجدانی حجت است، نقل تواتر هم مطلقا حجت است چه به طور اجمال باشد و یا تفصیل. فی المثل: شما نذر کردید که هر خبری به صورت متواتر به شما رسید در کتاب حدیثت بنویسی و لکن قید نکردی که نزد خودم متواتر باشد و یا نزد شیخ، بلکه به طور فی الجملة گفتی: متواتر. در اینجا وقتی شیخ طوسی فرمود: بلغنی بالتواتر عن الصادق کذا و کذا، به نظر خود شیخ متواتر است، لذا باید شما به نذرتان عمل کنید.

3- برخی از آثار هم به طور مطلق مترتب نیستند.

فی المثل: شما نذر می کنید که هر حدیثی به عقیده من متواتر بود آن را در کتاب حدیثم بنویسم، حال به عقیده شیخ طوسی خبر به حد تواتر رسیده و لکن به نظر شما تواترش ثابت نیست.

در اینجا وفای به نذر برای شما واجب نیست و نسبت به این آثار تواتر منقول ارزش ندارد و چه به طور مجمل باشد و چه مفصّل، بلکه چنین اثری فقط بر متواتر وجدانی مترتب می شود.

ص: 201

متن: 1- و من هنا یعلم أنّ الحکم بوجوب القراءة فی الصلاة إن کان منوطا بکون المقروّ قرآنا واقعیّا قرأه النبیّ فلا إشکال فی جواز الاعتماد علی إخبار الشهید بتواتر القراءات الثلاث(1)،

- أعنی قراءة أبی جعفر و أخویه (یعقوب و خلف)- لکن بالشرط المتقدّم، و هو کون ما أخبر به الشهید من التواتر ملزوما عادة لتحقّق القرآنیّة.

2- و کذا لا إشکال فی الاعتماد من دون الشرط إن کان الحکم منوطا بالقرآن المتواتر فی الجملة، فإنّه قد ثبت تواتر تلک القراءات عند الشهید بإخباره.

3- و إن کان الحکم معلّقا علی القرآن المتواتر عند القارئ أو مجتهده فلا یجدی إخبار الشهید بتواتر تلک القراءات.

4- و إلی أحد الأوّلین نظر حکم المحقّق و الشهید الثانیین بجواز القراءة بتلک القراءات مستندا إلی أنّ الشهید و العلّامة قد ادّعیا تواترها، و أنّ هذا لا یقصر عن نقل الاجماع.(2)

و إلی الثالث نظر صاحب المدارک و شیخه المقدّس الأردبیلیّ حیث اعترضا علی المحقّق و الشهید بأنّ هذا رجوع عن اشتراط التواتر فی القراءة.(3) و لا یخلو نظرهما عن نظر. فتدبّر.

ص: 202


1- الذکری: ص 187، س 9.
2- المحقّق الثانی فی جامع المقاصد: ج 7، ص 246، و الشهید الثانی فی روض الجنان: ص 246، س 13.
3- المدارک: ج 3، ص 338 و مجمع الفائدة و البرهان: ج 2، ص 218.

ترجمه: 1- و (از دانستن دو معنای مزبور برای قبول نقل تواتر) دانسته می شود که حکم به وجوب قرائت قرآن در نماز، اگر منوط باشد به اینکه مقروء در واقع باید قرآن واقعی باشد که پیامبر آن را در نماز خوانده باشد، پس در این فرض هیچ اشکالی در جواز اعتماد به خبر مرحوم شهید در متواتر بودن قراءات سه گانه یعنی: قرائت ابو جعفر و دو دوستش (یعقوب و خلف) وجود ندارد (و می توان آن را در نماز خواند) لکن مشروط به همان شرطی که گذشت و آن این بود که مخبر به مرحوم شهید ملزوم عادی تحقق قرآنیت باشد (یعنی عرف به مجرد این خبر اکتفا نموده و قراءات سه گانه را قرآن واقعی بدانند).

2- و همچنین اشکالی در اعتماد (به مخبر به شهید یعنی: متواتر بودن قراءات سه گانه) و خواندن آن در نماز در صورتی که حکم به جواز قرائت در نماز منوط باشد، به قرائت قرآنی که تواترش اجمالا از نظر مخبر ثابت شده باشد، وجود ندارد، زیرا که قرائت سه گانه از نظر مرحوم شهید متواتر هستند (و براساس وجه اول از دو وجه معنای دوم این مقدار ثبوت کافی است).

3- و اگر حکم مذکور منوط و معلّق باشد بر خواندن قرآنی که متواتر باشد عند القاری و یا مجتهدی که وی (یعنی قاری) از او تقلید می کند پس مجرد اخبار شهید به متواتر بودن این قراءات کافی نبوده و سودی ندارد (یعنی تا قرآنیّت آنها از نظر قاری ثابت نشود نمی تواند آنها را در نماز بخواند).

4- با توجه (به مطلب مذکور و لحاظ دو معنائی که برای قبول تواتر منقول نقل شد و توجه به دو وجهی که برای معنای دوم ذکر نمودیم ناظر است) به معنای اول از دو معنائی که برای قبول نقل متواتر ذکر کردیم، حکمی که مرحوم محقق ثانی و شهید ثانی نمودند، مبنی بر اینکه قرائات سه گانه را می توان در نماز خواند، چرا که شهید اول و علامه حلی ادعای تواتر آنها را نموده اند و این ادعا از نقل اجماع کمتر نمی باشد (و لذا همان طور که اجماع منقول به واسطه خبر واحد عادل ثابت شده و قابل اعتماد است، همین طور هم اعتماد و استناد به اخبار این دو فقیه عالی مقام در ثبوت تواتر قرائات جایز است).

5- و ناظر است به شق سوم (یعنی: وجه دوم از معنای دوم) فرموده مرحوم صاحب مدارک و استاد ایشان (مقدّس اردبیلی) آنجا که اعتراض کرده اند بر شهید و محقق ثانی به اینکه: این کلام از این دو بزرگوار بازگشت از اشتراط تواتر در قرائت قرآن است و معنایش این است که در نماز شرط نیست که حتما قرآن خوانده شود.

نکته: نظر ایشان خالی از اشکال نبوده و برای فهمیدن وجه اشکال، تدبر و دقت لازم است.

ص: 203

تشریح المسائل
* حاصل مطلب در عبارت (و من هنا یعلم ...) چیست؟

این است که: تاکنون روی مثال عرفی بحث می کردند، لکن در اینجا یک مثال فقهی آورده اند و حاصل بحث در این است که آیا خبر متواتر منقول به خبر واحد در اینجا که مقام بحث ما است حجت است یا نه؟

* مثال فقهی و شرعی مطرح شده در اینجا چگونه است؟

بدین نحو است که:

1- قراء سبعه (یعنی: نافع، ابو عمرو، کسائی، حمزه، ابن عامر، ابن کثیر و عاصم) در سوره حمد، «مالک یوم الدین» قرائت نموده اند.

2- و قراء سه گانه (یعنی: ابو جعفر و ابو ایوب و ابی ابن خلف) در سوره حمد، «ملک یوم الدین» قرائت کرده اند.

حال:

عند المشهور، قرائت قراء سبعه متواتر است و عند العلّامة و الشهید، قرائت قراء سه گانه (مزبور که سه برادرند) متواتر است.

لذا، این سؤال مطرح است که آیا همان طور که قرائت مالک در نماز مجزی است آیا قرائت ملک هم مجزی است یا نه؟

چرا که باید قرائت متواتر باشد تا بتوان به عنوان قرآن و در نماز آن را قرائت نمود.

پاسخ این است که:

اگر قرائتی متواتر وجدانی باشد، مثل قرائت پیامبر و شنیدن اصحاب و نقل آنها به دیگری که خواندن آن در نماز قطعا مجزی است و اگر متواتر، منقول به متواتر باشد باز هم قرائت آن در نماز جایز است.

لکن اگر متواتر، منقول به خبر واحد باشد فی المثل: شهید اول بفرماید که: (بلغنی بالتواتر ان رسول الله قرء فی صلاته (ملک یوم الدین)، آیا باز هم این متواتر منقول به خبر واحد، حجت است و می توان آن را در نماز خواند یا نه؟

* چه پاسخی به سؤال مذکور داده می شود؟

پاسخ داده می شود که مطلب دارای سه صورت است:

1- اگر بگوئیم، جوائز قرائت در نماز از آثار قرآن واقعی است، چه به تواتر یقین داشته باشیم یا نه،

ص: 204

می توان به نقل تواتر از زبان شهید اعتماد نمود بلا اشکال، لکن شهید: اگر به صورت اجمال نقل تواتر کند و فی المثل بگوید: «بلغنی بالتواتر ...» این کفایت نمی کند، چرا که مبانی در این باب متفاوت است و اگر به صورت تفصیلی نقل تواتر کند و فی المثل بگوید: (اخبرنی الف عادل بان النبی قرء ملک یوم الدین) ارزش دارد و مورد قبول واقع می شود، چرا که ما بین این خبر و آن لوازم ملازمه عادی برقرار است.

2- و اگر بگوئیم که: جواز قرائت در نماز از آثار قرآن متواتر با وصف متواتر بودن است لکن تواترش فی الجملة است و لو نزد شخص دیگری باشد، باز هم می توان به خبر شهید اعتماد کرده و نماز خواند.

3- و اگر گفتیم: جواز قرائت در نماز از آثار قرآن متواتر به عقیده خود من می باشد نمی توانیم به خبر شهید اعتماد کنیم، چرا که تواتر آن نزد خود من ثابت نشده است.

* حاصل مطلب در صورتهای فوق چیست؟

این است که:

1- محقق ثانی و شهید ثانی که فرموده اند: (یجوز قراءة ملک یوم الدین فی الصلاة) چرا که علامه و شهید اول به تواتر (ملک یوم الدین) خبر داده اند، مراد و منظورشان، صورت اول و دوم است.

2- و صاحب مدارک و محقق اردبیلی که گفته اند: قرائت (ملک) در نماز جایز نیست، مراد و مقصودشان به صورت سوم است.

* جناب شیخ کدامیک از نظرات فوق را رد می کند؟

می فرماید: نظر صاحب مدارک و محقق اردبیلی مبتلا به اشکال است، چرا که جواز قرائت منوط به قرآن واقعی است، که آن هم با نقل تواتر ثابت می شود به شرط استلزام عادی.

(پایان مبحث اجماع منقول)

ص: 205

ص: 206

شهرت فتوائیه

اشاره

ص: 207

متن: و من جملة الظنون التی توهّم حجّیّتها بالخصوص الشّهرة فی الفتوی الحاصلة بفتوی جلّ الفقهاء المعروفین، سواء کان فی مقابلها فتوی غیرهم بخلاف، ام لم یعرف الخلاف و الوفاق من غیرهم.

ثمّ إنّ المقصود هنا لیس التعرّض لحکم الشّهرة من حیث الحجّیّة فی الجملة، بل المقصود إبطال توهّم کونها من الظنون الخاصّة، و الّا فالقول بحجّیّتها من حیث إفادة المظنّة بناء علی دلیل الانسداد غیر بعید.

ترجمه:

شهرت و حجیّت آن از باب ظنّ خاصّ

از جمله ظنونی که توهم شده از باب ظن خاص حجت است، شهرت فتوائیه است که به واسطه فتوای فقهای بزرگ و معروف تشکیل می شود، خواه در مقابل ایشان فتوای به خلاف از دیگران وجود داشته باشد و یا خلاف و وفاقی شناخته نشده باشد.

سپس می فرماید: مراد ما از طرح این بحث در اینجا، تعرض و انکار حکم شهرت از آن جهت که حجیتش اجمالی است، نمی باشد. بلکه مراد ما ابطال این توهم است که شهرت فتوایی از باب ظن خاص حجت است، وگرنه اعتقاد به حجیت آن (شهرت) از حیث آنکه مفید ظنی می باشد و از باب انسداد باب علم معتبر و حجت شده است بعید نیست و نمی توان آن را انکار نمود.

ص: 208

تشریح المسائل
* عنوان بحث در این بخش چیست؟

شهرت فتوائیه است، که چهارمین اماره ظنیه ای است که در مباحث حجیت ظن، مورد بحث واقع شده است و برخی پنداشته اند که از امارات معتبره است.

* معنای لغوی شهرت چیست؟

وضوح و بروز است اعم از آنکه این وضوح و بروز را، نسبت به تمام مردم و یا معظم آنها و یا کثیری از آنها مورد سنجش قرار دهیم.

* با توجه به معنای لغوی شهرت آیا ممکن است در حکم مسأله ای دو طرف نقیض آن مشهوری باشند؟

بله ممکن است، یعنی عده ای از علما به یک طرف مسئله و عده ای دیگر به طرف دیگر فتوی داده اند.

* شهرت به طور کلی دارای چه تقسیماتی است؟

دارای دو تقسیم است.

* تقسیم اول شهرت دارای چند قسم است؟

دارای سه قسم است: الف: شهرت روائی؛ ب: شهرت عملی؛ ج: شهرت فتوایی.

* مراد از شهرت روائی چیست؟

این است که: مشهور محدثین، حدیثی را در کتب حدیثی خود ثبت و ضبط نموده اند، و لو شذوذ عملی داشته و علما بر اساس آن فتوی نداده باشند.

* مراد از شهرت عملی چیست؟

این است که: مشهور محدثین با استناد به حدیثی فتوی داده اند و به آن عمل نموده اند، هرچند شهرت روائی هم نداشته باشد.

* مراد از شهرت فتوائی چیست؟

این است که: مشهور بر حکمی از احکام فتوی داده درحالی که مدرک و مستند فتوی برای ما روشن نیست بلکه صرفا فتوای مشهور مطرح است.

* کدام یک از مباحث شهرت در اینجا مورد بحث است؟

شهرت فتوائیه.

* چه تفاوتی میان شهرت فتوائی و اجماع وجود دارد؟

چنان که ذکر شد: شهرت فتوائی عبارت است از ثبوت حکمی از نظر فتوای اجل علما به نحوی که

ص: 209

به اتفاق کلمه همگی بر یک رأی تمایل دارند لکن از اتفاقشان علم و یقین به حکم حاصل نمی شود.

در صورتی که: از اتفاق اجل علماء اگر علم و یقین به حکم حاصل شود، در اصطلاح به آن مشهور گفته نمی شود بلکه موسوم به اجماع است.

* چرا مطرح کردید که عنوان بحث در اینجا شهرت فتوائی است؟

زیرا شیخ فرموده است: (الشهرة فی الفتوی).

* چرا شیخ فرموده (من حیث الحجیّة فی الجملة ...)؟

زیرا مرادش حجیت از باب ظن مطلق است.

* دومین تقسیم شهرت دارای چه اقسامی است؟

دارای دو قسم است:

الف: شهرت محصله ب: شهرت منقوله.

* مراد از شهرت محصله چیست؟

این است که خود فقیه فتاوای مشهور فقهاء را تتبع کرده و در کتاب خود ادعای شهرت کند.

* مراد از شهرت منقوله چیست؟

این است که: خود فقیه به تتبع نپرداخته بلکه فقیه دیگر رفته فتوای مشهور را تفحص نموده و برای ما نقل شهرت کرده است.

* کدام یک از شهرت محصله و منقول در اینجا مورد بحث است؟

شهرت محصله، زیرا در اجماع منقول مقداری پیرامون شهرت فتوائیه صحبت شد.

* بلا شک فتوی مشهور برای ما گمان آور است بفرمائید گمان بر چند قسم است؟

بر دو قسم است:

الف: ظن خاص ب: ظن مطلق

* کلام در حجیت شهرت از باب ظن خاص است و یا ظن مطلق؟

از باب ظن خاص است. یعنی آیا دلیل خاصی بر حجیت آن داریم یا نه.

* پس مراد از عبارت (و الّا فالقول بحجّیتها من حیث افادة المظنة بناء علی دلیل الانسداد) چیست؟

این است که: شهرت از باب ظن مطلق و مقدمات دلیل انسداد حجت است، منتهی مخصوص به زمان انسداد است.

ص: 210

متن: ثمّ إنّ منشأ توهّم کونها من الظنون الخاصّة أمران:

أحدهما: ما یظهر من بعض(1)، من أنّ أدلّة حجّیّة خبر الواحد تدلّ علی حجّیّته بمفهوم الموافقة، لانّه ربّما یحصل منها الظنّ الأقوی من الحاصل من خبر العادل.

و هذا خیال ضعیف تخیّله بعض فی بعض رسائله، و وقع نظیره من الشهید الثانی فی المسالک،(2)

حیث وجّه حجّیّة الشیاع الظنّیّ بکون الظنّ الحاصل منه أقوی من الحاصل من شهادة العدلین. و وجه الضعف: أنّ الأولویّة الظنیّة أوهن بمراتب من الشهرة، فکیف یتمسّک بها فی حجّیّتها، مع أنّ الأولویّة ممنوعة رأسا، للظنّ بل العلم بأنّ المناط و العلّة فی حجّیّة الأصل لیس مجرّد إفادة الظنّ. و أضعف من ذلک تسمیة هذه الأولویّة فی کلام ذلک البعض مفهوم الموافقة، مع أنّه ما کان استفادة حکم الفرع من الدلیل اللفظیّ الدالّ علی حکم الأصل، مثل قوله تعالی: فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ.

ص: 211


1- ذکره السید المجاهد وجها من الوجوه الّتی استدلّ بها للقائلین بحجیّة الشهرة و لم ینسبه الی احد کما فی مفاتیح الاصول، ص 499، س 25، و قیل: انّ المراد به هو صاحب الریاض فی رسالته المفردة فی هذه المسألة. لاحظ اوثق الوسائل: ص 119، س 3.
2- المسالک: ج 2، ص 363، س 35.

ترجمه:

منشأ توهم حجیت شهرت از باب ظن خاص

منشأ این توهم که حجیت شهرت از باب ظن خاص است دو امر است از جمله:

1- یکی از آن دو امر، دلیلی است که از کلام برخی اصولیین ظاهر می شود مبنی بر اینکه: ادله حجیت خبر واحد بر حجت بودن شهرت به مفهوم موافقت دلالت دارد؛ زیرا که ظن حاصل از شهرت، اقوی از ظنی است که از خبر واحد به دست می آید و لذا دلیلی که ظن ضعیف را حجت می کند به طریق اولی ظن قوی را حجت قرار می دهد.

شیخ در تضعیف این دلیل می فرماید: این دلیل، توهم سستی است که برخی در بعضی کتبشان آن را تخیّل نموده اند، که نظیر آن برای شهید ثانی در کتاب مسالک واقع شده است، آنجا که حجیت شیاع ظنی را به اینکه ظن حاصله از این شیاع قوی تر است از ظنی که به واسطه شهادت عدلین به دست می آید، توجیه نموده است (یعنی: وقتی ظن مستند به شهادت عدلین حجت باشد به طریق اولی ظن ناشی از شیاع باید حجت باشد).

وجه ضعف این دلیل این است که: اولویت ظنیه (که دلیل بر حجیت شهرت گرفته اند) ضعیف تر از خود شهرت است. پس چگونه در حجیت شهرت به آن تمسک می شود، با اینکه اولویت ممنوع است (و باید دلیل از مدلول قوی تر باشد).

زیرا ظن و بلکه علم داریم به اینکه، مجرد افاده ظن، مناط و علت حجیت اصل (خبر واحد) نیست (تا گفته شود چون این مناط در شهرت اقوی است پس باید حجت باشد).

و ضعیف تر از این استدلال، نام گذاری این اولویت است در کلام آن مستدل به مفهوم موافقت، و حال آنکه این اسم را اصطلاحا در جایی استعمال می کنند که استفاده حکم فرع از دلیل لفظی که بر حکم اصل دلالت دارد باشد مثل اینکه فرموده: (فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ) که چون دلیل بر حرمت اف بر پدر و مادر است و به مفهوم موافقت و اولویت دلالت بر حرمت زدن آنها دارد.

ص: 212

تشریح المسائل
* با توجه به مطالبی که گذشت آیا شهرت فتوائیه از باب ظن خاص حجیت دارد یا نه؟

1- برخی همچون شهید اول و تابعین او قائل به حجیت شهرت فتوائیه اند.

2- برخی دیگر همچون: مشهور متأخرین قائل به عدم حجیت شهرت از باب ظن خاص اند.

* حاصل اولین استدلال گروه اول بر حجیت شهرت فتوائیه چیست؟

این است که:

1- ادله حجیت خبر واحد به مناط اینکه خبر واحد مفید ظن است آن را حجت نموده است.

2- اگر امری این مناط را قوی تر از خبر واحد داشته باشد به طریق اولی به نفس همین ادله حجت است.

3- ظن مستفاد از شهرت به لحاظ اکثریت افرادش از ظن مستفاد از خبر واحد قوی تر است.

در نتیجه: ادله ای که دلالت بر حجیت خبر واحد دارد به طریق اولی تضمین کننده حجیت شهرت اند.

* حاصل جوابی که شیخ از این استدلال می دهد چیست؟

این است که: این نحوه ورود در بحث را استدلال نمی نامند، بلکه یک توهم و خیال است.

یعنی: اگرچه مستدل آن را به عنوان استدلال مطرح نموده و لکن مثل توهم ضعیف و غیر قابل استناد است.

* پس مراد از عبارت (وقع نظیره من الشهید ...) چیست؟

این است که: مثل همین استدلال را شهید ثانی در (مسالک) در باب شیاع ظنی دارد.

توضیح:

1- شهرت در احکام شرعیه است یعنی که اکثر فقها برطبق آن فتوی داده اند.

2- شیاع در موضوعات خارجیه است مثل: رؤیت هلال.

3- بیّنه، یعنی: شهادت عدلین در موضوعات حجت است و دلیل دارد.

حال: شهید ثانی فرموده است: اگر بینه (شهادت عدلین) حجیت دارد. پس باید شیاع به طریق اولی حجت باشد زیرا که چه بسا ظن حاصل از شیاع به مراتب قوی تر باشد از ظن حاصله از شهادت عدلین، پس بالاولویة باید حجّت باشد.

* وجوه ضعف و اشکالات وارده بر این استدلال از نظر شیخ چیست؟

روی هم رفته از سه جهت سه اشکال برآن وارد است از جمله اینکه:

ص: 213

1- این گروه در استدلال خود شهرت فتوائیه را به خبر واحد قیاس نمودند، آن هم به قیاس اولویت. درحالی که: این قیاس اولویت از اولویت های ظنی است و اولویت ظنیه به مراتب ضعیف تر از شهرت است و شما نمی توانید برای اثبات حجیت شهرت به آن تمسک کنید.

به عبارت دیگر: دلیل همیشه قوی تر از مدلول است چرا که نسبت دلیل به مدلول همان نسبت علت است به معلول.

حال از آنجا که اولویت ظن به مراتب ضعیف تر از خود شهرت است. در نتیجه: نمی توان اولویت ظن را دلیل بر حجیت شهرت قرار داد.

* مقدمة بفرمائید غرض از قیاس چیست؟

کشاندن حکم اصل است به سوی فرع، آن هم به واسطه قدر جامع میان آن دو زیرا در قیاس یک اصل و یک فرع وجود دارد، و لذا قیاس بر دو قسم است.

* قیاس بر چند قسم است؟

بر دو قسم است: 1- قیاس مساوات 2- قیاس اولویت.

* مراد از قیاس مساوات چیست؟

قیاسی است که اصل و فرع در دارا بودن آن ملاک مساوی هستند.

مثل: فقّاع و خمر نسبت به مسکر بودن.

نکته: قیاس مذکور از نظر علمای شیعه بالاجماع باطل است.

* قیاس اولویت چگونه قیاسی است؟

قیاسی است که مناط موجود در اصل به طریق اولی و قوی تر در فرع نیز وجود دارد.

* قیاس اولویت خود بر چند قسم است؟

بر دو قسم است: الف: قیاسی که اولویت قطعیه دارد. ب: قیاسی که اولویت ظنیه دارد.

* مراد از قیاسی که اولویت قطعیه دارد چیست؟

مثال بزنید.

یعنی: اولویتی است که تمام عقلاء عالم آن را از ظاهر کلام می فهمند.

مثل: آنچه در باب مفهوم موافقت از مفاهیم وجود دارد.

فی المثل: می فرماید: (فمن یعمل مثقال ذرة شرّا یره) حال وقتی ذره ای کار شر کیفر دارد، به طریق اولی شرهای بزرگتر دارای کیفر خواهند بود. و هکذا امثالهم.

* مراد از قیاسی که اولویت ظنیه دارد چیست؟

(استخراج مناط الحکم ظنا و الحاق ما کان المناط فیه اقوی بالاصل فی الحکم) است.

ص: 214

یعنی: ابتدا یک مناطی برای حجیت خبر واحد درست می کنیم و فی المثل می گوییم: حجیت خبر واحد به خاطر افاده ظن است، سپس می گوئیم: همین مناط و بلکه قوی تر از آن در شهرت وجود دارد، پس شهرت هم حجت است.

* حال بفرمائید ما نحن فیه مربوط به کدام یک از این دو نوع اولویت است؟

از قبیل اولویت ظنیه است.

* نظر شیخ پیرامون این مناط و اولویت آن چیست؟

اولا: از کجا که مناط حجیت خبر واحد افاده ظن بما هو ظن باشد؟

ثانیا: از آنجا که این قیاس از قبیل قیاس اولویت ظنیه است و چنین قیاسی به مراتب از خود شهرت فتوائیه ضعیف تر است چگونه می توانید حجیت شهرت را ثابت کنید.

* چرا اولویت ظنیه از شهرت فتوائیه ضعیف تر است؟

زیرا خود شهرت فتوائیه مظنون الاعتبار و پائین تر از آن مشکوک الاعتبار و پائین تر از آن موهوم الاعتبار و پائین تر از آن مقطوع العدم است.

حال اولویت ظنیه در مرتبه مقطوع العدم بودن شهرت فتوائیه است.

* حاصل مطلب شیخ در این اشکال چیست؟

این است که: اولویتی که به حکم اخبار متواتری که در بطلان قیاس آمده خودش مسلم البطلان است و مراتب بسیاری از مراتب شهرت پایین تر است و نمی توان حجیت شهرت را اثبات نمود.

* دومین اشکال شیخ بر استدلال مذکور چیست؟

این است که اصل اولویت از نظر ما قابل قبول نیست، چرا که:

اولا: باید ریشه اولویت را در این دانست که مناط حجیت را افاده ظن بما هو ظن بدانیم تا بتوانیم بگوئیم: این مناط در شهرت بالاولویت وجود دارد.

ثانیا: ما قبول نداریم که افاده ظن مناط حجیت خبر واحد باشد.

* چرا شیخ قبول ندارد که افاده ظن مناط حجیت خبر واحد باشد؟

زیرا سه احتمال متصور است و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال، از جمله اینکه:

1- احتمال دارد مناط حجیت، افاده ظن بما هو ظن باشد که با این احتمال، استدلال آنها درست است.

2- احتمال دارد که مناط حجیت، تنها ظن حاصله از خبر ثقه باشد و نه ظن حاصله از هر طریقی، پس نمی توان شهرتی را به باب ظن سرایت داد که براساس این احتمال استدلال آنها غلط است.

ص: 215

3- احتمال دارد حجیت خبر واحد تعبدی محض باشد، بدین معنا که دلیل گفته عمل کنید، ما هم عمل می کنیم.

یعنی: مناط تعبد است و سؤال از مناط نمی شود، و حال وقتی مناط تعبدی شد تابع نص است و ما نسبت به خبر دلیل خاص داریم و لذا از آن متابعت می کنیم، لکن نسبت به شهرت دلیل خاص نداریم.

و لذا براساس این احتمال نیز استدلال آنها ناتمام است. پس اولویتی در کار نیست تا بتوان حکم خبر را به شهرت سرایت داد.

* سومین اشکال شیخ بر استدلال مذکور چیست؟

این است که: شما نام این استدلال را مفهوم موافقت گذاشتید و حال آنکه اولویت ظنیه را نمی توان مفهوم موافقت خواند، چرا که مفهوم موافقت در اصطلاح عبارت است از:

دلیل لفظی که بتوان حکم فرع و مقیس را به نحو اولویت از آن استفاده نمود، همان طور که حرمت فحش دادن و کتک زدن را می توان از نفس آیه شریفه (فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ) استفاده نمود.

و حال آنکه: اولویت ظنیه دلیل لفظی نیست تا دلالتش بر حجیت شهرت، سبب آن باشد که بتوان نام آن را مفهوم اولویت قرار داد.

* عبارت اخرای مطلب فوق چیست؟

این است که: مفهوم موافقت استفاده حکم فرع است از ظاهر دلیل لفظی.

یعنی: خود کلام به ظهور لفظیه و به دلالت التزامیه لفظیه (با لزوم بین بالمعنی الاخص) دلالت بر حکم فرع دارد چه این ظهور، منطوقی و چه مفهومی باشد و مفهومی هم چه مفهوم مخالفت و یا مفهوم موافقت باشد.

درحالی که: قیاس اولویت ظنیه، استفاده حکم فرع است از اصل، آن هم به توسط تنقیح مناط، آن هم ظنی و نه قطعی.

حال: ما نحن فیه نیز از همین قبیل است، در نتیجه نامگذاری شما به مفهوم موافقت غلط است.

* دومین دلیل گروه اول بر حجیت شهرت فتوائیه از باب ظن خاص چیست؟

در متن بعدی آمده که ذیل آن پاسخ لازم داده خواهد شد.

ص: 216

متن: الثانی: دلالة مرفوعة زرارة و مقبولة عمر بن حنظلة علی ذلک:

ففی الاولی، قال زرارة: قلت: جعلت فداک، یأتی عنکم الخبران أو الحدیثان المتعارضان، فبأیّهما نعمل؟ قال: «خذ بما اشتهر بین أصحابک، و دع الشّاذّ النادر». قلت: یا سیّدی، إنّهما معا مشهوران مأثوران عنکم. قال «خذ بما یقوله أعدلهما» الخبر(1). بناء علی أنّ المراد بالموصول مطلق المشهور روایة کان أو فتوی، أو أنّ إناطة الحکم بالاشتهار تدلّ علی اعتبار الشهرة فی نفسها و إن لم تکن فی الروایة.

و فی المقبولة- بعد فرض السائل تساوی الراویین فی العدالة- قال علیه السّلام: «ینظر الی ما کان من روایتهم عنّا فی ذلک- الّذی حکما به- المجمع علیه بین أصحابک فیؤخذ به و یترک الشاذّ الّذی لیس بمشهور عند أصحابک، فإنّ المجمع علیه لا ریب فیه و إنّما الامور ثلاثة: أمر بیّن رشده فیتّبع، و أمر بیّن غیّه فیجتنب، و أمر مشکل یردّ حکمه إلی اللّه و رسوله. قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:

حلال بیّن و حرام بیّن و شبهات بین ذلک، فمن ترک الشبهات نجی من المحرّمات، و من أخذ بالشبهات وقع فی المحرّمات و هلک من حیث لا یعلم».

قلت: فإن کان الخبران عنکم مشهورین قد رواهما الثقات عنکم، إلی آخر الروایة(2).

بناء علی أنّ المراد بالمجمع علیه فی الموضعین هو المشهور، بقرینة إطلاق المشهور علیه فی قوله «و یترک الشاذّ الّذی لیس بمشهور» فیکون فی التعلیل بقوله «فإنّ المجمع علیه» الخ دلالة علی أنّ المشهور مطلقا ممّا یجب العمل به و إن کان مورد التعلیل الشهرة فی الروایة.

و ممّا یؤیّد إرادة الشهرة من الإجماع أنّ المراد لو کان الإجماع الحقیقیّ لم یکن ریب فی بطلان خلافه، مع أنّ الإمام جعل مقابله ممّا فیه الریب.

ترجمه:

دلایل دیگر گروه اول بر حجیت شهرت فتوائیه

دلالت مرفوعه زراره و مقبوله ابن حنظله بر حجیّت شهرت است.

1- در مرفوعه آمده است که: عرض کردم فدایت شوم: از شما دو خبر و دو حدیث متعارض می رسد به کدامیک عمل کنیم؟ فرمود: به آن خبری که میان اصحاب و یارانت مشهور است عمل نما و آنکه نادر است رها کن. عرض کردم: ای آقای من، هر دو روایت مشهور و از ناحیه شما رسیده اند. فرمود: روایتی را اخذ کن که راوی آن از دیگری عادل تر است. شیخ می فرماید: دلالت این خبر مبنی بر این است که مراد

ص: 217


1- عوالی اللآلی: ج 4، ص 13، ح 229.
2- الوسائل: ج 18، ص 75، من ب 9 و ص 114، ح 9، من ب 12 من أبواب صفات القاضی.

از (ما) موصوله در عبارت (ما اشتهر) مطلق مشهور باشد، خواه روایت باشد یا فتوی. و یا دلالت مذکور مبنی بر این است که: مناط حکم به وجوب اخذ و حجیت (از جانب امام) وصف اشتهار باشد، که این تعلیق خود دلالت دارد بر اعتبار شهرت فی نفسه، یعنی بدون تحققش در موصوفی هم معتبر است، چه در روایت باشد و چه در فتوی.

2- و در مقبوله ابن حنظله: سائل بعد از فرض مساوی بودن دو راوی در عدالت می پرسد چه کنیم؟

امام می فرماید: نظر می شود به روایتی که راوی از ما نقل نموده و هر دو به آن حکم کرده و مجمع علیه میان اصحاب و یاران توست. لذا چنین روایتی اخذ و بدان عمل می شود و آنکه نزد یارانت شاذ و غیر مشهور است ترک می شود چرا که در امر اجماعی شک و تردید وجود ندارد. سپس امام می فرماید:

امور (عالم) منحصرا بر سه ((1)) قسم است: 1- امری که رشد و مستقیم بودنش روشن و آشکار است، پس مورد تبعیت و عمل واقع می شود. 2- امری که اعوجاجش روشن و آشکار است، پس ترک می شود.

3- امری که مشکل و مشتبه است و حکمش به خدا و رسول ارجاع داده می شود. پیامبر فرمود: امور سه دسته اند: 1- حلال آشکار، 2- حرام آشکار، 3- اموری که میان حلال و حرام مشتبه است (نه حلیتش معلوم است و نه حرمتش). پس کسی که ترک کند شبهات را، نجات پیدا کند از افتادن در محرمات، و کسی که عمل کند به شبهات، می افتد در محرمات، و هلاک شود درحالی که متوجه نیست. گفتم: اگر هر دو خبر روایت شده از شما مشهور بوده و افراد موثق آن دو حدیث را از شما روایت کرده باشند چه باید کرد ... الخ ...

وجه استدلال

مبنی بر اینکه مراد از مجمع علیه (در کلام امام) در هر دو موضع، مشهور باشد، و قرینه (بر این ادعا)، اطلاق مشهور بر (مجمع علیه) در عبارت (و یترک الشاذ الذی لیس بمشهور) می باشد.

پس: علت در این سخن امام که (فان المجمع علیه ...) دلالت دارد بر اینکه عمل به مشهور به طور مطلق واجب است، هرچند مورد این تعلیل شهرت روایی است.

لکن، مورد مخصص نبوده و به مقتضای (العلة یعمّم کما یخصّص) می توان این حکم را به هر شهرتی تعمیم داد و لو شهرت فتوایی باشد.

مؤیدی بر اراده شهرت از لفظ اجماع

از جمله اموری که اراده شهرت را از (مجمع علیه) در مقبوله تأیید می کند، این است که:

اگر مراد از اجماع، معنای حقیقی آن باشد، در بطلان قول مخالف و مقابل آن شکی نیست، و حال آنکه امام قول مقابل اجماع را مشکوک فیه قرار داد. (و این محال است مگر، اینکه از (مجمع علیه) شهرت اراده شده باشد، چرا که قول مخالف با مشهور، صحّت و فسادش مشکوک فیه است).

ص: 218


1- النحل: 43، الانبیاء: 7
تشریح المسائل
* محل شاهد در مرفوعه زراره چیست؟

این است که: امام در پاسخ به زراره می فرماید: (خذ بما اشتهر بین اصحابک و دع الشاذّ النادر).

* مراد از عبارت (بناء علی انّ المراد بالموصول ... الخ) چیست؟

مبنای استدلال به مرفوعه است که تقریب آن عبارت است از اینکه:

مراد از (ماء موصوله) از دو حال خارج نیست:

یا مطلق مشهور است (چه شهرت به حسب روایت و چه شهرت به حسب فتوی) یا خصوص شهرت روایی. در صورتی که مراد از (ماء موصوله) مطلق مشهور باشد، روایت در صدد اثبات حجیت فعلیه برای وصف شهرت است و در صورتی که مراد از (ماء موصوله) خصوص شهرت روایی باشد، به قرینه سؤال سائل عمومیت را به تنقیح ملاک از آن به دست می آوریم.

به عبارت دیگر: با دو بیان می توان به مرفوعه مزبور استدلال نمود:

1- اینکه بگوییم: هرچند مورد سؤال زراره روایت است (و نه فتوی)، لکن پاسخ امام عام و کلی است چرا که فرموده: (خذ بما اشتهر) یعنی: اخذ کن به آنچه که مشهور است.

حال می گوییم:

اولا: این بیان اطلاق دارد.

ثانیا: قاعده اصولی حکم می کند که (العبرة بعموم الجواب، لا بخصوص السؤال).

پس: ظاهر حدیث عام است و اطلاق دارد و شامل شهرت فتوائیه هم می شود.

2- اینکه بگوییم: سلّمنا که ظاهر حدیث عمومیت نداشته و مراد از (ماء موصوله) به قرینه سؤال سائل خصوص روایت باشد، ولی ما به تنقیح مناط عمومیت (و یا تعمیم) را به دست می آوریم، البته با این بیان که (تعلیق الحکم علی الوصف مشعر به علیّة ذلک الوصف للحکم).

حال می گوییم: امام در اینجا فرموده «خذ بما» یعنی: خذ بالروایة، لکن بلافاصله و به دنبال آن صفت (اشتهر) را آورده است، یعنی (خذ بالروایة المشهورة) و این امر مشعر به آن است که: روایت بودن خصوصیتی ندارد، یعنی: اگر به روایت هم عمل می کنی چون که مشهور است دارای ارزش است.

پس: مناط و علت وجوب اخذ به حدیث، مشهور بودن است.

و العلة تعمّم یعنی:

هرجا که علت بود، حکم هم هست. در نتیجه: در شهرت فتوائیه: علت (یعنی: شهرت) هست، حکم هم که حجیت شهرت است باید باشد.

ص: 219

* محل شاهد در مقبوله ابن حنظله چیست؟

این است که: امام در پاسخ به سؤال سائل که می پرسد اگر هر دو قاضی و یا هر دو راوی در عدالت مساوی بودند چه کنیم؟ می فرماید که: «ینظر الی ما کان من روایتهم عنّا فی ذلک الذی حکما به المجمع علیه بین اصحابک فیؤخذ و یترک الشاذ الّذی لیس بمشهور عند اصحابک فانّ المجمع علیه لا ریب فیه».

* کیفیت استدلال به مقبوله مزبور چگونه است؟

توقف بر دو مرحله اجتهاد دارد.

1- از آنجا که در روایت سخن از مجمع علیه است:

اولا: باید ثابت کنیم که مراد از مجمع علیه، مشهور است و نه اتفاق الکل.

ثانیا: برای اثبات این امر که مراد از مجمع علیه، مشهور است چند قرینه در خود حدیث وجود دارد.

الف: قرینه مقابله: زیرا که امام فرمود: (یؤخذ بمجمع علیه و یترک الشاذ).

و شاذ حکمی یا حدیثی است که غیر مشهور است نه مجمع علیه.

ب: لا ریب فیه، زیرا که امام فرمود: (فان المجمع علیه لا ریب فیه ...)

مفهومش این است که: (شاذ فیه ریب)

آنکه اگر مراد اجماع مصطلح بود طرف مقابلش، لا ریب فی بطلانه بود، و نه فیه ریب.

بنابراین: مراد شهرت است یعنی: حدیثی که مشهور است اطمینان آور است به همین دلیل است که لا ریب فیه، برخلاف حدیث شاذ که ریب فیه.

2- سلمنا که مراد شهرت باشد، لکن حدیث مستقیما مربوط به شهرت روائی است و لا غیر.

پس: چنانچه بخواهیم در ما نحن فیه به آن استدلال کنیم باید بگوئیم که:

مراد از شهرت، اعم از شهرت روائی و فتوائی است و دلیل آن تعلیل ذیل است که امام فرمود: فانّ المجمع علیه لا ریب فیه.

یعنی: اگر مشهور ارزش دارد به خاطر این است که: لا ریب فیه، و این مناط در شهرت فتوائیه هم هست. حال: از آنجا که: العلة تعمّم، در نتیجه: حکم شهرت روائی به شهرت فتوائی نیز سرایت می کند.

ص: 220

متن: و لکن فی الاستدلال بالروایتین ما لا یخفی من الوهن:

أمّا الاولی فیرد علیها- مضافا إلی ضعفها، حتّی أنّه ردّها من لیس دأبه الخدشة فی سند الروایات، کالمحدّث البحرانیّ(1)- أنّ المراد بالموصول هو خصوص الروایة المشهورة من الرّوایتین دون مطلق الحکم المشهور.

أ لا تری أنّک لو سئلت عن أنّ أیّ المسجدین أحبّ إلیک؟ فقلت «ما کان الاجتماع فیه أکثر» لم یحسن للمخاطب أن ینسب إلیک محبوبیّة کلّ مکان یکون الاجتماع فیه أکثر، بیتا کان أو خانا أو سوقا؛ و کذا لو أجبت عن سؤال المرجّح لأحد الرمّانین، فقلت «ما کان أکبر».

و الحاصل أنّ دعوی العموم فی المقام لغیر الرّوایة ممّا لا یظنّ بأدنی التفات، مع أنّ الشّهرة الفتوائیة ممّا لا یقبل أن یکون فی طرفی المسألة، فقوله «یا سیّدی، إنّهما معا مشهوران مأثوران» أوضح شاهد علی أنّ المراد بالشهرة الشهرة فی الروایة الحاصلة بکون الروایة ممّا اتّفق الکلّ علی روایته أو تدوینه، و هذا ممّا یمکن اتّصاف الروایتین المتعارضتین به.

ص: 221


1- کما فی الحدائق النّاضرة: ج 1، ص 99.

ترجمه:

اشکالات شیخ به استدلال گروه اول به این دو روایت

لکن در استدلال به این دو روایت یک وهن و سستی وجود دارد که پنهان هم نمی باشد.

اشکال به استدلال از روایت مرفوعه

علاوه بر ضعف سندی این روایت که حتی کسی مثل: محدث بحرانی که مرامش خدشه وارد کردن در سند روایات نیست آن را رد کرده است.

چون مراد از (ما موصوله) خصوص روایت مشهوره است از میان این دو روایت نه مطلق حکم مشهوری (هرچند از طریق فتوی تحقق یابد)، دلالتش بر مدعا نیز ضعیف است.

مگر نمی بینی که: اگر از شما سؤال شود که کدامیک از دو مسجد محبوب تر است؟

و شما بگویید: آنکه جمعیت در آن بیشتر است، درست نیست که مخاطب به شما نسبت دهد محبوبیت هر مکانی را که جمعیت در آن بیشتر است اعمّ از خانه، کاروانسرا و یا بازار.

(یعنی: نمی تواند در استنادش به لفظ (هرکدام که اجتماعش در آن بیشتر است) تمسک نماید.

و این چنین است اگر شما پاسخ دهید از سؤالی که در رجحان یکی از دو انار شده، به اینکه، آنکه بزرگتر است (یعنی: او نمی تواند رجحان و محبوبیت هر شی ء بزرگتری را به شما نسبت دهد).

حاصل کلام

اینکه ادعای تعمیم در مرفوعه زراره (و اینکه هر شهرتی حجت و واجب العمل است اعم از شهرت روایی و فتوایی) از جمله اموری است که با اندک تامل در روایت از گمان می رود و از آن رفع ید می شود.

از این گذشته شهرت فتوائیه از جمله اموری است که پذیرفته نمی شود که در یکی از دو طرف مسئله واقع شود. (و لذا مراد از شهرت در اینجا خصوص شهرت روایی است).

بنابراین: این سخن سائل که گفت: یا سیدی، هر دو مشهور و از شما رسیده است، شاهدی زنده و گویاست بر اینکه مراد از شهرت، شهرت روایی است، که تمام روات، حتی روات دیگر نیز این را نقل و یا تدوین نموده اند (به خلاف روایت دیگر که همه روات آن را نقل و یا درج در کتبشان نکرده اند).

البته، این (شهرت به این معنا) از جمله اموری است که ممکن است راجع به یک حکم در دو روایت متعارض تحقق یابد.

ص: 222

تشریح المسائل
* مراد از عبارت (و لکن فی الاستدلال بالرّوایتین ... الخ) چیست؟

پاسخ شیخ به استدلال گروه اول است به مرفوعه زراره در قالب چهار اشکال.

* اولین اشکال شیخ از استدلال به مرفوعه زراره چیست؟

این است که: این حدیث از نظر سند حجت نیست، چرا که حدیث مزبور را:

اولا: تنها ابن ابی جمهور احسائی نقل کرده که خود متهم است به خلط روایت صحیح و غیر صحیح.

ثانیا: این نقل در کتاب عوالی اللئالی صورت گرفته که خود مورد طعن علما واقع شده.

ثالثا: ابن ابی جمهور حدیث را از قول علامه، آن هم از قول زراره نقل نموده که نامی از واسطه میان علامه و زراره به میان نیامده و سلسله، حلقه مفقوده دارد.

رابعا: چنان که مرحوم نائینی تتبع نموده این حدیث در کتب علامه درج نشده است.

* دومین اشکال شیخ از استدلال به مرفوعه زراره چیست؟

این است که:

این که شما گفتید: امام فرموده (خذ بما اشتهر) یعنی (خذ بکل شی ء مشهور) و این پاسخ اطلاق داشته و کلّی است پس شامل فتوای مشهور هم می شود، در پاسخ به این نظر می گوییم:

موصولات از جمله (ما موصوله) از اسماء مبهمه اند و فی نفسه، نه مطلق اند و نه مقید و نه عام اند، نه خاص، لذا نیاز به قرینه و تفسیر دارند و سؤال سائل خود قرینه و تفسیر این مبهم است.

یعنی: چون سؤال از روایت است، به همین قرینه، پاسخ هم به روایت است و حمل برآن می شود.

در نتیجه: این روایت اطلاق ندارد، و ما دو شاهد مثال عرفی بر این ادعا می آوریم.

* اولین شاهد مثال بر عدم عمومیت و اطلاق روایت مذکور چیست؟

این است که:

اگر کسی از شما بپرسد، کدام یک از دو مسجد محل نزد شما محبوب تر است و شما پاسخ دهید، آن مسجدی که اجتماعات در آن بیشتر است، آیا درست است که کسی بگوید: مراد این پاسخ دهنده، اطلاق دارد و هر مکانی که اجتماعات در آن زیادتر است نزد او محبوب تر است، هرچند این مکان کاروانسرا، قمارخانه و ... باشد. روشن است که چنین تفسیر و برداشتی ناصحیح و بی جاست.

* دومین شاهد مثال شیخ بر عدم چنین عمومیتی در مرفوعه چیست؟

این است که: اگر از شما بپرسند، کدام یک از این دو انار نزد شما دوست داشتنی تر است و شما

ص: 223

پاسخ دهید، آن اناری که بزرگتر است.

آیا درست است که شنونده بگوید: مراد این مجیب کلی است و لذا هر چیزی که بزرگتر است نزد او دوست داشتنی تر است و لو این بزرگتر، یک خوک باشد، خیر، چنین تفسیری درست نیست.

و لذا: باید بدانیم مراد مجیب، به قرینه سؤال سائل، همان مسجد و یا اناری است که مشار الیه واقع شده است و نه غیر آن.

* سومین اشکال شیخ از استدلال به مرفوعه توسط گروه اول چیست؟

این است که: شما در بیان دوم خود گفتید: به فرض که مراد ما از (ما اشتهر) خصوص روایت باشد، لکن (تعلیق الحکم علی الوصف مشعر بالعلیّة) و از راه تنقیح مناط به دنبال تعمیم رفتید. لکن ما به شما پاسخ می دهیم که:

مجرد اشعار کفایت نمی کند، البته اگر علیّت مسلّم و قطعی می شد بله حق با شما بود. لکن: چنین علیتی مسلم نیست پس ظهوری هم در کار نیست، پس اعتباری به این تنقیح نیست.

* چهارمین اشکال شیخ از استدلال به مرفوعه توسط گروه اول چیست؟

این است که: در این روایت، پس از آنکه امام فرمود: (خذ بما اشتهر و دع الشاذ النادر) راوی پرسید: اگر هر دو روایت مشهور و از شما رسیده باشد چه کنیم؟

که این خود قرینه دیگری است بر اینکه مراد از (ما اشتهر) خصوص روایت باشد و نه فتوی.

زیرا که: ممکن است دو روایت متعارض، هم هر دو مشهور و هم همه محدثین آن دو را در کتب خود نوشته باشند. لکن امکان ندارد دو فتوای مخالف در عصر واحد هر دو مشهور باشند.

یعنی: نمی شود که مشهورین یک عصر هم به وجوب یک مسئله و هم به عدم وجوب آن فتوی داده باشند. بلکه، در فتوی، مسئله این گونه است که اگر یک طرف مشهور است، طرف دیگر شاذ و نادر است.

* حاصل مطلب چیست؟

این است که: اگر سائل فرض کرد که هر دو روایت مشهور باشند و امام هم این مسئله را رد نکرد، بلکه پاسخ دیگری داد، دلیل برآن است که مراد در اینجا شهرت روایی است و نه فتوایی.

ص: 224

متن: 1- و من هنا یعلم الجواب عن التمسّک بالمقبولة و أنّه لا تنافی بین إطلاق المجمع علیه علی المشهور و بالعکس حتّی نصرف أحدهما عن ظاهره بقرینة الآخر، فإنّ إطلاق المشهور فی مقابل الإجماع إنّما هو إطلاق حادث مختصّ بالاصولیّین، و إلّا فالمشهور هو «الواضح المعروف» و منه:

شهر فلان سیفه، و سیف شاهر.

2- فالمراد أنّه یؤخذ بالروایة الّتی یعرفها جمیع أصحابک و لا ینکرها أحد منهم، و یترک ما لا یعرفه إلّا الشاذّة و لا یعرفه الباقی.

3- فالشاذّ مشارک للمشهور فی معرفة الرّوایة المشهورة، و المشهور لا یشارکون الشاذّ فی معرفة الروایة الشاذّة؛ و لهذا کانت الروایة المشهورة من قبیل بیّن الرشد، و الشاذّ من قبیل المشکل الّذی یردّ علمه إلی أهله، و إلّا فلا معنی للاستشهاد بحدیث التثلیث.

4- و ممّا یضحک الثکلی فی هذا المقام توجیه قوله «هما معا مشهوران» بإمکان انعقاد الشهرة فی عصر علی فتوی و فی عصر آخر علی خلافها، کما قد یتّفق بین القدماء و المتأخّرین.

فتدبّر.

ص: 225

ترجمه:

اشکال بر استدلال به مقبوله ابن حنظله

1- و از اینجا (از پاسخی که به استدلال به حدیث مرفوعه داده شد) پاسخ از استدلال به روایت مقبوله نیز روشن می شود.

البته میان اطلاق (مجمع علیه) بر مشهور و بالعکس (اطلاق مشهور بر اجماع) هیچ گونه تنافی وجود ندارد تا اینکه ما یکی از آن دو (لفظ اجماع و لفظ مشهور) را به قرینه دیگر از ظاهرش منصرف و از آن رفع ید کنیم).

زیرا اطلاق مشهور در مقابل اطلاق اجماع، یک اطلاق مستحدثی است که اختصاص به خود اصولیین دارد (یعنی: در اصطلاح روات و محدثین مستعمل نمی باشد). وگرنه لفظ مشهور همان معنای واضح و روشن است و از این شهرت (به معنای واضح و روشن، به عنوان مثال گفته می شود:) فلان کس شمشیرش را ظاهر نمود و یا شمشیرش برهنه و آشکار است.

2- پس مراد (امام) این است که: روایتی اخذ می شود که تمام اصحاب و یارانت به آن شناخت داشته و احدی آن را انکار نمی کند و ترک می شود روایتی را که نمی شناسد آن را مگر تعداد قلیلی از اصحاب و بقیه از آن اطلاعی ندارند.

3- پس روایت شاذ از این نظر که روات شاذ روایت مشهور را می شناسند با روایت مشهور، مشترک است و حال آنکه روایت مشهور از این جهت با روایت شاذ اشتراکی ندارد، چرا که روات مشهور اطلاعی از روایت شاذ ندارد.

و لذا: روایت مشهور از مصادیق (بیّن الرّشد) است و روایت شاذّ از قبیل (المشکل الذی یرد علمه الی اهله) است، وگرنه معنایی برای استشهاد امام به حدیث تثلیث وجود نداشت.

4- و از توضیحات خنده دار در این مقام، که زن بچه مرده را به خنده می آورد، توجیه این سخن راوی است که (هما معا مشهوران)، به اینکه ممکن است در عصری شهرت بر فتوایی (مثلا: وجوب نماز جمعه) منعقد شود و پس از سپری شدن این عصر و آمدن عصر جدید، فتوی عوض شده و مشهور علما برخلاف آن یعنی: فتوی به تحریم آن بدهند، همان طور که میان قدما و متأخرین در مسائل اتفاق می افتد، پس ممکن است سائل در این حدیث حکم چنین موردی را از امام استفسار کرده باشد.

ص: 226

تشریح المسائل
* مقدمة بفرمائید (ال) در عبارت (المجمع علیه لا ریب فیه) تعریف است و یا موصول؟

ممکن است (ال) تعریف و ماهیت باشد و ممکن است (ال) موصول باشد.

* استدلال به مرفوعه و مقبوله هریک بر اساس کدام یک از دو احتمال فوق است؟

استدلال بر مرفوعه بر اساس (ال) تعریف و استدلال بر مقبوله بر اساس (ال) موصول است.

* اگر (ال) در مقبوله به معنای موصول باشد شیخ چه اشکالی بر استدلال بر مقبوله وارد می کند؟

روی هم رفته چهار اشکال وارد کرده که تمام آنها مربوط به دلالت مقبوله می شود و نه سند آن.

* اولین اشکال شیخ از استدلال به مقبوله چیست؟

این است که: موصولات از مبهماتند و مبهمات فی نفسه واضح الدلالة نیستند، و لذا نیاز به قرینه دارند که در ما نحن فیه، خود سؤال سائل قرینه است. چرا که از حکم دو روایت متعارض می پرسد، پس جواب نیز باید متناسب با سؤال باشد.

* دومین اشکال شیخ بر این استدلال چیست؟

این است که: اشعار تنها کفایت نمی کند بلکه علیت، یا باید منصوصه باشد و یا ظهوری، که هیچ یک نیست.

نکته: این دو اشکال و پاسخ به مقبوله و مرفوعه نیز داده شد.

* سومین اشکال شیخ به استدلال از مقبوله چیست؟

این است که:

سائل پس از اینکه امام می فرماید: (یؤخذ بالمجمع علیه ...) سؤال می کند، یا ابن رسول اللّه! اگر هر دو خبر روایت شده از شما مشهور و افراد موثق آن دو را روایت کرده باشند چه کنیم؟ و این خود قرینه دیگری است بر اینکه مراد شهرت روایی باشد و نه فتوایی، چرا که دو روایت متعارض می توانند هر دو از حیث روایت مشهور و مجمع علیه، لکن دو فتوای متعارض، چنین قابلیتی ندارند.

چنان که در مرفوعه بیان کردیم.

نکته: اگر شیخ فرمود: (و من هنا یعلم ...) نظر به همین قسم سوم دارد.

* چهارمین اشکال شیخ به استدلال از مقبوله چیست؟

این است که:

سه اشکال مذکور مربوط به مرحله دوم از دو اجتهادی بود که استدلال به مقبوله متوقف برآن بود لکن، این اشکال مربوط است به مرحله اول از آن دو اجتهاد و آن عبارت است از اینکه:

ص: 227

مستدل قائل به تمایز مجمع علیه با مشهور در زمان ائمه و در لسان روایات شده، همان طور که الآن در اصطلاح فقها متمایزند، و لذا مدعی شده که حتما باید از ظاهر یکی از آن دو رفع ید کنیم و یا اینکه از ظاهر مشهور رفع ید کرده و آن را بر مجمع علیه حمل نماییم، به همین خاطر با دو قرینه ثابت کرد که باید از ظاهر مجمع علیه رفع ید کرده و آن را بر شهرت حمل کنیم.

اما به نظر ما (شیخ) مرزبندی و تمایز میان مجمع علیه و شهرت، امری است که بعدها در میان فقها و اصولیین پدید آمد و الا در زمان ائمه و در اصل لغت، تفاوتی میان آن دو نبوده است تا نیاز به توجیه و حمل برخلاف ظاهر داشته باشد. بلکه هم آهنگ می باشند؛ چرا؟

زیرا مشهور در لغت به معنای امر واضح و معروف است چنان که عرب می گوید:

فلان شهر سیفه یعنی: ظهر و یا سیف شاهر یعنی: ظاهر و این معنا با مجمع علیه منافاتی ندارد.

با توجه به مطالب مذکور: مراد امام این است که:

هر حدیثی را که همه اصحاب و شاگردان ائمه می شناسند و کسی از آنها آن را انکار نمی کند آن را اخذ کنید، و هر حدیثی را که تنها گروه قلیلی از محدثین می شناسند لکن اکثریت از آن بی اطلاعند ترک کنید.

پس در حقیقت، شاذ: یعنی: گروه قلیل با مشهور، یعنی: اکثریت، در شناخت روایت مشهوره مشترک اند ولی عکس آن صادق نیست.

* مراد از تقسیم امور و استشهاد امام به تثلیث پیامبر چیست؟

1- حلال بیّن و یا بیّن الرّشد، همان روایاتی است که شاذ و مشهور هر دو آنها را قبول دارند.

2- حرام بیّن و یا بیّن الغیّ، همان روایاتی است که هر دو گروه آن را رد می کنند.

3- شبهات بین ذلک، همان روایاتی است که شاذ قبول دارد ولی مشهور نه.

* اگر مراد شهرت مصطلح باشد باز هم این تثلیث معنا دارد؟

خیر، در آن صورت امور بر دو قسم می شود:

بیّن الرّشد، که مشهور باشد و بیّن الغیّ، که شاذ باشد.

* مراد از عبارت (و مما یضحک الثکلی ...) چیست؟

توجیهی است که مستدلین آوردند مبنی بر اینکه:

فرض اینکه هر دو حدیث مشهور باشند می تواند خود قرینه باشد بر اینکه مراد شهرت در روایت باشد و نه در فتوی چون دو فتوای متعارض نمی توانند که هر دو مشهور باشند، درست نیست و این فرض دلیل نمی شود که مراد شهرت در روایت باشد، بلکه با شهرت فتوایی هم سازگار است و می شود

ص: 228

که دو فتوی هم مشهور باشند، لکن تصوّر مطلب به این صورت است که:

در دو عصر، دو شهرت محقق شود، مثل آنچه میان متقدّمین و متأخرین پیش آمده که مشهور میان قدما تنجّس آب چاه بوده و مشهور میان متأخرین طهارت آن است، پس دو فتوای متقابل مشهور هم متصور است، البته نه در یک عصر بلکه در دو عصر. و این همان توجیه خنده دار است.

* نظر شیخ پیرامون توجیه مذکور چیست؟

این توجیه خنده دار است زیرا که:

اولا: تعبیرات دو حدیث خود بیانگر این است که: مراد مشهورین من حیث الروایة است و نه فتوی.

فی المثل: در مرفوعه دارد که (مأثوران عنکم) و یا در مقبوله دارد (الخبران عنکم).

ثانیا: در زمان ائمه چنین چیزی مورد ابتلا نبوده تا اینکه سائل از آن سؤال کند.

* چرا شیخ فرمود: (و الا فلا معنی للاستشهاد ... الخ)؟

زیرا مراد امام از استشهاد به حدیث تثلیث، بیان حکم شاذ است نه امر بیّن الرشد و بیّن الغیّ. چرا که امر این دو بسیار روشن و نیازی به شرح و بیان ندارد تا اینکه حضرت نیازمند باشند به حدیث روایت شده از پیامبر متمسک شوند.

* مراد از عبارت (فتدبّر) در پایان متن چیست؟

شاید اشاره باشد به اینکه:

و لو در آن عصر مبتلابه نبوده باشد، لکن، سؤال از حکم یک موضوع متوقف نیست بر مورد مبتلا به بودن آن در زمان سؤال، بلکه می پرسند تا اگر در آینده نیز موردی پیدا نمود حکم آن معلوم باشد.

پایان مبحث شهرت

ص: 229

فهرست مطالب

مقام دوم: در وقوع تعبّد به ظنّ اجماع منقول اجماع منقول و وجه خروج آن از اصل اوّلی 6

مراد از تقدیم بحث از اجماع منقول بر خبر واحد 6

نظر شیخ پیرامون ملازمه میان اجماع منقول و خبر واحد 12

امر اوّل 12

عدم دلالت آیات بر حجیّت اجماع منقول 17

حاصل استظهار از آیه شریفه 17

پاسخ شیخ از اشکال مذکور 23

مؤیدی بر نظر شیخ 27

حاصل گفتار 27

اشکال 31

پاسخ شیخ 31

امر دوّم: نقل کلام علما در اجماع 35

نقل عبارات علما در اجماع و حجیّت آن 38

بیان تسامح در اطلاق لفظ اجماع 43

نفی اصطلاح اجماع از اطلاقی دیگر 45

مسامحه دیگر در اطلاق لفظ اجماع در تقریر فوق 47

حاصل دو مسامحه 47

دو گواه بر عدم اراده اجماع اصطلاحی در اتفاق من عدا الامام 51

عدم ایراد بر اطلاق اجماع بنا بر هریک از دو مسامحه 51

کلام صاحب معالم 52

پاسخ شیخ در مقام اشکال بر کلام مذکور 52

اقسام اجماعات منقوله در کتب فقها 57

حکم الفاظ اجماع 57

ص: 230

استدراک 57

وجه اضعفیّت اجماع اخیر از دو قسم قبلی 61

ادعای اشتراک در طریق احراز رأی امام (علیه السلام) میان سیّد و شیخ 65

نقل عبارات شیخ طوسی بر عدم اشتراک ایشان با سید 66

کلام دیگر از شیخ در کتاب عدّه 66

شاهدی دیگر از کلام شیخ طوسی در عدّه 69

معیار در شناخت فقهایی که بر اساس قاعده لطف مشی کرده اند 71

نقل عبارت فخر الدین در ایضاح 71

شاهدی دیگر بر اعتقاد فخر به قاعده لطف 71

گفتار شهید اول در ذکری 74

استدلال محقق ثانی بر عدم قول برای میت 74

نقل کلام از محقق داماد در این مقام 74

استشهاد شهید اول به توجیهات بعیده در اثبات قاعده لطف 74

راه سوّم در کشف رأی امام برای مدّعی اجماع 77

وجوب التوقف در عمل به اجماع منقول 81

اشکال بر جناب شیخ انصاری 84

کلام و اشکال محقق کاظمی در شرح وافیه 87

دومین اشکال محقق کاظمی به خودش 90

ایرادی دیگر بر پاسخ دوم 93

پاسخ کاظمی از ایراد فوق 93

پاسخ شیخ از اشکال 96

محمل های ادعای اجماع 99

توجیه سوم 104

موردی دیگر از مواردی که تصریح به محمل و توجیه سوم دارد 110

موردی دیگر از موارد محمل سوم 114

وجوه سه گانه در اثبات ابتناء اجماع ابن ادریس بر حدس 118

شاهدی دیگر بر عدم حجیت اجماع ناشی از حدس و اجتهاد 123

استظهار شیخ 123

مقایسه شیخ میان کلام حلّی و محقّق 127

تأویل در اجماعات ادعاشده 128

ص: 231

مقاله محدث مجلسی 128

تحقیق شیخ 131

حاصل کلام 134

بیان محقق سبزواری پیرامون اجماعات مذکوره 136

حاصل بحث 137

تضعیف کلام سبزواری توسط شیخ 143

مثال 145

توضیح مطلب با یک مثال خارجی 147

نظر شیخ اسد اللّه تستری در فایده اجماع 155

مقام اول: حجت بودن اجماع منقول به اعتبار اول 157

مقام دوم: حجت بودن نقل سببی که در مقدمه اول ذکر شده و وجه حجیت آن 162

مقدمه سوم و یا نتیجه 167

ادامه کلام تستری در کشف القناع 181

پایان کلام محقق تستری در کشف القناع 186

انتقاد شیخ به محقق تستری 189

اجمال مقال 192

سخن در خبر متواتر منقول 197

استدراک 197

معنای قبول نقل تواتر 200

شهرت فتوائیه شهرت و حجیّت آن از باب ظنّ خاصّ 208

منشأ توهم حجیت شهرت از باب ظن خاص 212

دلایل دیگر گروه اول بر حجیت شهرت فتوائیه 217

وجه استدلال 218

مؤیدی بر اراده شهرت از لفظ اجماع 218

اشکالات شیخ به استدلال گروه اول به این دو روایت 222

اشکال به استدلال از روایت مرفوعه 222

حاصل کلام 222

اشکال بر استدلال به مقبوله ابن حنظله 226

ص: 232

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109